eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
808 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
روزی کمی با قرآن 🌱✨ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُو
روزی کمی با قرآن 🌱✨ وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَىٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ ﴿٥١﴾ ثُمَّ عَفَوْنَا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿٥٢﴾ وَإِذْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﴿٥٣﴾ وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَىٰ بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ ۚ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴿٥٤﴾ وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَىٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ﴿٥٥﴾
عجیب دلِتنگ بوے خاڪ شلمچہ ام 💔🥀 🥀 🥀 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
⭕️شرایط استخدام نیروی انتظامی زن در سال جدید ⭕️برای ثبت نام استخدام نیروی انتظامی زن، برخی شرایط عمومی و اختصاصی وجود دارد که داوطلبان می توانند در ادامه این شرایط را مطالعه و سپس بررسی کنند، در صورت دارا بودن تمام شرایط می توانند اقدام به استخدام در نیروی انتظامی کنند. ⭕️شرایط عمومی استخدام نیروی انتظامی خانم در سال جدید با توجه به این که برای وارد شدن به ارگان های دولتی باید یک سری شرایط عمومی را دارا بود، نیروی انتظامی برای استخدام بانوان نیز شرایط عمومی دارد که می توانید در این قسمت به مطالعه آن ها بپردازید. ⭕️مهم شرایط عمومی استخدام نیروی انتظامی زن به شرح زیر است: بانوان باید با دین اسلام اعتقاد و التزام عملی داشته باشند. اعتقاد و التزام عملی به ولایت فقیه، قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و داشتن روحیه فداکار برای تحقق در راه اهداف انقلاب اسلامی. داشتن تابعیت ایرانی (بانوان باید دارای شناسنامه ایرانی و پدر و مادر ایرانی باشند یا به طور کلی ایرانی اصیل باشند.) بدون داشتن عضویت (در گذشته و حال حاضر) در گروه ها یا احزاب سیاسی یا متعارض با نظام جمهوری اسلامی. داوطلبان نباید محکوم به محرومیت خدمات دولتی داشته باشند. بانوان باید بدون داشتن سوء پیشینه کیفری یا سابقه مجرمی باشند. افراد باید پاک باشند یعنی به هیچ مواد مخدری اعتیاد نداشته باشند. از شرایط تحصیلی مناسب برای خدمت مورد نظر برخوردار باشند. بانوان علاقه مند باید سلامت جسمی و توانایی و قدرت جسمی و روانی متناسبی را دارا باشند. . •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هَربار ازم پُرسیدے چِرا شَهیدشُدے هَمہ چے داشتے کہ تو¡؟ دَه ها بار جَوابَت دَادم : عِشقم کَم بود درڪ ندارے که تو/: 🍂 🍂 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
شَِرَِوَِعَِ پَِاَِرَِتَِ گَِذَِاَِرَِیَِ
⚡️ــــــــ★ــــــــ★ــــــ★ـــــــ★ــــــ⚡️ بِـه‌ڹامِ‌آنڪه‌لب‌تَر‌ڪُند «نیستے»،«هستے»مےشود! با همین چادر و چفیه شده ای همسفرم تو فقط باش کنارم ، شهادت با من ! . با همین چادر و چفیه شده ام همسفرت ای به قربان تو یارم ، شهادت با هم . . . [زینب] با صدایی اذان بیدار شدم رفتم وضو گرفتم دیدم داداش مهدی و داداش هادی هم دارن نماز میخونن رفتم جانمازم آوردم و پشت سرشون ایسادم و شروع کردم به خوندن مهدی: قبول باشه اجی خانوم هادی: قبول باشه دوردونه داداش من: قبول حق باشہ داداشایی گلم شما هم قبول باشه هادی و مهدی : قبول حق اجی جانمازم جم کردم و رفتم تو اتاقم و رو تختم دراز کشیدم به سقف نگاه می کردم که نمیدونم چطور شد خوابم برد با صدایی مامان بیدار شدم مامان: زینب خانوم گل مامان من:جونم مامانی مامان: جونت بی بلا دخترکم بلند شو بیا صبحانه بخور من:چشم مامان گلم بلند شدم و دستو صورتم شستم و رفتم تو آشپز خونه که دیدم همه هستن یه سلام بلند بالا کردم و نشستم کنار مهدی و شروع کردم به خوردن بعد اینکه همه خوردن میزو جمع کردم و ظرفارو شستم و رفتم تو سالن و به مامان گفتم: مامانی قرار شب با محدثه بریم مسجد مامان: باش دخترم فقط بعدش زنگ بزن مهدی یا هادی بیان دنبالت من:چشم رفتم تو اتاقم و نگاه ساعت کردم اووو ۱۰:۰۰ بود یکم تو کانال های مذهبی گشتم و یکم با محدثه حرف زدم دیدم نیم ساعت دیگه اذان ظهر و میگن . بلند شدم و رفتم سمت اتاق هادی در زدم هادی: بیا تو من: داداشــــی هادی:جـــــونم خواهری من: میرین مسجد برا نماز هادی: اره خواهری میایی من:اره الان اماده میشم هادی: باش پس