یـغمـای عـشـق
💗🤍💗C᭄﷽ 🤍💗 💗 رُمـــــــــــــــان#پشــتبــام_آرزوهــا به قلم#زهــرا_میـم #ورق_۲۶۴ سری تکان میدهد.
کیان؛
مصداق بارز خروس بیمحل😂
رمان پشت بام آرزوها با #۴۷۱ ورق جذاب در کانال ویآیپی به پایان رسید😍🌺
هر عزیزی وی آی پی رو خواست با مبلغ ۵۰ هزار تومان میتونه لینک رو دریافت کنه.🥰🌹
واریز به شماره کارت:
۵۸۹۲۱۰۱۵۴۱۹۴۲۳۷۷
«مهدیزاده»
فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید و لینک کانال وی آی پی رو دریافت کنین👇🏻
@Zahranamim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش صادقانه شما به این موقع اومدن من😂😅:
الان ورق امروز رو بذارم یا فردا دو تا با هم؟😅👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/17391950189771
یـغمـای عـشـق
💗🤍💗C᭄﷽ 🤍💗 💗 رُمـــــــــــــــان#پشــتبــام_آرزوهــا به قلم#زهــرا_میـم #ورق_۲۶۴ سری تکان میدهد.
💗🤍💗C᭄﷽
🤍💗
💗
رُمـــــــــــــــان#پشــتبــام_آرزوهــا
به قلم#زهــرا_میـم
#ورق_۲۶۵
امیر، میگوید:
- خداروشکر! شما یه مشتلق خوشگل بهم بده که یه خبر توپ واست دارم.
هیجان زده، تکیهاش را از میز آرایش برمیدارد و کنار امیر مینشیند.
- چه خبری؟
امیر صدرا، ابرویی بالا میدهد.
- اول مشتلق!
سر جلو میبرد و بوسهای روی گونهٔ او میکارد. سر عقب میکشد و میگوید:
- خب... حالا افتخار میدی که بگی؟
امیر، لبان کج شدهاش را میگشاید:
- یه خونهٔ قشنگ که با بودجه مون هم میخونه، پیدا کردم. عصری میریم ببینش.
چشمانش، ستاره باران میشود.
- امیر صدرا... واقعاً؟؟؟
امیر، پلک روی هم میگذارد.
- آره، عشقم.
با دستانش، صورت شیدا را قاب میگیرد و لب میزند:
- ازت معذرت میخوام که نتونستم کاری کنم زودتر از اینها بریم زیر سقف خونهٔ خودمون.
ببخش اگه اینجا بودن اذیتت کرد، عزیز دلم.
اشک در چشمانش حلقه میزند و خود را در آغوش امیر صدرا میاندازد.
لرزان لب میزند:
- امیر صدرا، ممنونم... ممنونم که انقدر خوبی. همین که تو کنارم باشی انگار تموم دنیا رو دارم! من الان تموم دنیا رو بغل گرفتم!
امیر، دستش را نوازش وار روی کمر او میکشد.
- انقدر قشنگ حرف میزنی و دل میبری من دیگه چطوری آروم و قرار داشته باشم. هان؟
دست زیر چشمانش میکشد و از آغوش امیر بیرون میآید.
اشک شوق، یکی از زیبا ترین تضاد های دنیاست...
قطرهٔ اشکی که در اوج شوریاش، انگار از شیرین ترین چشمهٔ این کرهٔ خاکی سرچشمه میگیرد...
امیر صدرا، دست روی خط لب شیدا میکشد و میگوید:
- خیلی قشنگ میخندی، انارِ من!
لبخند شیدا، عمق میگیرد و لبخند روی لبان امیر صدرا مینشیند.
با حالی خوب میایستد و میگوید:
- بریم؟ امروز با نیره خانوم فسنجون درست کردیم.
امیر هم میایستد.
- بریم. منم حسابی گشنهام.
از اتاق بیرون میآیند و راهیِ طبقهٔ پایین میشوند.
نگاه شیدا، در نگاه عمویش مینشیند و با اطمینان پلک روی هم میگذارد.
چهرهٔ شکسته و خستهٔ او به راحتی قابل رؤیت است و هیچ کس خبر ندارد که او چه روز های سختی را به شب میرساند...
راهش را از امیر جدا میکند و وارد آشپزخانه میشود.
رو به نیره خانم که مشغول آماده کردن ظروف نهار است، میگوید:
- میزو بچینم؟
نیره خانم، سری تکان میدهد.
- آره، عزیزم. دستت درد نکنه.
لبخند میزند و «خواهش میکنم»ی میگوید.
- نیره اینجا چیکارهست که تو داری میزو میچینی؟
با صدای آقا بزرگ، سرش را بالا میآورد.
لیوان را روی میز میگذارد و با بهت آقا بزرگ را نگاه میکند.
- چه اشکالی داره! خودم دوست دارم کمکشون کنم، نیره خانم از من نخواستن که!
آقا بزرگ، اخمی تحویلش میدهد.
- نیره کار میکنه و حقوقش رو میگیره، تو با این کارات باعث میشی از حقوقش کم کنم!
نگاه متعجبش، یک دور گردِ صورت آقا بزرگ میچرخد.
نمیتواند باور کند که او تا این اندازه حساس است و بیمنطق!
بعد از مکثی کوتاه میگوید:
- آقا بزرگ... یعنی چی؟ من تو خونه تنهام! کاری ندارم برای انجام دادن. برای گذروندن اوقات فراغت خودم میام کمک نیره خانم.
آقا بزرگ، نگاه جدی و سردی به او میاندازد و بدون صحبتی میرود.
او با شرمساری به سمت نیره خانم برمیگردد.
نیره خانم، آهی میکشد و در جواب نگاه شیدا میگوید:
- هیچی نیست، دختر جان.
من چند سال پیشِ همین مرد کار کردم. اخلاقش همینه... تو به دل نگیر.
ناراحت لب میزند:
- آخه چطوری ناراحت نمیشید...
••°••⊹••°••🤍💗••°••⊹••°••
#کپیممنوعاستوپیگردقانـونیوالهـیدارد❌
💗
🤍💗
💗🤍💗
یـغمـای عـشـق
سلام. کانال برای من نیست اما با رضایت بنده پارتگذاری میشه🥰🌹
همراهانی که دوست دارید رمان نرگس مست تو رو بخونید
در این کانال در حال پارتگذاری هست☺️👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2646802826C7118ef5a05
رمان نرگس مست تو از اون دست نوشتههام هست که خیلی دوسش دارم🙈😍