eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
755 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
58 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ من: وااای مهدی برو مامان بگو بهشون بگه نیان 😰 مهدی: خودت که می شناسی مامان و پوووووف بلندی کشیدم و خواستم برم اتاقم که مامان صدام کرد مامان: زینب اول برو حموم بعد آماده شو من: مامان بی خیال یه جوری نگاهم کرد از حرف زدن پشیمون شدم من:چشم زود رفتم اتاقم و لباس برداشتم و رفتم حموم بعد حموم نشستم و موهام و خشک کردم و بافت زدم رفتم رو تختم دراز کشیدم نمیدونم اثر خستگی بود یا حموم که داشت چشمام کم کم گرم خواب می شد ولی با صدای زنگ گوشیم خواب از سرم پرید هرچی نگاه کردم گوشی و ندیدم هییی حالا از کجا پیداش کنم دیدم از زیر تخت صدرا میاد وااا این چرا زیر تخته 🤭 زود گوشی برداشتم که دیدم هادی داره زنگ میزنه ایی جان چقدر دلم براش تنگ شده زود جواب دادم من: سلااااام خان داداش گلم هادی: به به اجی خاااانم خوبی خواهری به به داری عروس میشی قربونت برم کی انقدر بزرگ شدی تو من: خوبم تو خوبی ... نه بابا من جوابم (نه)به مامانم گفتم •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ وقتی به خودم اومدم که گلزار ساکت ساکت بود و صدای اذان از مسجد اونور خیابون میومد یه بار دیگه روی اسم عماد و بوسیدم و بلند شدم خاک چادرم و تکوندم و رفتم مسجدوبعد خوندن نمازم سوار ماشین شدم و راه افتادم طرف خونه وقتی رسیدم ماشین و بردم تو پارکینگ و وقتی ماشین و پارک کردم پیاده شدم و رفتم داخل وقتی وارد شدم بابک و دیدم که با نگرانی روی مبل نشسته بود و سرشو بین دستاش گرفته بود رفتم طرفش و جلوش زانو زدم که باعث شد سرشو بلند کنه و نگاهم کنه با نگرانی گفت: چرا انقدر دیر کردی نمیگی من از نگرانی دیوونه میشم؟ من: ببخشید زمان از دستم در رفت سرمو گذاشتم روی پاشو چشمام و بستم نمیدونم چطور ولی کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد [دانای کل] وقتی با اون حالش از خونه زد بیرون همه دل نگرانش بودن فقط بابک میدونست دلیل این حالش چیه و بقیه همه تعجب کرده بودن محمدرضا هم یه چیزایی حدس میزد ولی مطمئن نبود پنج دقیقه که گذشت به خودش اومد و با سرعت از جاش بلند شد و گفت: منم باید برم ببخشید و از خونه زد بیرون و سوار ماشینش شد یکم که رفت ماشین باران و دید و تا گلزار دنبالش کرد وقتی اون حالش و دید ناخداگاه قلبش مچاله ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️