#ارسالیاعضا
#نظردوستعزیزموندربارهرمانوکانال
سلام
رمانت را به ابجیام معرفی کردم
اونها به فامیلهای همسرشون مثل خواهرشوهر .
و خلاصه در کل طایفه ما خانمهای جوان رمان عشق اسمانی را میخونند و خدا را شکر که همه در حد توان زندگیهاشون را امام زمان پسند کردند.
حتی تو جمع های زنانه اطرافیانمون تاثیر این رمان را میبینم .غیبتها کمتر شده حسادتها چشم همچشمی هاکمتر
تاثیر اشکار داشته و خیلی خوشحالم که ابتدا من این رمان را به دوستان معرفی کردم
و همه میگن دوستیشون با امام زمان شروع شده و محکمتر شده.
خودم یه صبح جمعه با بچه هام مریض بودیم و حالم بد بود شهرغریب ،همسرم شیفت بود با دل شکسته با امام زمانم حرف زدم ای امام مهربان امروز چطور بر من خواهد گذشت خودم حالم بده بچه کوچکم مریضه ،آشنایی ندارم غذا بیاره دکتر ببره، خلاصه با دل شکسته صداش زدم و گریه کردم و خواب رفتم دقایقی بعد بیدار شدم چنان سرحال و شاداب بودم و روز بسیار عالی را داشتم .از اونجا رفاقتم با امامم محکمتر شد .مثل یه دوست صمیمی باهاش حرف میزنم درد دل میکنم و اطمینان قلبی دارم که حرفامو بیجواب نمیذاره.
دوستان و فامیلها و ابجیامم جذب این کانال کردم حتی ایتا را بخاطر این رمان نصب کردند و خدا رو شکر همه راضیند .
اگه ممکنه بیشتر از امام زمان بگید و ارتباط و گره گشایی در امورات با توسل به امام زمان.
خیر دنیا و اخرت نصیب دل پاکتان
عاشق قسمتهایی از این رمان هستم که راجع به امام زمان هست.
#ممنونکههمراهمونهستین💚
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
#ارسالیاعضا🌹🍃
#نظردوستعزیزموندربارهرمانوکانال🌼🍃
سلام وقتتون بخیر✨
اول اینکه یه خدا قوت بهتون بگم کانالتون و رمانتون عاالیه😍👌
من یه دخترم چهارده سالمه
من بعد از خوندن رمان....تازه فهمیدم کسی به اسم امام زمان وجود داره...
خانواده من از این کسایی هستن که به اینجور چیزا اعتقاد ندارن و خب از بچگی کسی اصلا بهم حرفی نزده بود....
بعد از خوندن رمان یه چیزی داشت توی دلم جوونه میزد...تصمیم گرفتم امام زمان رو بشناسم...خیلی دویدم برای شناخت امام زمان
تمام فکر و ذکرم شده بود صاحب الزمان
تا اینکه یک شب....تجربه نزدیک به مرگ برام پیش اومد...منو بردن پیش امام زمان...اصلا باورم نمیشد😭خیلیی زیبا بودن...یه لباس سفید تنشون بود یا شال سبز سیدی...
فقط دلم میخواست زمین و زمان متوقف بشه و من بشینم فقط به صورت ماه آقا نگاه کنم
رفتم نزدیک تر...دیدم نامه عملم دست آقا هست...خیلی ترسیده بودم آخه من آدم گناهکاری بودم💔
همین که امام زمان سرشون رو آوردن بالا اشکاشون شروع کرد به ریختن...قلبم داشت در میومد ازجاش...باورم نمیشد کسی هست که داره برای گناه کسی گریه میکنه
از شرمندگی دلم میخواست فرار کنم برم یه جای دیگه
بعد امام زمان بلند شدن اومدن سمتم...دست کشید رو سرم...یه لبخند خیلی قشنگی زد و گفت...دخترم برگرد به دنیا و جبران کن...همین که این حرفو زد انگار با سرعت و شتاب خیلی زیادی وارد بدنم شدم...جوری که خواب بودم و بلند شدم نشستم...
