eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.6هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ سریع برگشتیم، کوچه خلوت بود با دیدن حمید، علی آقا و صدیقه خانم سر جام میخکوب شدم، توتاریکی هم میتونم عصبانیت حمید رو ببینم، کنترل شده داد زد - ببینم شما دوتا وسط کوچه ی خلوت چیکار میکنین؟ نگاهی به سحر کردم، با استرس جواب دادم - هیـ...هیچی اومدیم یکم هوا بخوریم، حالا مگه چیزی شده؟ - نمیتونستین تو حیاط هوابخورین؟ فگر نکردین اینجا هزار جور آدم رفت و امد میکنه، اگه بلایی سرتون بیاد چه خاکی باید به سرم بریزم؟ سکوت کردم، سحر آروم گفت -من که گفتم اول به حمید بگیم بعد... با چشم ابرو اشاره کردم سکوت کنه.حمید چشم غره ای به سحر رفت و گفت - باشماهم بعدا مفصل صحبت میکنم علی آقا روبه حمید گفت - حمید جان یکم آرومتر، حالا که چیزی نشده. الان مشکل ما حدیثه که نمیدونیم کجاست. صدیقه خانم گفت - زهرا جان دورت بگردم حدیث رو ندیدی؟ از وقتی شما رفتی، اونم غیبش زده! خواستم بگم کجاست، که صدای حدیث باعث شد عقب برگردم. گوشیش رو آروم توجیبش گذاشت، سعی داشت استرسش رو نشون نده و عادی رفتار کنه! هنوز از رفتار حمید پیش علی آقا ناراحتم، اینکه چرا پیش دوستش با من اونجوری رفتار کرد، بغض کردم. حدیث گفت - چیزی شده؟ صدیقه خانم خواست سیلی بزنه، علی آقا جلوش رو گرفت و عصبی روبه حدیث گفت - تنهایی کجا رفته بودی؟ حدیث سکوت کرد، سرش رو پایین انداخت و جواب نداد. علی آقا دوباره پرسید - گفتم کجا رفته بودی؟ کی میخوای دست از این کارهات برداری؟ هنوز کاری که تو قطار کردی یادم نرفته. خجالت نمیکشی این قدر مادرت رو عذاب میدی؟ نمیگی یه بلایی سرت میارن؟ حدیث با لکنت گفت - مـ....من... بقیه ی حرفش رو خورد و شروع به گریه کرد. علی آقا که این حالت حدیث رو دید دیگه چیزی نگفت. حمید هنوزم دلخور و عصبی نگاهمون می کرد، گفت - زود برین تو. صدیقه خانم دست حدیث رو گرفت و جلوتر از ما راه افتاد، صدای علی آقارو شنیدم که روبه حمید گفت - حمید جان بهتر نبود یکم آرومتر برخورد می کردی؟ وارد خونه شدیم دیگه صدایی نشنیدم. به آشپرخونه رفتیم، هنوز نمیتونم توچشم های حمید نگاه کنم. سحر هم دست کمی از من نداره. صدیقه خانم حدیث رو فرستاد بره اتاقشون و خودش برگشت پایین. حمید و علی آقا برگشتن و تو نمازخونه نشستن. خودم رو مشغول شستن ظرف های روی سینک کردم، از استرس و ناراحتی و رفتار حمید بغض کردم،قلبم خیلی ضعیف شروع به تیرکشیدن کرد. بهتره چند تا نفس عمیق بکشم تا خوب شه. چندباری نفس عمیق کشیدم شاید آروم شه، اما انگار دست بردار نبود، دردش کم کم به دست چپ و پشتم پیچید و شروع به تیر کشیدن کرد. یکی از استکانها رو زیر شیر آب گرفتم اما درد هر لحظه بیشتر میشه، حس می کنم دستم توانی برای نگه داشتن استکان نداره، یهو استکان از دستم افتاد وشکست. دستم رو روی قلبم گذاشتم،سحر نزدیکم شد و وقتی دستم رو روی قلبم دید، رو صورتش زد و گفت - یا امام رضا، زهرا جان چرا رنگت پریده، آقا حمید زهرا... چشم هام رو ازدرد روی هم فشار دادم و گفتم - چرا شلوغش میکنی، چیزیم نیست به حرفم گوش نکرد وسریع از آشپزخونه بیرون رفت، به ثانیه نکشیده بود که به همراه علی آقا و حمید وصدیقه خانم برگشت. دست راستم محکم روی قلبم فشار دادم، با دست چپم به سینک تکیه دادم. 🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566پارت، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ حمید زیر بازوم رو گرفت و به کمک سحر روی صندلی کنار کابینت نشوند. - زهرا جان، چی شدی؟ بگم غلط کردم خوبه! تورو خدا یه چیزی بگو مداوم نفس عمیق میکشیدم تا اکسیژن کافی به بدنم برسه، آروم لب زدم - خوبم، چیزیم نیست. صدیقه خانم آب قندی درست کردو نزدیک لبم آورد، علی آقا مقابلم خم شد - زهراخانم، یه لحظه منو نگاه کنین کمی از آب قند رو خوردم. نفس عمیق باعث شد یکم آروم بگیرم،نگاهش کردم که گفت - دقیقا بگین کجاتون درد میکنه؟ - من...من خوبم چیزیم نیس. نگران نباشین - زهرا خانم لطفا هرچی میپرسم جواب بدین اشاره به قلبم کردم وگفتم -یه ذره قلبم تیر میکشه سریع رو به حمید گفت - حمیدجان سریع برو داروهاش روبیار حمید به سرعت بالا رفت و رو به سحر گفت -سحر خانم، کمک کنید به صندلی تکیه بده و پاهاش رو کمی خم کنید. تا اونجایی که میتونستم با سحر همکاری کردم. با حرفی که علی اقا زد یه لحظه خواستم بلند شم و اجازه ندم، اما درد به قدری زیاد شده که نتونستم حرف بزنم - سعی کنید اطراف گردنش رو خالی کنید، اگه گردنبندی دارن درش بیارین و مقنعشون رو بدید بالا. دکمه یقه ی مانتوشون رو هم باز کنید. سحر درمونده نگاهم کرد و نمیدونم چی تو نگاهم دید که فوری شروع به باز کردن دکمه ی مانتوم کرد. توان انجام هیچ اقدامی برای جلوگیری از کارشون رو ندارم.سحر تمام کارهایی که علی آقا گفته بود رو انجام داد. دست انداخت و پشت گردنم، گردنبندم رو هم باز کرد. صدیقه خانم به درخواست علی آقا یه پتو پیدا کرد و دورم کشید تا گرم شم. علی آقا نگران نگاهش روی صورتم می چرخید و حالاتم رو زیر نظر داشت. چشم هام رو بستم تا کنار درد، دردِ خجالت هم بهش اضافه نشه. طولی نکشید که حمید با نایلون داروها برگشت، علی آقا قرص هارو نگاه کرد اما ناامید و کلافه کناری گذاشت، از جیبش قرصی رو بیرون آورد و دستم داد - سریع اینو بذارین زیر زبونتون قرص رو گرفتم و کاری رو که میخواست انجام دادم. سحر شونه هام رو ماساژ داد،رو به همشون گفتم - برا چی اینقدر نگرانین، من خوبم. حمید جلوم زانو زد و گفت - زهرا جان، شرمنده م. همش تقصیر من بود، اصلا بیا یکی بزن توصورتم، توامانتی دست من. اگه میدونستم حالت بدمیشه، غلط می کردم داد بزنم با محبت نگاهش کردم و دستی به صورتش کشیدم - این چه حرفیه میزنی داداش، بهت حق میدم، نباید سرخود کاری می کردم، فقط جون من یه قولی بهم بده - توجون بخواه، هرچی بگی قبول لبخندی زدم و گفتم - سحر بی تقصیره، کاریش نداشته باش. من مقصرم. حمید آروم خندید و گفت - خیالت راحت، قول میدم کاریش نداشته باشم. سحر به حیاط رفت و حمید رو صدا زد. حمید رو به من گفت - الان برمی گردم بعداز رفتن حمید، چادرم رو مرتب کردم و روی پام کشیدم، علی آقا هنوز نگران بالای سرم وایستاده بود، روبه من گفت - الان بهترین؟ - بله خداروشکر دردش آرومتر شد -حاالا فهمیدین چرا نگرانتون بودم؟ قرص کم کم اثرش رو میذاره، دردش هر لحظه کمتر میشه، تکیه م رو از صندلی برداشتم و گفتم - بهتون حق میدم، شما قول دادین. ببخشین که باعث دردسرتون میشم لبخندی زد و گفت - این چه حرفیه، چرا فکر میکنین فقط به خاطر قولمه که نگرانم و میخوام مراقبتون باشم؟ از جام بلند شدم و گفتم - بالاخره شما پزشکین و تعهدی که به خاطر من به استادتون .... نذاشت ادامه بدم و گفت - من خودم دوست دارم مراقب باشم! از حرفش جاخوردم، منظورش چیه؟ نه بابا حتما منظور دیگه ای داره، خواستم رد بشم که سرم گیج رفت، چشامو بستم. متوجه حالم شد مونده بود چیکار کنه دستپاچه دستش رو سریع بالا اورد که یه موقع زمین نخورم، اما سریع دستم رو به دیوار گرفتم تا نیفتم. - اگه قبلا گفتم سحر خانم مواظبتون باشه، از این لحظه به بعد دیگه خودم مراقبتونم! صدیقه خانم قابلمه های بزرگ رو که تو حیاط شسته بودیم به آشپزخونه آورد، خدا رو شکر حرف هامون رو نشنیده. حمید وسحر هم وارد شدن، حمید با دیدنم که سرپام به علی آقا گفت - حالش چطوره علی جان؟ علی آقا کلافه نگاهم کرد وگفت - الحمدلله خوبه، البته اگه لج بازی نکنن و خوب استراحت بکنن. بعد رو به حمید گفت - حمید جان یه لحظه بیا حیاط کارت دارم. ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566پارت، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌
🌹☘ 🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند: ✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه 💠فراز 27 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿 27- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ مَدَحْتُهُ بِلِسَانِي أَوْ أَضْمَرَهُ جِنَانِي أَوْ هَشَّتْ إِلَيْهِ نَفْسِي أَوْ أَتَيْتُهُ بِفِعَالِي أَوْ كَتَبْتُهُ بِيَدِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند 27: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که آن را با زبان تعریف کردم، یا در دل به فکر آن بودم، یا نفسم به آن مشتاق گشت، یا با کردارم آن را انجام دادم، یا با دستم آن را نوشتم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! 💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🏴اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🏴 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️✨ در شب يلدا، خربزه لك‌ دار هم قيمت دارد 💠یکی از نیکبختان دوران غیبت اینگونه میفرمود: به خدا قسم! امام زمان علیه السلام، آقاي مهرباني است. به همین ما بدها آن قدر علاقه و عنايت دارد، به همين خربزه ‌هاي‌ لك‌دارِ پژمرده. در شب يلدا، خربزه لك‌ دار هم قيمت دارد. الآن (فصل مرداد)، خربزه، قیمت ندارد. از ميان صد تا خربزه، يكي را انتخاب مي ‌كنيد و با هزار منّت از بقّال مي‌ خريد. امّا شب يلدا كه مي ‌خواهيد هندوانه و خربزه بخوريد، خربزه لك‌دارِ پژمرده را كيلويي يك تومان به شما مي ‌اندازند، ممنونش هم هستيد؛ چون فصلش نيست. حالا شيعه هم ده تا لك دارد، امّا چون شب يلداست، چون عصر غيبت است، ‌حضرت به شما لطف دارند؛ اين را بدانيد. روز قيامت بين شما و من و اين حرف، پيغمبر صلّی الله علیه و آله شاهد است. اگر در محضر پيغمبر صلّی الله علیه و آله همينطور نبود كه گفتم؟