#اندکےتفکر
تقوایعنۍ ↓
با گناھ؛ مثلکرونا
برخوردکنے . .(:
ازشدورشو''رفیق''
خطرناکھ !:):
•┈┈••✾❣✾••┈┈
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
روزی کمی با قرآن 🌱✨ فَجَعَلْنَاهَا نَكَالًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِل
روزی کمی با قرآن 🌱✨
قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَلَا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِيَةَ فِيهَا ۚ قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ ۚ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ ﴿٧١﴾
وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا ۖ وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ ﴿٧٢﴾
فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا ۚ كَذَٰلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَىٰ وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿٧٣﴾
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً ۚ وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ ۚ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ ۚ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ﴿٧٤﴾
أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ ﴿٧٥﴾
#روزی_کمی_با_قرآن
مݩ بـے طُ صَغیـڔ ابـݩ فقیـڔ ابݩ حَقیـڔݦــ حُـسیـݩ🍃
#مذهبی
#پسرانه
#בَِخَِتَِرَِ_مَِشَِڪَِےَِ_پَِوَِشَِ_حُِسَِـِِـےَِـَِنِ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
👌🏼یـــــــ❗️ــــک تلنــــــ⚠️ـــــگر
#محرم یه بهانه است که ولی زمان امام مهدی(عج)را بشناسیم.!
😔امام زمان(عج)بیش از1000سال است هر روز میفرماد:
🔹#هل من ناصر ینصرنی
👈آیا کسی هست مرا یاری کند.
#تلنگر
#امام_زمان
#בَِخَِتَِرَِ_مَِشَِڪَِےَِ_پَِوَِشَِ_حُِسَِـِِـےَِـَِنِ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌹پـَرَوردِڱارا
حَقیقَتِ "شَهادَت"
چیست؟
ڪهِ بَر
هَر بَندِه ای نَصیبِ میگَردَد
اینِ چِنینَ نُورانی و زیبا میشَـوَد...🕯
#بسم_رب_الشهدا ❣
#روزمان_بیاد_شهید_خرازی ❣
#ثائر
🌿@eshghe4harfe
#چادر
نگاهـی به دور و برت بینداز
یک وقت هایی می شود که
خودت راتنهاچادریِ- کلِ خیابان می بینی
لبخند بزن، رو به آسمان کن و بگو:
خدایا
ممنونم که بهم اجازه دادی بین همه ی این آدمای رنگ وارنگ یه دونه باشم.
شک نداشته باش که این یک فرصتِ ویژه است تا برایِ او (خدا) هم یکی یک دانه باشی..
#تلنگر
#حجاب
#בَِخَِتَِرَِ_مَِشَِڪَِےَِ_پَِوَِشَِ_حُِسَِـِِـےَِـَِنِ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگویند به وقت بارش باران ،
درهای آسمانت را برای اجابت باز میکنی.
میشود در این باران بخواهم
برای باران بعدی نماز باران را
پشت مولایم بخوانم...
#امام_زمان
#בَِخَِتَِرَِ_مَِشَِڪَِےَِ_پَِوَِشَِ_حُِسَِـِِـےَِـَِنِ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شَِرَِوَِعَِ پَِاَِرَِتَِ گَِذَِاَِرَِیَِ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_سیزدهم یه جییییییغ فراا
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ
#پارت_چهاردهم
وارد اداره شدم و رفتم
سمت بچه ها که تو حیاط اداره
بودن
من: سلام
سلی :سلام بیا بیا بریم که الان
فرماده میاد
همه رفتیم تو قسمتی که
برا تمرین بود
منتظر فرمانده نشسته بودیم
وااااو اینجا چقدر بزرگه
عجب وسایلی
همه چی هرچی که فکر شو
بکنین اینجا هست
فرمانده که اومد گفت که برای سه ماه قرار آموزش ببینیم
«سه ماه بعد»
رفتم پیش بقیه
تو اتاق عملیات تا وقتی که
فرمانده با سلی حرف زدیم
همون روز اول آموزش با
سلینا راد اشناشدم
و باهم دوست شدیم دختره
خوب و قشنگی بود
چشم های مشکی داشت
که خیلی به چهرش میومد
خلاصه فرمانده که اومد گفت
بریم اتاق تجهیزات و لباس
مخصوص و وسایل مورد نیاز برداریم(مثل ، تفنگ، جلیقه و...)
