عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_پنجاه_و_نهم [مهدی] قرار ب
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ
#پارت_شصت
خندیدم و گفتم: تو نمی خوای
زن بگیری بابا پیر شدی😂
محمدطاها هم خندید😂 و گفت: نه بابا من که حرفی ندارم
ولی هنوز کیس مورد نظرم و
پیدا نکردم
من : اوووو نه بابا
محمدطاها: آره بابا 😁
یهو صدای نازی بلند شد
نازی: مهدی بیا
من: جانم اومدم
محمدطاها: برو برو خانومت صدات کرد
خندیدم و رفتم پیش نازی
یه لباس،نشونم داد که
اخمام رفت تو هم
یه لباسی بود که سر شونه هاش لخت بود
من: یکی دیگه انتخاب کن
نازی: چرا؟
من: بازه
دیگه چیزی نگفت فکر
کنم ناراحت شد رفتم کنارش و دستمو دور شونه هاش حلقه کردم
و در گوشش گفتم : خانومم ناراحت شد از دستم
نازی: نه
من: پس چرا قیافت تو همه
نازی: چیزی نیست
من: باشه پس بریم باهم یه لباس
انتخاب کنیم
فقط سرشو نکون داد .
همینجوری بین لباسا قدم میزدیم که یه لباس چشممو گرفت
یه لباس بلند و پف دار که برای دستاش ساق داشت و یقه اش هم بسته بود جلوی سینه هم
کلی پولک و کریستال های قشنگ و درخشان کار شده بود کلا
خیلی خوشگل بود
من: نازی ببین این چطوره
نازی رد نگاهمو گرفت وقتی به لباسه رسید چشماش برق زد
نازی : وااای چقدر قشنگه
من: خوشت اومد
نازی: اره خیلی خوبه
رو به خانمه که فکر کنم
همکار طاها بود کردم و گفتم: ببخشید خانوم این لباسو بیارید
خانومه: بله الان میارم براتون
وقتی خانومه لباس و آورد نازی
رفت پرو کنه
نامرد نزاشت من ببینمش
بعد کلی سرو کله زدن با طاها پول
لباسو حساب کردم و رفتیم برای
خرید بقیه چیزا
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_پنجاه_نهم #خانومہ_شیطونہ_من بعد از اینکه ب
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_شصت
#خانومہ_شیطونہ_من
نقشت خوبه.امیدوارم بتونیم درست از پس این مامورت بر بیایم.
زیرلب یه امیدوارم گفتم و.لپ تاپم گذاشتم جلو موهدفون و روی گوشم گذاشتم
بابک گفت: داری چیکار می کنی؟
تا اومدم بهش جواب بدم تماس وصل شد
طرف: Hello dear baby(سلام عزیزم خوبی)
من:Hello, thank you, you are fine(سلام ممنون تو خوبی)
طرف:I'm fine, how wonderful you missed me(منم خوبم چه عجب یاد من افتادی)
من:I will always remember that(من که همیشه به یادتم)
طرف:I know I was joking, now you have a job(میدونم گلم شوخی کردم حالا کاری داشتی؟)
من:I had a problem with you
Someone`To the name‘sam James'Find me؟
(اره برات یه زحمت داشتم
میتونی کسی به اسمه سام جیمز برام پیدا کنی؟)
طرف: Yes, I will inform you in another hour or two(آره تا یکی دوساعت دیگه خبرت میدم)
من:Thankful(ممنون)
بعد اینکه تماس و قطع کردم سرمو بلند کردم که با هشت جفت چشم رو به رو شدم
من: داشتم با یکی از دوستام حرف میزدم و ازش خواستم یکی و برام پیدا کنه برای نابودی این باند بهش نیاز داریم
و کل نقشه ای که کشیده بودم و براشون تعریف کردم
یه لحظه نگاهم به ساعت خورد اووه ساعت یازده بود
من: ببخشیدا شما احیاناً گشنتون نیست؟
بابک:اه راست میگی ها من که دارم از گشنگی میمیرم ... محمد رضا چیزی تو یخچالت گیر میاد بخوریم ؟
اقا محمد رضا : اره فکر کنم قرمه باشه میخورین
من: نه
اقا محمد رضا: منم نمیخورم پس بگین چی میخورید تا سفارش بدم
ناشناس رمان👇
https://harfeto.timefriend.net/16463081468074
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️