زنجیرِپلاڪٺاۍبرادر
زنجیرِۍاستڪہوصلمڪردهاستبہ
شهادت🕊
#دلی
#شهادت
#دختر_مشکی_پوش_حسین
•┈┈••✾🖤✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾🖤✾••┈┈•
زڪودڪےعاشقودربندهتواماۍخامنہاۍ
#لبیک_یا_خامنهای
#ادیت
#دختر_مشکی_پوش_حسین
•┈┈••✾🖤✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾🖤✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ" #پارت_10 #نویسنده_خاد
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ"
#پارت_11
#نویسنده_خادمالرقیه
#کپی ❌
گفت: آخه تنهایی اونم تو کشور غریب...
پدرش نگذاشت حرفش را تمام کند و گفت : نگران نباش پسرم تو ایران آشنا زیاد دارم بعدش
هم مونیکا دیگه بچه نیست بزرگ شده
مونیکا را نشان داد و رو به پدر گفت: کجای این بزرگ شده اخه ؟ همش ۱۶ سالشه بابا
پدرش دستش را به علامت سکوت بالا اورد یعنی دیگر بحثی نباشد همان که گفتم.
مونیکا از انکه پدر و مادرش به او اجازه رفتن به ایران را داده بودن خیلی خوشحال بود با درد
گرفتن معده اش تاره یاد بیماری اش افتاد
نگاهی به ساعت روی میز انداخت که با دیدن ساعت
مغزش سوت کشید از زمان دارو هایش پنج ساعت گذشته بود و اگر سریع قرص هایش را نمی خورد خدا میداند چه میشد
به پدر و مادرش و برادرش شب بخیر گفت و به سمت اتاقش رفت و وارد شد
(#کپی از رمان فقط با ذکر نام نویسنده وگرنه حرام و پیگرد قانونی دارد)
•┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ" #پارت_11 #نویسنده_خاد
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ"
#پارت_12
#نویسنده_خادمالرقیه
#کپی ❌
و لباس پوشیده و مرتب از اتاق بیرون آمد بعد خوردن صبحانه و
خدافظی از مادرش از خانه بیرون زد ماشین آدام را از پارکنیگ بیرون اورد و به سمت جای
همیشگی که پاتوق او و دوستانش بود رفت شیشه ماشین پایین بود و موهایش را باد به بازی
گرفته بود وقتی به محل مورد نظر رسید ماشین را پارک کرد و پیاده شد دوستانش را از همین راه دور توانست تشخیص بدهد دستی برایشان تکان داد و به سمتشان رفت آن روز را سعی کرد
با بچه ها خوش بگذراند و به هیچ چیز فکر نکند وقتی به آنها قضیه سفرش را گفت هرکدام
نظری دادند و در آخر برایش سفری خوب را آرزو کردند شب که به خانه برگشت پدرش به او گفت کار هایش را درست کرده است...
(#کپی از رمان فقط با ذکر نام نویسنده وگرنه حرام و پیگرد قانونی دارد)
ناشناس بگوشیم:
https://harfeto.timefriend.net/16729325764576
•┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈•
اَلا یا اَیها الحاجی چه ها کردی تو با دل ها
که در تفسیر تو گیج اند توضیح المسائل ها
#شاعرانه
#حاج_قاسم
#شهید_گمنامــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ #هشداریست جدی برای مسئولین و والدین!
