eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
716 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
58 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی کمی با قرآن🌱✨ وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَىٰ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُودًا ﴿٦١﴾ فَكَيْفَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَاءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا إِحْسَانًا وَتَوْفِيقًا ﴿٦٢﴾ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغًا ﴿٦٣﴾ وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا ﴿٦٤﴾ فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ﴿٦٥﴾
ذڪر روز جـمـعـہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
باز‌آمد‌آن‌روزۍ‌ڪہ‌دلها‌بےقرارن آن‌روزۍ‌ڪہ‌ذڪرهمہ‌ݪب‌ها‌[بیا‌اۍمهدۍ‌ فاطمہ‌]است... باز‌آمد‌جمعہ‌هاۍدلتنگےوانتظار •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
وقٺےڪہ‌میگیم‌خداڪند‌ڪہ‌بیایے‌شاید‌او‌مےفرماید:خداڪندڪہ‌بخواهید... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
ما‌از‌‌همون‌بچگے‌عاشق‌پلیس‌و‌نظام‌بودیم‌از‌همون‌بچگے‌عاشق‌ڪلت‌‌و‌لباس‌چیریڪے‌ بودیم‌پس‌.....‌بہ‌ما‌نگو‌نمیتونے‌و‌بهش‌ نمیرسے‌‌چون‌ما‌زڪودڪی‌عاشق‌این‌شغلیم😎✋ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شڔوع پارٺ گذارۍ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ [باران] دو روز مثل برق و باد گذشت و الان منو فاطمه کنار کاروان وایستادیم و بابک داره سفارشات لازم و بهمون میکنه از دیروز یک بند داره اینا و میگه دیگه کامل تمام حرفاش و حفظ شدم اما میدونم نگرانمه برا همین چیزی نمیگم همین لحظه یکی از بچه ها که مسئول کاروان بود گفت: همگی سوار شدید که اتوبوس میخواد حرکت کنه بابک: خب باران دیگه سفارش نکنم مواظب خودت هستی وقتی رسیدین بهم زنگ میزنی خیلی تو گرما هم نمیری خون دماغ شی باشه؟ من: چشم داداشی چشم بابک روی سرم و بوسید و بعد خدافظی با فاطمه سوار اتوبوس شدیم و اتوبوس بعد اینکه همه سوار شدن راه افتاد دوتا اتوبوس بودیم یکی برای اقایون و یکی برای خانوما یکم که گذشت یکی از دخترا گفت : اقای رحمانی میشه یه مداحی بزارید ؟ اقای رحمانی : بله با پخش شدن مداحی اشک تو چشام جمع شد و نگاهم و دوختم به بیرون و به مداحی گوش کردم منم باید برم آره برم سرم بره! نزارم هیچ حرومی طرف حرم بره! یه روزی هم بیاد؛ نفس اخرم بره! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دستمو گرفتم جلو دهنم تا صدای هق هقم و کسی نشنوه حسین اقام ، اقام ، حسین اقام ، اقام ، اقام یه دسته گل دارم برای این حرم میدم! گلم که چیزی نیست ، برا حرم سرم میدم! گلم که چیزی نیست برا حرم سرم میدم! نمی دونم کی اما کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد با تکونای دستی اروم لای چشمام و باز کردم دیدم فاطمه است ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ فاطمه : باران جان بلند نمیشی من : چرا الان بلند میشم ‌، چرا وایستادیم؟ فاطمه : هم برای اینکه یکم استراحت کنیم هم اینکه نماز بخونیم من: اهان بلند شدم و یه دستی به روسری و چادرم کشیدم و بعد مرتب کردنشون به فاطمه نگاه کردم و گفتم : بریم فاطمه: باران؟ من: بله فاطمه: گریه کردی؟ من: اووم اره ‌، بریم ؟ فاطمه: اره بریم از اتوبوس اومدیم پایین و باهم رفتم داخل رستوران همه بچه ها سر یه میز نشسته بودن منو فاطمه هم رفتیم کنارشون نشستیم و بعد خوردن نهار رفتیم وضو بگیریم بعد اینکه وضو گرفتم به فاطمه گفتم : فاطمه جان من برم یه زنگ به بابک بزنم تا تو میای فاطمه: باش برو از سرویس اومدم بیرون و کنار در نماز خونه وایستادم و گوشیمو از تو کیفم در آوردم و شماره بابک و گرفتم بعد سه بوق با صدای خسته ای جواب داد بابک: الــو فکر کنم خواب بود یکم هوس شیطنت کردم برای همین صدا مو شبیه بابک کردم و گفتم : الو سلام بابک: خل شدم یا دیونه چرا صدا مثل صدای خودمه 😐 فکر کنم داشت با خودش حرف میزد بابک: مزاحم نشید من: مزاحم چیه من مراحمم بابک: اه باران تویی مگه مرض داری بچه یه لحظه فکر کردم خل شدم من همون جور که میخندیدم گفتم: خب داداشم خلی نمیدونستی؟ بابک: حیف دم دستم نیستی باران حیف باران: اگه بودمم دلت نمیومد اذیتم کنی😜 بابک: هییییی من: خب داداش پاشو نمازت بخون منم برم بخونم فقط زنگ زدم بگم که ما برای استراحت وایستادیم و بعد نماز دوباره راه می افتیم بابک: باش به سلامتی فعلا کاری نداری من: نه داداش یاعلی بابک: یاعلی ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16456996792754 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
چہ‌زیبا‌نوشتہ‌بود:یہ‌مثلےهست‌ڪہ‌میگہ‌ سرم‌بره،قولم‌نمیره‌‌ قولِ‌مَنِہ‌بانو‌بہ‌شہدا‌چادرمہ‌‌سرم‌بره‌چادرم‌نمیره✋ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
اومد بهم گفت: میشه ساعت ۴صبح بیدارم کنی تا داروهامو بخورم..ساعت ۴صبح بیدارش کردم ،تشکر کرد بلند شد از سنگر رفت بیرون..بیست الی بیست و پنج دقیقه گذشت اما نیومد.....نگرانش شدم ، رفتم دنبالش دیدم یه قبر کنده ، توش نماز شب میخونه و زار زار گریه میڪنه..بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی.. می‌خواستی نماز شب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و میخام داروهام رو بخورم..!برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم چشمای من مریضه ، دلم مریضه من ۱۶سالمه..چشام مریضه.. چون توی این ۱۶سال امام‌زمان رو ندیده.. دلم مریضه.بعد از ۱۶سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم.. گوشام مریضه..هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم..... ماکجاییم‌؟ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبخٺے‌یعنےٺوزندگیٺ‌امام‌زمان‌ دارۍ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
همین‌ڪه‌روزهاۍنزدیڪ‌به‌عملیات‌مے رسید‌براۍبچه‌هافال‌حافظ‌مےگرفت‌ نزدیڪ‌عملیات‌ڪربلاۍ5بوداین‌باراولین بازشدن‌ڪتاب‌به‌نیت‌من‌بودبعدازڪمے مڪث‌وزمزمه‌بالهجه‌شیرین‌گفت:"نه ڪاڪو جان!دریغ‌ازیڪ‌روزنه‌کوچک‌انگار اصلاقرارنیست‌ازدست‌توراحت‌بشیم!" سپرۍشدن‌لحظات‌وضعیت‌بقیه‌هم مشخص‌شدمرتضےجاویدۍ،سیدمحمد کدخداو...جزشهدابودندزنده‌هاهم‌معلومه شدند...نوبت‌خودته!ازبچه‌هااصرارازاون انڪارتابالاخره‌چشمهارا.آرام‌بست‌و‌این‌بار ڪمےطولانےتر.قطره‌اشڪےآرام‌ازگوشه چشمانش‌لغزیدڪتاب‌رابازڪرد: نفس‌بادصبامشڪ‌فشان‌خواهدبود عالم‌پیردگرباره‌جوان‌خواهدشد ارغوان‌جام"عقیقی"به‌سمن‌خواهدداد چشم‌نرگس‌به‌شقایق‌نگران‌خواهد‌شد عملیات‌ڪه‌تمام‌شدرفتنےهاۍفال‌همه شهیدشدند،جاویدی،حق پرست... وخود عقیقی، من‌مانده‌بودم‌وصداۍمحمدرضا ڪه‌تاامروزدرذهنم‌مانده "دریغ از یک روزنه کوچک". •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
