eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
812 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_صد_و_سوم بعد گرفت روی مبل
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ وقتی امیر اومد بیرون وسط حیاط ایستاد و اطرافشو نگاه کرد فکر کنم دنبال من بود ... یهو دنیل به یکی از افرادش با سر اشاره کرد که رفتو با لگد به کمر امیر زد چشمام گرد شد 😳 این چه کاری بود کرد امیر از درد خم شد و بعد چند دقیقه برگشت و وقتی منو دنیل و دید تعجب و ترس و میتونستم تو چشماش ببینم دنیل تو گوشم گفت: بگو بیارنش سری تکون دادم بعد دنیل رفت پشت ویلا به یکی از افراد گفتم: بیاریدش و خودم جلو تر راه افتادم رفتم و کنار دنیل وایستادم افراد دنیل امیر و مجبور کردن تا جلو دنیل زانو بزنه بعد دنیل بر گشت سمت امیر ... حس کردم پرده پنجره طبقه دوم تکون خورد ... با حرفی که دنیل زود شکه شدم و نگاهم و از پنجره گرفتم وااای خدای من ، از این بد تر نمیشد ... دنیل: به به جوجه پلیس😁 •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_صد_و_سوم #خانومہ_شیطونہ_من یه لحظه به فکرم اومد که نک
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ و آخش در اومد برگشت طرفم و با عصبانیت الکی اومد طرفم که بدون توجه به اینکه محمدرضا هنوز پشت خطه گوشی و انداختم رو تخت و فرار کردم کل اتاق و دوید دنبالم و هی تهدید میکرد که اگه بگیرمت زندت نمیزارم ـــ اگه دستم بهت برسه میکشمت ـــ دعا کن دستم بهت نرسه وگرنه قیمه قیمت میکنم ـــ منم در جواب تهدیداش فقط با خنده فرار میکردم رفتم پشت مبل که بابک گفت: بیا بیرون من: مگه مغز خر‌ خوردم بابک: شک ندارم که خوردی پس بیا بیرون تا نیومدم خودم من: خب بیاااااا تا خیز برداشت طرفم فرار کردم اومدم از اتاق برم بیرون که محکم خوردم به یه جایی نزدیک بود بیوفتم که .......خودمو کنترل کردم سرمو که بلند کردم محمدرضا و دیدم تا اومدم یه چیزی بگم که بابک از پشت گوشم و گرفت و گفت: گرفتمت من: آخ آخ ول کن گوشمو بابک: نوووچ ول نمیکنم یه فکر خبیث اومد تو ذهنم اشک تو چشام جمع شد با مظلومی به محمدرضا نگاه کردم که انگار عصبانی شد و دست بابک و گرفت و گفت: ولش کن بابک ببین دردش گرفت نیشم شل شده بود برای همین پشتمو کردم بهشون و اومدم برم که بابک از پوشت بغلم کرد و گفت: اجی دردت گرفت ببخشید ولی تا نگاهش به نیش باز من افتاد تا اومد دوباره بگیرتم با خنده فرار کردم که صدای خنده بابک و محمدرضا بلند شد😐😂 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️