#جنجالیترینرمانانلاین
#برگزیـــده
انگشتهایش روی لبها و سرم میلغزند. شالم را با یک حرکت به روی شانهام سر میدهد. موهای احتمالاً به هم ریختهام را مرتب میکنم و لب میگزم.
_ چه اتفاقی میافته اگه از در این اتاق بیرون بری و من به اندازهی کافی نبوسیده باشمت؟
او قصد دارد من را از شرم بکشد؟ چه مرگ دلنشینی!
پلکهای سنگینم را روی هم میاندازم و خودم را به انگشتهای نوازشگرش میسپارم:
_ پس شاید لازم باشه همینجا توی چمدونت قایمم کنی .
نفس معطرش به صورتم برخورد میکند:
_ اگه امکانش بود سینمو میشکافتم و همونجا پنهونت میکردم
چشم باز میکنم:
_ و من برخلاف یونس هرگز دعا نمیکردم خداوند از دهن ماهی بیرونم بیاره ...
نوک بینیهایمان به هم میخورد. قلقلکم میگیرد. هر دو میخندیم. با شیطنت میگوید:
_ این ماهی خیلی گرسنهست! حالا که قرعه به نام تو افتاده غرق شی تو رو بعنوان برکت الهی میبلعم!
https://eitaa.com/joinchat/453312565Cad8008b0ac
#یهعاشقانهمذهبیدلبــــــر
#اختصاصیبرایشما 😉