بعد از این تجربه دلم خیلی بیقرار تر شد... یه لبخند امام زمان میارزه به کل دنیا😊
دنیای واقعی پیش امام زمانه
تصمیم گرفتم زندگیم امام زمانی بشه
عشق امام زمان واقعا تو قلبم بود
کل وجودم،زندگیم شده بود صاحب الزمان
اجرتون با امام زمان ان شاءالله 😍من از کانال شما امام زمان رو شناختم...مطمئنم همه کسایی که عضون از طرف خود آقا دعوت شدن🌱
حضورشمااینجااتفاقینیست،ممنونکههمراهمونهستین💚
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
#ارسالیاعضا🌹🍃
#نظردوستعزیزموندربارهرمانوکانال🌼🍃
سلام خوبید
عیدتون مبارک🌺🌺🌺
اول میخواستم ازتون بابت رمان بسیار خوب نذر عشق تشکر کنم
خیلی ممنونم از مطالب بسیااااار زیبا و عاااااالی کانال🙏🏼🌺🌺❤️
من هیچوقت نمیگم ک شیعه هستم
چون هیچ کدوم کارایی ک شیعه ها میکنن نمیکنم و با گفتن این حرف فقط گناه خودمو زیادتر میکنم😔
همیشه میگم محب اهل بیت علیهم السلام هستم😊
تقریبا معتقد و مقیدم
همیشه چادر سر میکنم
هیچ وقت مثل امسال گناه نکردم🤦♀
تو گروههای چت با نامحرما چت میکردم 😭
خلاصه خیلی از کارام پشیمون بودم حالم بعد بود
تا اینکه ایتا رو نصب کردم و دو 3 روز بعد بطور اتفاقی با کانال شما آشنا شدم😊 والان خیلی خوشحالم😍
چون منم سعی میکنم زیارت ال یاسین ک خیلی وقت بود نخونده بودم رو بخونم و زیارت عاشورا و ...
خداروشکر میکنم ک دیگه با نامحرما چت نمیکنم
خیلی ممنونم از شما و ادمینتون ک این همه زحمت میکشید برای کانال
اجرتون با آقامون صاحب الزمان عج🙏🏼🌺🌺🌺🌺🌺
التماس دعا
حضورشمااینجااتفاقینیست،ممنونکههمراهمونهستین💚
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
#ارسالیاعضا🌹🍃
#نظردوستعزیزموندربارهرمانوکانال🌼🍃
باسلام و عرض ادب خدمت شما نویسنده ی بزرگوار.بنده دختری15ساله هستم از استان فارس.
روزی بود و روزگاری.دختری بودم چه باطنی چه ظاهری کاملا مذهبی و محجبه.یه روز نشسته بودم و داشتم مثل همیشه سرقرارای عاشقانه خودم و خداجونم حرف میزدم به خدا گفت خداجونم من دوست دارم علاقه م نسبت به پدرم امام زمان عج خیلیییی خیلییی بیشتراز این که هست بشه.و گفتم الهی آمین.عصرشد اومدم سراغ گوشی تا ایتارو یه چکی کنم برخوردم به کانال شما(البته ازقبل عضو بودم اما بهش توجهی نداستم و رمان رو نمیخوندم)وارد کانالتون شدم دقیقا همون پارتی گذاشته بودید که خانواده ها رفته بودن مشهد.و پسرا جشن پتو گرفته بودن و سر به سر اقاعلی گزاشته بودن.یه لحظه برام خنده داره بود وقتی صدیقه خانم به زهراخانم گفت که شرمنده ی کارای دخترمم.خیلیییی کنجکاو شدم پارتای قبلو بخونم.و زود تموم کارامو کردم و نشستم به خوندن از پارت اول تا جایی که ارسال کرده بودید و واقعا و بدون اغراق بعداز خوندن رمان از نظراخلاقی و یه سری فکرها خیلیییییی تغییییر کردم و اطلاعاتم خیلیییی بیشترشد و از پارت 1تا اینا چیزایی هست که یادگرفتم از رمان نذرعشق در کانال عشق آسمانی به نویسندگی مهاجری:
1.صبورباشم که هم حکمت رو بفهمم؛هم قسمت رو بچشم؛هم معجزه ی کارهای خدا رو ببینم.(آخه من قبلنا یکم صبرم زود تموم میشد؛اما الان واقعا اونقدر از نظر صبور بودن تغییر کردم که این صبور بودنم در اطرافیانم هم اثرگذاشته)