فرمانده: همه سوار ون بشین
همه سوار شدیم و
منو سلی یه طرف و مردا طرف
دیگه
فرمانده هم رفت جلو
قرار بود بریم کوه
من:سلی
سلینا : هووم
من: میگم من خوابم میاد
سلینا : خوب بخواب
من: پس وقتی رسیدیم
بیدارم کن
سلینا : باشه
سرو گذاشتم رو شونه سلی و
خوابیدم
با تکون هایی که ماشین میخورد
از خواب پریدم
سلینا : بیدار شدی
من: هوووم
سلینا : الان دیگه میرسیم
من: اهان
دیگه تا وقتی که ماشین وایسه
حرفی نزدیم
ماشین از حرکت ایستاد
همه اومدیم پایین
واااای چقدر سرده
برف اومده بود و هوا سرد
ولی خوب ما کلی آموزش
دیدیم برایی امروز
فرمانده: خوب بچه ها ما
از امروز مامورتمون شروع
میشه و همه هم آموزش
دیدید و مهارت کافی رو
دارین
پس ما هدفمون نابودی این بانده
ما قول میدیم که به
هدفمون برسیم
همه باهم: قول میدیم
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_چهاردهم وارد اداره شدم
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ
#پارت_پانزدهم
بعد از اینکه تو اردوگاه
مستقر شدیم
رفتم بیرون از چادر
همینجوری داشتم قدم
میزدم که دیدم دونفر دارن باهم مبارزه میکنن
یکی شون زن بود اون یکی مرد
به به دعوا😁
جالب شد رفتم نزدیک تر
که دیدم یکی بچه هایی ما داره
با یکی از نیرو هایی اینجا
مبارزه میکنه
خیلی حرفه ای مبارزه میکردن
خدایی
دختره تو یه حرکت یه فن رو
اقا سجاد زد و برنده شد
یه پوذخند زدم که دختره شنید
تا بیاد برگرده و ببینه چه خبره بهش حمله کردم
با چرخش پا زدم تو سرش
که خورد زمین ولی بلند شد
و شروع
کردیم به مبارزه بهش فرصت نمیدادم ضربه بزنه
از سرو صدایی ما همه اومده بودن بیرون و وایستاده بودن
انگار اومدن سینما
دختره داشت کم میاورد
نگاهم افتاد به فرمانده که
داشت با غرور نگاهمون
میکرد
بایدم افتخار کنه به خودش
یه لحضه حواصم پرت
شدو
دختره یه لگد زو بهم که افتادم
زمین ولی من زرنگ تر بودن
و با یه پشتک خیلی
سریع دوباره وایستادم و
بهش حمله کردم دختره افتاد
زمین که رفتم بالا سرش
مطمئنم الان میخواد
از یه فن که من خیلی دوستش دارم استفاده کنه
اههه دختره احمق
هنوز منو نشناختی
ولی من شکستش دادم
همه شروع کردن به تشویق
کردنم
رئس اردوگاه : آفرین آفرین
تو ماهر ترین عضو مارو شکست
دادی
هیچی نگفتم و با یه ببخشید
رفتم طرف بچه هایی
خودمون
فرمانده :آفرین خوب جواب
زحمتامو دادی آفرین🤩
بچه ها هم کلی ازم تعریف کردن
با سلی رفتیم نماز خوندیم و
رفتیم تو چادر که بعد چند
دقیقه غذا آوردن
با سلی انقدر موقع غذا
خوردن ادا در آوردیم و خندیدم که
صدای فرمانده بلند شد
بعد غذا رو تختم دراز کشیدم
و رفتم تو فکر
چقدر دلم برا محدثه تنگ شده
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
نظری، پیشنهادی .... دارید درخدمتیم 👇
https://harfeto.timefriend.net/16366078765639