هدایت شده از عــــشق ممنـــوعه؛
🚫 اختلالات خصوصی بانوان درمان شد🚫
❕بهبود ریشه ایی کیست و تنبلی تخمدان 🚨
❕درمان قطعی عفونت و سردمزاجی 🚨
📞 ۰۹۱۴۹۸۱۷۸۷۴
برای شروع روند درمان سریعا فرم زیر را پر کنید تا مشاورین کلینیک باهاتون تماس بگیرند👇
https://formafzar.com/form/xnjlz
https://formafzar.com/form/xnjlz
https://formafzar.com/form/xnjlz
⭕‼️بصورت تضمینی و ریشه ای‼️⭕
بانوان برای درمان بیماریهای زناشویی حتما لینک پایین را مشاهده نمایید 👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1497104720C53c9ea906d
اگه ۵ نفر دیگ برید قبل شروع پارت بعدیو هم میدم😍☝️
تعداد الان ۱۶۸۰😍
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_311
#رمان_حامی
آتش غم و غصه در دلم شعله کشیده بود و داشت وجودم را می سوزاند.
همین شد که دست از کار کشیدم و با جدیت بیشتر ایستادم رو به رویش.
- منو نگاه کن.
ببین منو
با دو متر قد و دویست کیلو وزن، بخاطر چندر غاز پول چندماهه اسیر اینجام.
مجبورم هرچی که صاحب کارم می گه لال مونی بگیرم و چیزی نگم.
گفت پاشو باید پاشم ، گفت بشین باید بشینم.
گفت راه برو باید راه برم.
گفت بمیر باید بمیرم.
گفت خفه شو باید خفه شم.
غرورمو انداخت زیر پاش له و لوردش کرد نباید دم بزنم. جلوی هرکی ضایعم کرد لب از لب باز نکنم.
چرا؟! چون اگه وایسم تو روش می ندازتم گوشه هلوفتونی و هر لحظه باید نگران این باشم که نکنه یه وقت قلب مادرم بگیره و چیزیش شه.
نکنه از پس خرج و مخاج خونه بر نیان.
نکنه هستی به راه کج کشیده شه.
به نظرت اگه پول داشتم الان وضعم این بود؟
غصه ی این چیزا رو می خوردم؟
غصه ی پول جهاز خواهرم رو می خوردم؟
حالا دیدی همه چی با پوله؟
اگه من پول داشتم یه پرستار واسه پدر مریضم می گرفتم که مادرم مجبور نباشه روزی بیست بار با اون پا دردش بلند شه و بشینه، زیرش رو تمیز کنه، غذاش رو بده، داروش رو بده.
واسه خواهرم ماشین می خریدم که مجبور نباشه با استرس و هول و ولا بره تا سر خیابون خرید و برگرده.
اگه پول داشتم یه زن می گرفتم که مادرم حسرت نوه رو دلش نمونه.
البته ناشکری نمی کنم. خداروشکر که از خیلیا وضعم بهتره.
همینکه دارم نون بازوم رو می خورم خودش کلیه.
همینکه محتاج فک و فامیل نیستم برام بسه.ولی اگه پول بود خیلی چیزا تغییر می کرد.
احساس کردم رنگم سرخ شده، آنقدر که موقع حرف زدن به خودم فشار آوردم.
توپم به قدری پر بود که مثل باروت منفجر شدم.
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
🔞بعد ازدواج متوجه خیانت شوهرم شدم
دیگ تحمل نداشتم گوشیش برداشتم دیدم پر از عکس و فیلم ناجور هس.یه شب داشت دوش میگرفت گوشیش زنگ خورد شماره ناشناس بود شماره برداشتم تو گوشیم سیو کردم وقتی عکس پروفایل دیدم...😱
از شدت تنفر به خودم اومدم برای انتقام از شوهرم و ...
ادامه داستان هانا اینجا بخونید👇
https://eitaa.com/joinchat/3177841241C1cb74e6d58
هدایت شده از تبلیغات همسران💓
طلاهای مادرشوهرمو دزدکی برداشتم بدم داداشم بدهی هاش رو صاف کنه ولی داشتم لو میرفتم که انداختم تو کیف جاریم ......
🔴 ادامـــه داستــان 👈 باز شــــــــــــــود 🔴
💫💫💫
بهترین وتاثیرگذارترین کانال در
علوم غریبه
🍃بهترین دعاها و طلسمات رحمانی جهت :
🔸افزایش مهر و محبت
🔹بخت گشایی
🔸باطل سحر قوی و مجرب
🔹فروش ملک
🔸 حرز امام جواد علیه السلام
🔹حرز امام رضا علیه السلام
🔸گشایش کار و دفع بیماری ها و....