ببینید با #اعتقادات جوانان #ترکیه چه کردند
دشمن همین مسیر را برای کودکان و جوانان ما پیش گرفته یکی از مهمترین مسیر برای انتقال شبهه و بی اعتقادی بین جوانان و.......همین فضای مجازی،بی درو پیکر است مشکل این است خیلی از خودیها دانسته یا سهوا ازسربازان پیاده نظام دشمن شده اند
بقول حاج قاسم عزیز من رهبر حکیم تنها و مظلوم میبینم
#بصیرت
#جهادتبیین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ" #پارت_12 #نویسنده_خاد
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ"
#پارت_13
#نویسنده_خادمالرقیه
#کپی ❌
و برایش بلیط گرفته است زمان رفتنش هم فردا صبح ساعت هشت بود
شب از هیجان زیاد خوابش نبرد و صبح زود با قیافه ای خواب آلود اماده شد و همراه با
خانواده اش به فرودگاه رفتند
وقتی زمان پروازش رسید تک به تک اعضای خانواده اش را در
آغوش کشید و بعد از خدافظی و شنیدن نصیحت های مادر و برادرش به سمت هواپیما رفت و
سوار شد صندلی کنار پنجره را انتخاب کرد و نشست دستی برای برادرش تکان داد و با صدای
خدمه نگاه از بیرون گرفت به آن داد
بعد از بستن کمربند و حرکت هواپیما هدفنش را روی گوشش گذاشت و چشمانش را بست کم
کم خواب اورا به دنیای بیخبری برد با دردی که در میان معده اش حس کرد از خواب بیدار شد و
دست روی معده اش گذاشت و از جا بلند شد مزه خون را در دهانش حس میکرد دختری که
کمی آن سو تر نشسته بود متوجه او شد و گفت: چی شده خانم ؟
(#کپی از رمان فقط با ذکر نام نویسنده وگرنه حرام و پیگرد قانونی دارد)
•┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ" #پارت_13 #نویسنده_خاد
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ"
#پارت_14
#نویسنده_خادمالرقیه
#کپی ❌
با صدای آن دختر توجه چند نفر دیگر هم به مونیکا جمع شد کافی بود کلمه ای حرف بزند تا
بالا بیاورد پس فقط سری تکان داد و به سمت سرویس بهداشتی ها رفت توی روشویی خم شد
و بالا اورد باز هم خون گریه اش گرفته بود دهانش را شست و دوباره به جای خود برگشت و
نشست دارو هایش را خورد و دوباره چشمانش رابست یاد حرف آن پسر افتاد که گفته بود
" امام رضا(ع) شفا میده "
از ته دل اسم امام رضا(ع) را صدا زد در اثر دارو ها کم کم خوابش برد در خواب دشتی سرسبز
را دید که پوشیده از گل های زیبا و رنگا رنگ بود چرخی دور خود زد و ایستاد شخصی را از
دور دید که به این سمت می آمد قدی بلند و رشید داشت صورتی نورانی و شال سبزی بر سر
داشت نزدیک که رسید با صدای زیبا و دلنشینی گفت: سلام دخترم
(#کپی از رمان فقط با ذکر نام نویسنده وگرنه حرام و پیگرد قانونی دارد)
ناشناس بگوشیم:
https://harfeto.timefriend.net/16729325764576
•┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نماهنگ اللهُ مولانا
رهبر معظم انقلاب:
🔹️بدانید خدا با ماست. هرکس باور ندارد نگاه کند به این ۴۰ سال که تمام قدرتهای دنیا با همه وجود به انقلاب ضربه زدند، اما ما امروز قویتر شدهایم
👈 خیلی این انقلاب چیز عجیبی است، حالا حالاها دردسرها برای اربابان دنیا خواهد داشت
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفر مجانی به آمریکا
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از سنگر بڴۅ جانــــاツ
سلام به همگی
دونفر بهم گفتن یہ حاجت مهم دارن اگه میشه براشون الهی به رقیه(س) بخونید ممنون
#تلنگرانه
نهزودبهکسیدلببند
نهبزاردیگرانعجولبهتدلببندن!
#ادیت
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#انگیزشی
خداهست همین کافی نیست؟!
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
دیگہازدنیاخستہشدم
اخہمندیگہدرموندهشدم
پسڪےمیاۍمهدۍزهرا!
#امام_زمان
#دختر_مشکی_پوش_حسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
بہامیدروزۍڪہبشمدانشجوۍاینجا😎
#پلیسی
#ادیت
#دختر_مشکی_پوش_حسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ" #پارت_14 #نویسنده_خاد
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ"
#پارت_15
#نویسنده_خادمالرقیه
#کپی ❌
نمیداند چرا ولی بی دلیل خجالت کشید از مهربانی اش سرش را به زیر انداخته و جوابش را
محترامانه داد: سلام
مرد زیبا روی گفت: من را صدا زدی ؟ با من کاری داشتی دخترم؟
مونیکا گیج نگاهی به او انداخت و کمی با خود فکر کرد ناگهان چیزی یادش آمد قبل از خواب
نام "امامرضا(ع)" را صدا زده بود، یعنی .... یعنی او ....
زبان ریحانه بند آمده بود و قدرت تکلمش را از دست داده بود مرد که گویی این را فهمید
لبخندی دلنشین بر لب آورد دست نوازش خود را بر سر مونیکا کشید و گفت: نگران نباش ، همه
چی درست میشه ، ازمعبودت تشکر کن و بیشتر بشناسش خدا همه بنده هاش و دوست داره....
ناگهان از خواب پرید و درحالی که نفس نفس میزد دور و برش را نگاهی کرد که دید همه خانم
ها حجاب دارند با تعجب زیر لب زمزمه کرد یا خدا ، یعنی من انقدر خوابیده ام که به ایران
رسیدیم؟ دست در کیفش کرد و هدیه آدام را بیرون آورد
(#کپی از رمان فقط با ذکر نام نویسنده وگرنه حرام و پیگرد قانونی دارد)
•┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈•