eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
800 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_صد_و_بیست_و_هفتم نمی دونم
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ اولش با خشم زل زده بود تو چشمام اما بعد چند ثانیه با بهت بهم نگاه کرد آروم زیر لب زمزمه کرد : زیـ.. زینب لبخند محوی اومد روی لبم ولی زود رفت آروم گفتم: آره نفس آبجی ،زینبم ... ببین چه بلای سرت آوردن 🥺 با بهت گفت: آبجی؟؟؟ یکم نگاهش کردم و بعد پیامی و که الهام جون فرستاده بود و براش خوندم که تو چشماش اشک جمع شد یه قطره ریخت روی گونش که با انگشتم پاکش کردم و آروم روی گونش و بوسیدم و گفتم: ببخشید داداش که نمیتونم جلو شونو بگیــ.... نزاشت ادامه بدم و گفت :‌ هــــیـــش اشکال نداره خواهریم من: راستی داداشی امیر: جان دل داداشی من: تو نامزد داری؟ امیر‌: آره من: وااااای قرار تو مهمونی امشب باشه من مـ..ـن باید برم داداشی خب ولی دوباره میام پیشت و تند گونش و بوسیدم و با سرعت از زیر زمین زدم بیرون🏃🏿‍♀ رفتم تو اتاقم و بعد از قفل کردن در اتاق به بهونه رفتن به حموم با گوشی امیر به آرمان پیام دادم و گفتم اصلا نزاره نامزد امیر تو مهمونی شرکت کنه و اگه سرهنگ گفت باید باشه بگه شاهین گفت بعد از اینکه مطمئن شدم پیام به دست آرمان رسید یه دوش ده دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون و بعد پوشیدن شنلم رفتم بیرون که سهند و تو راهرو دیدم رفتم طرفش وقتی بهش رسیدم گفت: چی شد تونستی به حرفش بیاری این حرفاش و با تمسخر می گفت منم یه پوذخند زدم و اطلاعات غلطی که سرهنگ بهم داده بود و بهش گفتم •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•