✨توسط استاد و کارشناس علوم غریبه👈با نتیجه گیری عالی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3781427202C7e9b6f9342
💫💫💫
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_312
#رمان_حامی
نگاهم را از او که بی هیچ حرفی داشت تماشایم می کرد گرفتم و دوباره به کارم مشغول شدم.
هرچقدر هم سنگدل بود، قطعا کمی حرف هایم تحت تاثیر قرارش می داد.
چون آن حرف ها را با زبان نزدم.
با دل زدم.
تک تکشان از اعماق دل خسته ام سر باز کردند.آرام که شدم، حس کردم کمی تند رفتم.
هوفی کردم و دوباره دست از کار کشیدم.
نگاهش کردم.
هنوز همانجا ایستاده بود و زل زده بود به ناکجا.
برای آنکه فضا را عوض کنم گفتم :
من باز جوگیر شدم یکم مثل اسفند رو آتیش بالا پایین پریدم.
بیخیال این حرفا.
تا الان که چند جاشو چک کردم اوکی بوده.
اگه ایراد میرادی یافت نشه باید موتورش بیاد پایین که فکر کنم یه نصف روز وقت می بره.
ادامه بدم؟
سر چرخاند. چند لحظه همانطور به چشمانم خیره ماند و بعد نگاهش را دزدید.
- نه امروز دیگه دیر میشه. بمونه واسه یه وقت دیگه.
امشب هم خودم می رم، نمی خواد منو برسونی.
یک دسته کلید به دستم داد و گفت :
وسایلو جمع کن بیا بالا.
کلید طلاییه مال در پایینیه.
اونی که از همه بزرگتره هم مال بالایی.
منتطرم نماند و از گاراژ بیرون رفت.
دستی به ته ریشم کشیدم.
ظاهرا حرف هایم کمی بیش از حد تصورم رویش تاثیر گذاشته بود.
نمی دانم شاید هم باز بادش گرفته بود و قرار بود برای مدتی چهره ی عبوس و خشنش را تحمل کنم.
نفس صداداری کشیدم.
نگاهی به اطرافم انداختم و با علی گویان شروع کردم به جمع و جور کردن آنجا.
***
~ آرامش ~
صدایش مدام در سرم تکرار می شد.
- به نظرت اگه پول داشتم الان وضعم این بود؟
غصه ی این چیزا رو می خوردم؟
غصه ی پول جهاز خواهرم رو می خوردم؟
حالا دیدی همه چی با پوله؟
با دست آزادم پیشانی ام را ماساژ دادم.
- بخاطر چندر غاز پول چندماهه اسیر اینجام.
مجبورم هرچی که صاحب کارم می گه لال مونی بگیرم و چیزی نگم.
حالم یک جوری بود.
یک جور عجیب.
نمی دانستم اسمش را چه باید می گذاشتم.
دلخوری؟ عذاب وجدان؟ پشیمانی؟ شرمساری؟ کلافگی؟
چرا اینگونه بود حال و هوایم؟
مگر بار اولش بود که این چیز ها را برایم بازگو می کرد.
اصلا چرا یک بار هم کمک هایی که به او کرده بودم را بر زبان نیاورد؟
مگر کس دیگری جز من حاضر می شد آنقدر پول را بدون سود و بهره به او بدهد؟
مخصوصا اگر به عنوان دزد می گرفتش.
مگر در کارخانه به او کار ندادم؟
مگر حقوقش را به موقع نمی دادم؟
اینکه می خواستم برخورد و رفتارش با من درست باشد توقع زیادی بود؟
مگر گیر الکی می دادم؟
گیج بودم. از یک طرف در دل می گفتم نه! هیچ کدام از کارهایم غلط نبوده، حق داشتم هرچه گفتم و هرچه کردم.
از طرفی یک پشیمانی نامحسوس دلم را قلقلک می داد.
یعنی آنقدر رفتارم با او بد و زننده بوده که انقدر دلش را خون کرده بود؟حس می کردم حرف های امروزش با همیشه فرق داشت.
یک طور خاصی درکشان کردم، بر خلاق تمام دفعه های قبل.
علتش چه بود؟ آیا دلم برایش سوخته بود؟
یا روحیه ی سخت و غیر قابل نفوذم داشت به مرور تغییر می کرد؟