eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
814 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" #پارت_18 #نویسنده_خاد
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" ❌ در واحد روبه رویی باز شد و با دیدن کسی که از در بیرون اومد ضربان قلبم رفت رو هزار وای خدای من اصلا فکر نمیکردم ببینمش امیر عباس ، اینجا؟ خیره خیره داشتم نگاهش میکردم که سریع سرش و انداخت پایین و با تعجبی که تو صداش بود گفت: سلام ، شما ، ایران ؟ به انگلیسی گفتم : سلام ، بله خیلی دوس دارم برم مشهد برای همین اومدم ایران. عشق‌یعنۍ‌همان‌لحظه‌اۍ‌که نگاهت‌را‌ ازنا‌محرم‌میگیرۍ‌تا‌مھدۍ فاطمھ نگاهت‌کند :) دستی به صورتش کشید و گفت : بله خوش اومدید یاعلی تا پشت کرد و خواست بره سمت اسانسور که یهو دختره ریزه میزه ای از خونشون اومد بیرون و با عجله گفت: امیرررررر عباس صبر کن امیر عباس با شنیدن صدای دختره سریع برگشت طرفش و با دیدنش چشماش گرد شد و گفت: این چه وضعیه 🤨 با تعجب به دختره نگاه کردم یه لباس سرهمی پوشیده بود موهاش هم ازاد دورش بود ، اینکه لباسش بد نبود پس چرا گیر داد بهش؟ با صدای دختره برگشتم طرفش دختره:خب...خب ببخشید داداش می‌ترسیدم بری با عجله اومدم یادم رفت چادر سر کنم 😢 امیر عباس پوفی کشید و گفت: باش حالا زود کارت و بگو برو داخل ( از‌ رمان‌ فقط‌ با‌ ذکر‌ نام‌ نویسنده‌ وگرنه‌ حرام‌ و‌ پیگرد‌ قانونی‌ دارد) •┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈• @eshghe4harfe •┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈•