فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشق نشدے دلبستہ بشے ... از همہ عاݪم و آدما دست بڪشے
#حضرت_دلبر
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#رفیقهیئتے
خاصیت رفیق هیتی اینکه به جاے دعا مادے برات ارزوے شهادٺ مے کند!
#خاصیترفیقهیئتے
#شهید_گمنامــ
EHGHE FOUR HARFE
عشقـہ♡ چهارحرفہ
روزی کمی با قرآن 🌱✨ وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْ
روزی کمی با قرآن 🌱✨
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِلْعَالَمِينَ ﴿٩٦﴾
فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ ۖ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا ۗ وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ۚ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ ﴿٩٧﴾
قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ شَهِيدٌ عَلَىٰ مَا تَعْمَلُونَ ﴿٩٨﴾
قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهَا عِوَجًا وَأَنْتُمْ شُهَدَاءُ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ﴿٩٩﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ ﴿١٠٠﴾
#روزی_کمی_با_قرآن
عشقـہ♡ چهارحرفہ
عاشق نشدے دلبستہ بشے ... از همہ عاݪم و آدما دست بڪشے #حضرت_دلبر #دختر_مشڪے_پوش_حسےـن •┈┈••✾❣✾••┈┈•
گوش بہ فرمان تو هستیم...
آماده نبرد هستیم ...
فقط ڪافیست یڪ اشاره ڪنے...
تا جان را فدایے ات ڪنیم...
#رهبرے
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
این جاده ها بوے آمدن مےدهد
بوے لالہ و بوے سنبݪ مےدهد
خبر از آمدن مهدے زهرا مےدهد
#یا_مولا
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شَِرَِوَِعَِ پَِاَِرَِتَِ گَِذَِاَِرَِیَِ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍت #پارت_صد_و_بیست_و_یکم [زینب] ص
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍت
#پارت_صد_و_بیست_و_دوم
شونه بالا انداختم و دوباره مشغول
بازی با شاهین شدم بعد چند دقیقه
بقیه هم اومدن و باهم رفتیم تو
حیاط دیدم ساسان تکیه داده به
ماشین و منتظره... سهند رفت طرفش
یکم باهم حرف زدن بعد
نمیدونم ساسان چی گفت بهش
که برگشت
و یه نگاه به من کرد و رفت
نشست پشت فرمون ماهم رفتیم
سوارشدیم و سهند راه افتاد
شاهین و گذاشتم روی شونه ام و
سرمو تکیه
دادم به شیشه و به بیرون خیره
شدم از صبح یه حسی دارم که
کلافم کرده
بعد نیم ساعت سهند جلوی
یه ویلای بزرگ
نگه داشتم و چنتا بوق زد که در
حیاط باز شد و رفتیم داخل بعد
اینکه سهند ماشین و پارک کرد
همه باهم پیاده شدیم و رفتیم
سمت در ویلا وقتی وارد شدیم یه
لحظه حواسم به بزرگی و قشنگی
ویلا پرت شد ولی زود خودمو جمع
و جور کردم دوتا خدمت کار
اومدن طرفمون و وسایل هامون
و گرفتن
وقتی می خواستن برن شنیدم که
یکی شدن آروم گفت: وااای هر وقت
اینا میان من،میترسم نمیدونم چرا
ولی خدایی همه شون خوشگلن
اون یکی گفت: آره والا اون
جدیده و ببین تاحالا ندیده بودمش ...
به بقیه حرفاشون توجه نکردم رفتم
و رو مبل تک نفره کنار ترلان نشستم
و همون جور که سرم پایین بود
توجه ام به شاهین جلب شد بی
قراری میکرد سرمو بردم نزدیک
گوشش و
گفتم: چته پسر چرا بی قراری میکنی
عزیز دلم ...سرشو به دستم
مالید گرفتمش تو بغلم نمی دونم چرا
دلم براش تنگ شد انگار دیگه قرار
نیست ببینمش
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍت #پارت_صد_و_بیست_و_دوم شونه بالا
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍت
#پارت_صد_و_بیست_و_سوم
حوصله ام سر رفته بود از وقتی
اومده بودیم سهند با یه پسره که
فکر کنم اسمش مانی بود داشت
حرف میزد دیگه داشتم کلافه می
شدم از جام بلند شدم که توجه
همه بهم جلب شد سهند گفت: کجا🤨
من: شاهین بی قراری میکنه میرم
روی پشت بوم یکم پرواز کنه 😒
سهند که انگار خیالش راحت شده
باشه با بی تفاوتی گفت: باش برو
راه افتادم سمت پله ها و ازشون
رفتم بالا وقتی به در پشت بوم
رسیدم بعد باز کردن در رفتم
بیرون وااااو😯 اینجا رو از این
بالا چه قدر قشنگه منظره اطراف
به شاهین گفتم : منتظر چی
هستی پسر برو پرواز کن 😊
ولی شاهین از بی قراریش که
کم نشد هیچ بیشتر هم شد
متوجه نمی شدم چرا انقدر بی
قراره ولی مجبورش کردم پرواز
کنه رفتم طرف میز و صندلی که
اونجا بود نشستم و به شاهین
خیره شدم که چه زیبا پرواز میکرد🙂
یه لحظه نگاهم افتاد به اتاقک
کوچیکی که روی پشت بوم بود
نمیدونم چرا ولی خیلی کنجکاو
بودم بدونم چی داخلشه یه نگاه
به اطراف کردم و رفتم سمتش نگاه کردم دیدم قفل نیست ابرو هام رفت بالا
درش و باز کردم و یه نگاه داخلش
کردم پر وسیله بود یه کم تو
وسیله ها گشتم که یه کیف سیاه
رنگ توجه ام جالب کرد
بازش کردم که از چیزی که دیدم
چشمام گرد شد نهههه کلی مدرک
درباره این باند بود با اینا میشد
همشون رو اعدام کرد 🤩
زود کیف و برداشتم و اومدم
بیرون و درو بستم یه نگاه به کیف
کردم خیلی بزرگ نبود یه سوت
زدم که شاهین با سرعت اومد
طرفم و روی شونه ام نشت
گفتم : پسرخوب برات یه ماموریت دارم🙃
یکم سرشو کج کرد و دوباره زل زد بهم
گفتم: این کیف و بده هادی
آفرین پسر خوب
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
نظری، پیشنهادی، سخنی .... دارید درخدمتیم 👇
https://harfeto.timefriend.net/16392266410987