eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
754 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
63 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_پنجاه_و_نهم [مهدی] قرار ب
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ خندیدم و گفتم: تو نمی خوای زن بگیری بابا پیر شدی😂 محمدطاها هم خندید😂 و گفت: نه بابا من که حرفی ندارم ولی هنوز کیس مورد نظرم و پیدا نکردم من : اوووو نه بابا محمدطاها: آره بابا 😁 یهو صدای نازی بلند شد نازی: مهدی بیا من: جانم اومدم محمدطاها: برو برو خانومت صدات کرد خندیدم و رفتم پیش نازی یه لباس،نشونم داد که اخمام رفت تو هم یه لباسی بود که سر شونه هاش لخت بود من: یکی دیگه انتخاب کن نازی: چرا؟ من: بازه دیگه چیزی نگفت فکر کنم ناراحت شد رفتم کنارش و دستمو دور شونه هاش حلقه کردم و در گوشش گفتم : خانومم ناراحت شد از دستم نازی: نه من: پس چرا قیافت تو همه نازی: چیزی نیست من: باشه پس بریم باهم یه لباس انتخاب کنیم فقط سرشو نکون داد . همینجوری بین لباسا قدم میزدیم که یه لباس چشممو گرفت یه لباس بلند و پف دار که برای دستاش ساق داشت و یقه اش هم بسته بود جلوی سینه هم کلی پولک و کریستال های قشنگ و درخشان کار شده بود کلا خیلی خوشگل بود من: نازی ببین این چطوره نازی رد نگاهمو گرفت وقتی به لباسه رسید چشماش برق زد نازی : وااای چقدر قشنگه من: خوشت اومد نازی: اره خیلی خوبه رو به خانمه که فکر کنم همکار طاها بود کردم و گفتم: ببخشید خانوم این لباسو بیارید خانومه: بله الان میارم براتون وقتی خانومه لباس و آورد نازی رفت پرو کنه نامرد نزاشت من ببینمش بعد کلی سرو کله زدن با طاها پول لباسو حساب کردم و رفتیم برای خرید بقیه چیزا •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_پنجاه_نهم #خانومہ_شیطونہ_من بعد از اینکه ب
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ نقشت خوبه.امیدوارم بتونیم درست از پس این مامورت بر بیایم. زیرلب یه امیدوارم گفتم و.لپ تاپم گذاشتم جلو موهدفون و روی گوشم گذاشتم بابک گفت: داری چیکار می کنی؟ تا اومدم بهش جواب بدم تماس وصل شد طرف: Hello dear baby(سلام عزیزم خوبی) من:Hello, thank you, you are fine(سلام ممنون تو خوبی) طرف:I'm fine, how wonderful you missed me(منم خوبم چه عجب یاد من افتادی) من:I will always remember that(من که همیشه به یادتم) طرف:I know I was joking, now you have a job(میدونم گلم شوخی کردم حالا کاری داشتی؟) من:I had a problem with you Someone`To the name‘sam James'Find me؟ (اره برات یه زحمت داشتم میتونی کسی به اسمه سام جیمز برام پیدا کنی؟) طرف: Yes, I will inform you in another hour or two(آره تا یکی دوساعت دیگه خبرت میدم) من:Thankful(ممنون) بعد اینکه تماس و قطع کردم سرمو بلند کردم که با هشت جفت چشم رو به رو شدم من: داشتم با یکی از دوستام حرف میزدم و ازش خواستم یکی و برام پیدا کنه برای نابودی این باند بهش نیاز داریم و کل نقشه ای که کشیده بودم و براشون تعریف کردم یه لحظه نگاهم به ساعت خورد اووه ساعت یازده بود من: ببخشیدا شما احیاناً گشنتون نیست؟ بابک:اه راست میگی ها من که دارم از گشنگی میمیرم ... محمد رضا چیزی تو یخچالت گیر میاد بخوریم ؟ اقا محمد رضا : اره فکر کنم قرمه باشه میخورین من: نه اقا محمد رضا: منم نمیخورم پس بگین چی میخورید تا سفارش بدم ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16463081468074 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️