زود باش من:باش فعلا از اتاقش اومدم بیرون و رفتم اول وضو گرفتم و لباس پوشیدم چادر انداختم سرم و رفتم بیرون هادی و مهدی هم آماده بودن هادی:بریم من:بریم باهم از خونه زدیم بیرون من وسط هادی و مهدی بودم دست هر دورو گرفتم و به راهمون ادامه دادیم مسجد یه کوچولو دور بود وقتی رسیدیم محدثه رو دیدم به هادی و مهدی گفتم و رفتم پیش محدثه اوناهم رفتن قسمت مردا من:سلام ابجی گلی خودم محدثه: به به خواهری خودم سلام من: بریم بریم که الان نماز شروع میشه محدثه:باش بریم باهم رفتیم داخل و چادرامون درآوردیم و جا مخصوص گذاشتیم و چادر نماز برداشتیم و وایستادیم و قامت بستیم بعد نماز همونجور که میرفتیم بیرون گفتم : راستی محدثه محدثه: جونم من: برای شب که میایی مسجد محدثه: اره میام من: ببین من به مامان گفتم گفت اگه باتو باشم اجازه میده بیام محدثه : اهه مگه داداشات نیست که همراه اونا بیایی من: نه اونا شب سر کارن محدثه: باشه خواهری پس سر خیابون منتظرتم با اینکه یکم میترسیدم ولی گفتم: باشه رسیدیم به هادی و مهدی که سرشونو انداختن پایین و اروم سلام کردن محدثه جوابشون و داد و بعد خدافظۍ کردو رفت خونشون مهدی: میگم این دوستتــــ تـنـها میره خونشون🤨 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ــــــــ★ــــــــ★ــــــ★ـــــــ★ــــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پـارت_اوݪ بِـه‌ڹامِ‌آ
⚡️ـــــ★ــــ★ــــــ★ـــــــ★ـــــ⚡️ من: اره تنها میره ولی خونشون نزدیکہ مهدی: اهان بعد راه افتاد منو هادی هم دنبالش وقتی رسیدیم رفتم اتاقم و لباسام و عوض کردم تو فکر امشب بودم که صدایی مامان اومد مامان: دخترم بیا نهار بخور من: چشم اومدم بلند شدم رفتم آشپزخونه و بعد اینکه غذام تموم شد از مامان تشکر کردم و رفتم تو اتاقم که یکم بخوابم نمیدونم چقدر خوابیده بودم اما با صدا مامان بیدار شدم بلند شدم رفتم یکم اب به صورتم زدم و اومدم آماده شدم و چادرم و پوشیدم و رفتم پیش مامان تو سالن من: مامانی من رفتم مامان: محدثه هست خوب دیگه نه من: اره مامان باهم میریم مامان: باش به سلامت یادت نره زنگ بزنی مهدی یا هادی بیان دنبالت من: چشم خدافظ مامان:خدافظ از خونه که اومدم بیرن یکم ترس داشتم چیه ترسو هم خودتونید خوب تاهالا تنها بیرون نرفتم تو خیابون پشه هم پر نمیزد چه برسه به آدم آروم آروم داشتم میرفتم که سه تا پسر اومدن طرفم محل ندادم و به راهم ادامه دادم ولی همینجوری دنبالم میومدن وای خدای من اینا چرا دست از سرم برنمیدارن 😰 خدایا خدمو بهت سپردم نزار دست اینا بهم بخوره. چادرم و آوردم جلوتر و سفت گرفتمش پسره: کجا حاج خانوم درخدمت باشیم جوابش ندادم و به راهم ادامه دادم ایناهم ولکن نبودن وایی خدایااااا این سه نفر کم بود یه پسره دیگه داشت از جلو میومد هوا دیگه کم کم داشت تاریک میشد اخ خدایا مسجد دیر شد الان نماز شروع میشه پسر که بهمون رسید روبه اونا با لحن خاصی گفت: ببخشد کاری با خانوم داشتین اون پسرا هم که معلوم بود ترسیدن با تته پته گفتن: نـ.. ـہ نـہ و فلنگ و بستن صدا پسره چه آشنا بود برگشتم سمت پسره کـــہ یاااااا امام حسین خودت کمکم کن 😥 من: دا..دا..شـ..ش هـ.. ـادی مگه تو تــ..ـو اداره نبودی هادی همون طور که ابروهاش و انداخته بود بالا گفت :جانم خواهری نچ یچیزی یادم رفته بود اومدم ببرم اممم راستی محدثه خانوم کجان نمی بینمشون من: گفت سر خیابون منتظرم می ایسته هادی با دوقدم خودشو بهم رسوند و گفت: ولی شما یچیزی دیگه به ما گفتین نه🤨 آب دهنمو به زور قورت دادم و گفتم: داداشی خوب خوب الان نماز شروع میشه بعد توضیح میدم باشهههه داداشـــی😊 هادی: خر نمیشم ولی چون نماز دیر میشه باشه با هادی راه افتادیم سر خیابون محدثه وایستاده بود و هی اینور و اونور و نگاه میکرد وقتی منو دید اومد طرفم هادی: سلام محدثه : سلام اقا هادی من : سلام محدثه: سلام معلومه کجایی من: ببخشید بعد توضیح میدم فعلا بریم مسجد محدثه: باش •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
نظری، پیشنهادی .... دارید درخدمتیم 👇 https://harfeto.timefriend.net/16366078765639
کجا نشان تو جوییم اي مهر فروزنده ي هدایت و نصر! با کـه گوییم حدیث تلخ هجران و انتظار؟ شکایت فرقت یار بـه آفریدگار بریم کـه او دانای اندوه درون ماست. اي آخرین عشوه ي عرش، اي نخستین امیر غایب از نظر! مولای من، یوسف فاطمه! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
❤️چادر امانت توست ، یا فاطمه الزهرا(س)❤️ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•