2.احترام به والدین و اقوام و اطرافیان در هر شرایطی(من قبل های پیش وقتی از اقواممون یه رفتار بد میدیدم دیگه زیادی احترامش نمیزاشتم؛ولی الان اونقدر مؤدب شدم و به همه افراد احترام میزارم و بی احترامی نمیکنم)
3.همیشه تو ذهنم این بود که مهریه ی زیاد اصلا خوب نیست و باعث خوشبختی دو زوج نمیشه(و تصمیم گرفتم وقتی زمان ازدواجم فرا رسید مهریه ی کم بگم نه زیاد؛14سکه)
4.میگن یه شب هزارشب نمیشه!امااااا من این جمله رو قبول ندارم چون خدا آدمارو تو همون یه شب امتحان میکنه/بعداز خوندن رمان نذرعشق و اونجایی که گفته شده بود در مراسمایی که امام زمان عج شرکت نمیکنن شرکت نکنید.منم تصمیم گرفتم که قبل از ورود به هرجایی اول از خودم بپرسم آیا خدا راضیه من برم اینجا؟آیا پدرمهربانم امام زمان عج در چنین جایی حضور پیدامیکنه؟آیا رفتن به اینجا واسه من فوایدی داره یا نه؟و روی قولم و عهدی که با پدرمهربانم امام زمان عج بستم وایسادم چون بعداز عهدبستنم کلییی عروسی مختلط دعوت شدیم که من نرفتم حتی دو تا از همکلاسی هام که از مهدکودک باهم بودیم تا سال نهم و تموم حرف و کارامون باهم بود و عروسیشون بود من نرفتم زیرا1.مختلط بود2.بزن و برقص داشت3.اهنگ داشت و پدرمهربانم امام زمان عج داخل چنین مراسماتی شرکت نمیکنن و من هم نرفتم.و فقط زنگ زدم و بهشون تبریک گفتم.
5.به خودم قول دادم دور کارایی که قلب پدرمهربانم امام زمان عج ناراحت میکنه خط بکشم و کارایی کنم که امام زمانم عج خوشش میاد خوشحال میشه.
6.برای رسیدن به خدا و خوشحال کردن امام زمانم عج هرکااااری میکنم حتی اگه یه قصری در سد راهم باشه اونو خراب میکنم تا برسم به اون چیزی که منو به خدا میرسونه.
7.بعضی از جاهای رمان که شعرای مهدوی خونده میشد منم علاقه پیداکردم و شروع کردم به حفظ شعرای مهدوی.
8.این تکه متن که تو رمان نوشته شده بود که گفت:بهرحاجت دلبری هست که به هرحال به پا خیزد لطف آقای خراسان.بعداز خوندن این متن عشق خیلییییی خیلیییی زیادی بین من و امام علی بن موسی الرضا(ع)صورت گرفت به حدی که قرارشد روز تولدشون برم حرم پابوسشون اما نشد و کلییی ناراحت شدم امااا گفتم لابد حکمتی داشته دقیقا شب تولدشون بود که یه خوابی دیدم.امروز ٣١بود؛منم زانوی غم گرفته بودم و بغل و نشسته بودم و یهو تلفن زنگ خورد مامانم همش در جوابش میگفت خداخیرتون بده دستتون طلا واقعا و ..... منم داخل شُک بودم ببینم چه شده.بعداز تموم شدن حرفهاشون مامانم گفت زود اماده شو و ساکت.رو اماده کن گفتم چیه؟چه شده؟کیه؟کجا؟گفت یکی از خادمای امام رضا علیهم السلام زنگ زده و میخواد بیاد فلان جا دنبالت و بابات میرسونتت به اونجاییی که خانمه گفت خیلیییییییی تعجب کردم هنوز تو شُک بودم خادم اقا منو کجا میشناخته؟بدون اینکه دست به دست کنم ساکم🧳وکیفم.رو بدون وقت تلفی گذاشتم ماشین بابام و رفتیم جایی که خانمه گفته بود و با خانمه رفتم احساس میکنم سوار هواپیماشدیم چون خیلیییی زود رسیدیم ولی فک کنم با اتوبوس حدود٢٠ساعتی راهه اینطوری که گفته بودن وقتی رسیدیم کل حرم اذین بندی بود،همه جا اروم و صدای نقاره ها می اومد خیلییییییی ارامش بخش بوووود احساس میکردم که دوتا بال پرواز در اوردم و در اون لحظات فقط و فقط به این حکمت فکرمیکردم،و دائم میگفتم خدایااااااااا شکرت خدایااااااا هنوز باورم نمیشه خانمه زد به شونه م گفت ....👇