دراه‌خدا‌بیمے‌ا‌ز‌مر‌گ‌نداریم•••😎👊🏼 .•┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
سرباز‌های‌امریکایے‌ازمرگ‌‌میترسن‌انقدرے‌که‌پوشک‌پاشون‌میکنن‌موقع‌جنگ😂🤦🏻‍♂ واما‌سربازهاے‌ایرانے‌آرزو‌شونھ‌کہ‌بمیرن‌در‌راه‌خدا‌و‌هیچ‌ترس‌وبیمے‌ندارن‌ا‌ز‌مرگ😎🙆🏻‍♂ EHGHE FOUR HARFE
انقدر‌توجهت‌به‌دنیا‌رو‌نمیفهمم اخرش‌باید‌بری‌دیگه:/! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
کربلا :کربلا
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
روزی کمی با قرآن 🌱✨ وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيَارِكُمْ مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ ۖ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتًا ﴿٦٦﴾ وَإِذًا لَآتَيْنَاهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْرًا عَظِيمًا ﴿٦٧﴾ وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا ﴿٦٨﴾ وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ ۚ وَحَسُنَ أُولَٰئِكَ رَفِيقًا ﴿٦٩﴾ ذَٰلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ عَلِيمًا ﴿٧٠﴾
ذڪر روز شـنـبـه🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
ازوقٺےچشم‌باز‌ڪردم‌فقط‌نام‌ٺورا‌گفٺم‌ یابن‌الحسن ٺنها‌عشق‌ٺودر‌دل‌من‌اسٺ‌و‌نام‌تو‌بر‌زبانم ... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪاشڪےساعٺ‌اونقدر‌جݪوبره‌ٺاڪہ صاحب‌الزمانم‌برسہ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شڔوع پارٺ گذارۍ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ بعد اینکه قطع کردم فاطمه هم اومد و باهم رفتیم و نماز خوندیم و دوباره همه سوار شدیم و اتوبوس راه افتاد با کتابی که همراه خودم اورده بودم مشغول شدم تا وقتی که دیگه چشمام به سوزش افتادن ساعت ۱۵:۰۰ شده بود بعضی از بچه ها خواب بودن چادرم و یکم کشیدم جلو و چشامو بستم نمیدونم چرا ذهنم ناخداگاه به سمت اقا محمدرضا رفت رفتارش برام عجیب و غریب بود مثلا به محرم و نامحری اهمیت نمیداد و زیادی مغرور بود اصلا اخلاقش شبیه بابک نبود من فکر میکردم پلیسا همه مذهبی هستن اما با دیدن اقا محمد رضا بهم ثابت شد همه مثل هم نیستن ولی تا اونجا که از بابک شنیدم می گفت خیلی غیرتیه و خانوادش مذهبی ان دست از فکر کردن به اقامحمدرضا برداشتم و چند دقیقه بیشتر طول نکشید تا خوابم برد با حس تشنگی و گرما از خواب بیدار شدم فقط یک ساعت خوابیدم یکم آب خوردم و دیدم فاطمه هم بیداره پس مشغول حرف زدن با فاطمه شدم بین حرف زدنامون به دختر کناری فاطمه نگاه کردم همون دختری بود که بابک گفته بود باید بهش نزدیک بشم پوووف دختر بدی که به نظر نمیومد فاطمه: باران میگم من یکم میرم پیش نازنین و بعد میام ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️