ماجرای #اصبغ_بن_نباته در شب شهادت مولا شنیدنی است.
او به همراه اصحاب می آید پشت در و گریه و زاری می کند.
مولا به امام حسن علیه السلام میگوید که به اصحاب بگو بروند.
همه می روند،اصبغ نمی تواند برود.
این نتوانستن در همین جمله مشخص است.
والله یا بن رسولالله ما تتابعنی نفسی
(قسم به خدا نمیتوانم بروم.قلبم اینجاست)
امام حسن از امیرالمومنین علیه السلام اجازه می گیرد و اصبغ وارد خانه می شود و دو حدیث از مولا می شنود و اصبغ می شود آخرین راوی حدیث امیرالمومنین.
چنان وجود مرا کرده مهر دوست احاطه
که تاب هجر ندارم چو اصبغ بن نباته
ماجرای #اصبغ_بن_نباته در شب شهادت مولا شنیدنی است.
او به همراه اصحاب می آید پشت در و گریه و زاری می کند.
مولا به امام حسن علیه السلام میگوید که به اصحاب بگو بروند.
همه می روند،اصبغ نمی تواند برود.
این نتوانستن در همین جمله مشخص است.
والله یا بن رسولالله ما تتابعنی نفسی
(قسم به خدا نمیتوانم بروم.قلبم اینجاست)
امام حسن از امیرالمومنین علیه السلام اجازه می گیرد و اصبغ وارد خانه می شود و دو حدیث از مولا می شنود و اصبغ می شود آخرین راوی حدیث امیرالمومنین.
چنان وجود مرا کرده مهر دوست احاطه
که تاب هجر ندارم چو اصبغ بن نباته