‌ نمي ‌گويم برويد معصيت كنيد! ملتفت باشيد! معصيت حرام است؛ نكنيد. ولي حضرت همين شما بدها را دوست مي‌دارد. چون محبّ او هستید، رعيّت او هستيد. برويد ببينيد چگونه درب خانه ‌اش باز است. 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🔸بی تو یک روز نشد خوب به فردا برسد یا دعا از سرِ سجاده به بالا برسد زندگی سخت نفس می‌کشد اینجا بی تو کی به آخر، نَفَسِ این شب یلدا برسد؟ چشمِ باران‌زده‌ی کوچه به راه است هنوز کاش آهنگ قدم‌هات به اینجا برسد سیزده قرن، زمین چشم‌به‌راهت مانده نکند کار، دوباره به اگر ها برسد؟! درد دیرینه یک قوم تو را می‌خواند با تو این زخم قدیمی به مداوا برسد 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - الحمدلله خوبه، البته اگه لج بازی نکنن و خوب استراحت بکنن. حمید جان یه لحظه بیا حیاط کارت دارم رفتنشون رو با چشم دنبال کردم، سحر دستم رو گرفت و با لبخند گفتم - دعوات که نکرد؟ - نه بابا، بیچاره خیلی ترسیده. البته منم دست کمی از اون ندارم شرمنده از اینکه باعث دردسرشون میشم گفتم - ببخش سحر، مسافرتتونم کوفتتون کردم با مشت به بازوم زد - اِ....لوس نشو ببینم، حالا برا چی وایستادی یکم بشین تا حالت کاملا خوب شه - من خوبم، میخوام جارو بیارم تیکه های استکان رو جمع کنم سحر نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد - خوبه...خوبه نمیخواد تو دست به چیزی بزنی، بریم بالا استراحت کن. خودم میام جمعشون میکنم نگاهی به تیکه های استکان کردم، دل من بیشتر از این استکان، شکسته و تیکه تیکه شده. طاقت داد زدن کسی رو ندارم، چقدر ضعیف شدم، با یه تشر، قلبم به درد میاد، هه... زهرا دیگه از دست رفتی! اینجوری میخوای سرباز امام زمانت باشی؟ نگاه از تیکه های شکسته استکان برداشتم و صدیقه خانم گفتم - ببخش صدیقه خانم، من یکم استراحت کنم. برمی گردم برای سحری کمکتون میکنم با خوشرویی جواب داد - دورت بگردم، فعلا کاری نیست. اون حال خرابت رو که دیدم، قلبم به درد اومد. برو خوب استراحت کن. حالا میفهمم ماشاالله چقدر خاطر خواه داری! از حرفش خنده م گرفت، کاش امام زمانم خاطرمو بخواد. کاش میشد به عنوان سربازش قبولم کنه، اما آقا یه سرباز مریض و سوسول میخواد چیکار. اینجوری نمیشه باید روی خودم کار کنم. به کمک سحر از آشپزخونه بیرون رفتم، حمید وعلی آقا متوجهم شدن. نزدیکتر اومدن و حمید گفت - سحرجان قربونت بشم، تا مطمئن نشدی خوب شده پایین نیا، ما اینجا به صدیقه خانم کمک میکنیم از حرف حمید خنده م گرفت و گفتم - من که بچه نیستم داداش! مطمئن باش بیشتر از هرکسی مراقب خودمم حمید با محبت نگاهم کرد و گفت - منو بخشیدی؟ اخم نمایشی کردم - کاری نکردی که ببخشم، این قلبمه که نازک نارنجی شده و طاقت یه داد وبیداد ساده رو نداره. مثل اینکه باید فاتحه م رو بخونم حمید از حرفم دلخور شد و گفت - خدانکنه، دیگه از این حرفا نشنوما. ظهر هم که نیست بگم آفتاب خورده به کله ت قاطی کردی، ما یه آبجی بیشتر نداریم که، جونمونم براش میدیم از این همه محبتش دلم قنج رفت - خدا برام حفظت کنه. نگاهم به علی آقا که لبخند کمرنگی روی لبش بود افتاد، نمیتونم بفهمم چی تو دلش میگذره. اما نگاهش پر از حرفه. سرم رو پایین انداختم و گفتم - بااجازه تون، بازم شرمنده که باعث نگرانیتون شدم علی آقا نزدیک حمید شد و گفت - دشمن امیرالمؤمنین شرمنده باشه، مراقب خودتون باشین، برین بالا خوب استراحت کنین. سحر بازوم رو گرفته بود که دوباره سرم گیج نره، به کمکش پله هارو بالا رفتم و به در اتاقمون که رسیدیم،آروم وارد شدیم. خانم جون با دیدن صورت رنگ پریدم، نگران گفت - چی شده؟ سحر گفت - هیچی امروز زیاد کار کرده یکم فشارش بالاپایین شده سحر کمکم کرد نشستم و مقنعه و مانتوم رو درآوردم.خانم جون که انگار حرف سحر رو باور نکرده، جواب داد - دخترم من موهام رو تو آسیاب سفید نکردما، حمید اومد داروهات رو ببره، رنگش پریده بود. ازش پرسیدم جواب نداد، خواستم بیام پایین نذاشت! داروهات رو خوردی زهراجان؟الان بهتری؟ - اره خانم جون خوردم، نگران من نباشین 🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566پارت، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566پارت، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40# هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی ناهید مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 🍃 🔺 دغدغه ی شب یلدا.... 🎙 با لهجه شیرین یزدی... 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا این پست رو تا میتونید با لینک نشر دهید تا افراد زیادی با حضرت اشنا شن http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یلدا را اینگونه تعریف کنیم: ی: یا صاحب الزمان ل: روایت را علم کن در: دیگر جدایی بس است ا: اللهم عجل لولیک الفرج 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🍃طولانی ترین شب سال مجالی برای فکر کردن به طولانی ترین غیبت مهر گیتی و جهان هستی و انجام اعمالی جهت ایجاد ارتباط و پیوند معنوی با حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه است. 🤲🏻یکی از بهترین راههای انس با امام زمان عجل‌الله در فضای هم نشینی ، دعا برای ظهورشان است. 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - اره خانم جون خوردم، نگران من نباشین سرش،رو به علامت تأسف تکون داد، چشمکی به سحر زدم و گفتم - فکر کردی میتونی خانم جون رو بپیچونی؟فقط حواست باشه مامان نفهمه ها سحر آروم باشه ای گفت و کنار خانم جون دراز کشیدم، خداروشکر دردش خیلی کم شده، فقط موندم علی آقا برا چی تو جیبش قرص گذاشته بود. هرچی بود خداروشکر به موقع به دادم رسید. سحر نزدیکم نشست و گوشیش رو چک کرد، چقدر دلم برا گوشی خودم تنگ شده. دیگه خبری از گروه دوستانمون ندارم. چشم هام رو بستم تا کمی استراحت کنم، حمید هنوز برنگشته نمیدونم علی آقا باحمید چیکار داشت که صداش زد، از یه طرفم کارهای حدیث فکرم رو بدجور مشغول کرده.نفهمیدم کی خوابم برد. با صدای الله اکبر خانم جون، چشم هام رو باز کردم، تازه یادم اومد بعداز افطار نمازم رو نخوندم. از جا پریدم - وااااااای، نماز اول وقتم رفت. نگاهی به ساعتم کردم، ساعت ده ونیم رو نشون میده. خبری از حمید و سحر نیست. بلند شدم و بیرون رفتم تا تجدید وضو کنم. صدای سحر و حمید باعث شد همون جا بمونم. حمید گفت - علی گفت باید خیلی مراقبش باشین، کاش اون طوری باهاش حرف نمیزدم - حالا دیگه گذشته، ولی اینو بدون زهرا دختری نیست که بی هوا کاری کنه. یه مقدار نگران حدیث بود، چون تنهایی رفت بیرون گفت میره خدایی نکرده بلایی سرش میاد تک سرفه ای کردم تامتوجه حضورم بشن. هر دو نگاهم کردن و سحر گفت - چه زود بیدار شدی؟ با ناراحتی گفتم - نماز اول وقتم رفت، چرا بیدارم نکردین؟ حمید پیش دستی کرد و گفت -- آخه علی گفت باید خوب استراحت کنی! کلافه از حرف حمید به این فکر کردم حالا باید منتظر دستورات بعدی علی آقا هم باشم، خدا بخیر کنه. سحر گفت - راستی میخوایم بریم حرم میتونی بیای؟ خوشحال از اینکه دوباره میرم حرم گفتم - اره چرا که نه، فقط صبر کنین نمازم رو بخونم بریم به سرویس رفتم و تجدید وضو کردم. نمازم رو که خوندم لباس هام رو عوض کردم وبه همراه خانم جون آماده ی رفتن به حرم شدیم. قبل از رفتن سری به آشپزخونه زدم، صدیقه خانم و مریم به همراه دوسه نفر از دوستان دیگه غذای سحری رو آماده می کردن. با دیدنم صدیقه خانم لبخندی زد و قاشقِ توی دستش رو روی سینک گذاشت و گفت - حالت خوب شد دخترم؟ با خوشرویی جواب دادم - بله، خداروشکر حالم خوبه. ما میریم حرم، برگشتم میان کمکتون میکنم - برو به سلامت، فعلا که کاری نیست نباید زیاد منتظرشون بذارم، خداحافظی کردم و داخل نمازخونه که شدم علی آقا مشغول خوندن سلام نمازش بود. نباید متوجه حضورم بشه،تا تموم کنه بهتره سریع برم. خواستم سریع رد بشم که پام به سیم آمپی فایر گیر کرد، به زور خودم رو نگه داشتم تا نیفتم. با صدایی که نگرانی توش موج میزد پرسید - چی شد؟ با حرص از این همه دست پاچگیم به سمتش برگشتم وگفتم -سلام، هیچی پام به این سیم گیر کرد، شرمنده حواستون رو پرت کردم سریع سیم رو زیر فرش گذاشت و کلافه گفت - صدبار بهشون گفتم این سیم رو زیر فرش بذارین تا کسی پاش گیر نکنه. دوباره نگاهم کرد و آروم پرسید - چیزیتون که نشد؟ جاییتون آسیب ندید؟ با خودم گفتم فقط یه ذره پام گیر کرد دیگه، چادرم رو مرتب کردم و گفتم - نه، خداروشکر چیزی نشد، با اجازه تون یک قدم برداشته بودم که دوباره پرسید - جایی تشریف میبرین؟ دوبار برگشتم و جواب دادم - بله، با خانواده میریم حرم زیارت! - درد قلبتون خوب شد؟ حمید گفت خوابیدین، نشد حالتون رو بپرسم. نگران بودم برای اینکه خیالش رو راحت کنم گفتم - الحمدلله، اون قرصی که دادید خیلی زود اثر کرد. شرمنده بیرون منتظرمن، اگه اجازه بدید از حضورتون مرخص شم سکوت کرد، کمی سرم رو بالا آوردم که گفت - رفتین زیارت برا منم دعا کنین. یه حاجتی دارم شاید شما برام دعا کنید برآورده بشه 🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566پارت، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آفتاب شب یلدای همه گریه ی پشت تمنای همه هیچ کس فکر تنهایی تو نیست گریه کن جای خودت، جای همه بی تو دارند همه می میرند زود برگرد مسیحای همه همه شهر به چاه افتادند مددی یوسف زهرای همه بنشین تا بنشانی همه را دربیار از نگرانی همه را کاش می شد ز سفر برگردی با همان چند نفر برگردی چله ی اشک گرفتیم برایت به امیدی که سحر برگردی😭 اللهم عجل لوليك الفرج