eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
17.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ کمی فکر کرد و جواب داد - من که نمیشناسم ولی اگه تو دوست داری باید از چند نفر بپرسیم تا پیدا کنیم. خوشحال از اینکه میریم کنار آب، گفتم - جات خالی عید فطر رفته بودیم، هوا عالی بود. آهی کشیدم و ادامه دادم -اصلا باورم نمیشد به این زودی باتو بخوام برم اونجا. نه به اون روز که تنها بودم نه به الان که با عزیزترین کسم میرم دستم رو تو دستش گرفت و گفت -اون روز برام روز سختی بود، خصوصا وقتی گفتی به مامانم بگم پیگیر نشه! همش با خودم کلنجار میرفتم و میگفتم اگه زهرا منو دوست نداشت بهم میگفت. حال و روزم اصلا خوب نبود، رفتم پیش دوستم محسن، بنده خدا منو دید خیلی تعجب کرد. بعد با محبت نگاهم کرد و ادامه داد -خانمی اون روز یه آتیشی تو‌دلم به پا کرده بودی که بیا و ببین!! آهی کشیدم و گفتم - میدونی علی برا منم خیلی سخت بود، وقتی زینب زنگ زد گفت عصبی از خونه زدی بیرون، دلشوره گرفتم. با اینکه اون حرفارو بهت زده بودم ولی خب بازم دوستت داشتم، حتی گلرخ هم اینو فهمیده بود. دنده رو عوض کرد و گفت -خداروشکر همه چی حل شد و دل به لدار رسید. نزدیک یه آقایی نگه داشت و آدرس جنگل بلیرون رو پرسید، اونم با اشاره نشون داد و بعد از تشکر حرکت کردیم. نزدیک سوپر مارکت نگه داشت -خانم جان چی دوست داری بخرم؟ دلم هوس چیپس پیاز جعفری و ماست موسیر کرد، لب هام رو تر کردم‌ و گفتم -چیپس پیاز جعفری و ماست موسیر - برات ضرر داره خانم، غیر از اون هر چی بخوای برات میخرم با لب های آویزون و مظلومانه نگاهش کردم - دلت میاد خانمت یه چیزی دوست داشته باشه و براش نخری؟ خب من الان چیپس دلم میخواد ارنجش رو به فرمون تکیه داد و گفت -چون دوستت دارم نمیخرم، اینا سر تا پا سمه برا بدن خانمی. التماسم رو تو چشم هام ریختم، خنده م رو به زور کنترل کردم تا دلش بسوزه -این بارو بخر، قول میدم اخرین بار باشه نفسش رو سنگین بیرون فرستاد، با خنده سرش رو تکون داد و گفت -از دست شما خانما، مگه میتونم رو حرفت حرف بزنم آخه لبخند دندون نمایی زدم، انگشت اشاره ش رو به سمتم گرفت - فقط همین یه باره هااااا!!! -باشه قول میدم. از ماشین پیاده شد و رفت، طولی نکشید دست پر برگشت. وسایل رو صندلی پشت گذاشت و نشست. - این همه خوراکی خریدی نمیتونیم دیگه نهار بخوریم!! -خیالت راحت تا نهار کلی مونده. بالاخره به هر سختی بود بعد از پرس و جو از چند نفر جنگل بلیرون رو پیدا کردیم. تا حدودی قسمتهاییش یادم میاد، نزدیک همون میانبری که گلرخ رفت رسیدیم، به علی مسیر رو نشون دادم، از شانسمون چون جمعه بود اون قسمتی که سری قبل نشسته بودیم رو گرفته بودن. -اصلا یادم نبود امروز جمعه ست و این جا شلوغه. دستم رو گرفت و از ماشین پیاده شدیم. -فدای سرت، بیا بریم یکم قدم بزنیم. 🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو‌ vip شو😊 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▫️فرازی از فرموده‌های پیامبر(صلوات‌الله‌علیه‌و‌آله) در روز غدیر: 🔸هیچ حقّ و حقیقتی نیست مگر همراه مهدی (سلام‌الله‌علیه) و هیچ نورانیتی نیست مگر در پیشگاه مهدی (سلام‌الله‌علیه)! 🔹 لا حَقَّ إِلَّا مَعَه‏ و لا نُورَ إِلَّا عِنْدَه‏... 📚 بحار الأنوار، ج۳۷، ص: ۲۱۴. ✋۳ روز تا عید هم‌عهدی (غدیر)💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اسعدالله ایامکم و لیالیکم 😍 🥰 قال الإمام علي الهادي عليه السلام: ✴️إن الله جعل قلوب الأئمة موردا لإرادته فإذا شاء الله شيئا شاؤوه وهو قول الله تعالى: «وَمَا تَشَاