eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
722 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
56 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM جهت‌تبادل:‌ @ftm_at تولد: ۵/۱۱/۹۹
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ بچه های گروه هم اون و باهم شروع به تمرین کردیم بعد نیم ساعت همه خسته بودیم ولی سلینا و آقا سجاد گفتن می خوان مبارزه کنن بقیه همه روی صندلی ها نشستیم و به مبارزه سلی و اقا سجاد نگاه کردیم خدایی خیلی خوب مبارزه می کردن اخرش اقا سجاد برنده شد سلینا کم نیاورد گفت: من خسته بودم وگرنه برنده می شدم این حرفش همه و به خنده انداخت [سلینا] بعد مبارزه رفتم یه دوش گرفتم وقتی اومدم بیرون دیدم محدثه خوابه از چادر زدم بیرون که سرگرد و دیدم رفتم طرفش من: سلام سرگرد سرگرد: سلام خانم اراد من: ببخشید ولی قرار همینجوری بشینیم و نگاه کنیم سرگرد: نه قرار نیست بشینیم و نگاه کنیم امشب قرار فرمانده و تعقیب کنیم تا بفهمیم کجا میره بعدش یکی از نفوذی های ما تونسته خانم حیدری و فراری بدن و الان حال خانم حیدری خوبه من: واااااقعا سرگرد انگار خندش گرفته بود دستی به گردنش کشید بعد گفت: بله نفوذی ما گفت که این رئیس رئس اصلی نیست و امروز دختر رئیس اصلی قرار بیاد ایران من: که اینطور خب هالا باید چیکار کنیم سرگرد: بعد بهتون میگم الان برین و برای امشب آماده بشین من: چشم •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ وقتی چشمام و باز کردم تو بیمارستان بودم چند بار پلک زدم تا دیدم واضح شد فاطمه و دیدم که کنار تخت روی صندلی خوابش برده بود من: فاطمه ..... فاطمه اجی یکم تکون خورد و بعد چشاش و باز کرد وقتی منو دید سریع بلتد شد و اومد طرفم فاطمه: اجی خوبی تو چشاش اشک جمع شده بود من: اره خوبم ... فقط آب میخوام فاطمه : باش الان میارم برات وقتی آب اورد تا خواستم بخورم یاد اون پسره افتادم که با لب های تشنه شهید شد 😔 آب و که خوردم روبه فاطمه گفتم: فاطمه چی شده چرا من بیمارستانم فاطمه: وقتی رفتی منم بعد بیست دقیقه دیگه اومدم دنبالت اما هرچی گشتم تو رو پیدا نکردم نگرانت شدم و به اقای مهدی پور گفتم و با چند تا دیگه از بچه ها اومدیم دنبالت وقتی پیدات کردیم از حال رفته بودی و از بینیت خون میومد زود رسوندیمت بیمارستان دکتر گفت گرما زده شدی و باید کمتر تو افتاب باشی من: اهان .... وااااای فاطمه چفیه ام .. چفیه ای که همراهم بود😰 فاطمه: نترس بابا تو کیف منه من: پووووف ... ترسیدم فاطمه : راستی کجا رفته بودی؟ من: نمیدونم وقتی به خودم اومدم دیدم از چادرا خیلی دور شدم ولی اهمیت ندادم فاطمه: اه کله شق داداشت خودشو کشت انقدر که زنگ زد من: واااای بابک ... گوشیم کجاست؟ فاطمه از تو کیفش گوشیم و بهم داد که زود شماره بابک و گرفتم هنوز دوتا بوق نخورده بود جواب داد... ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️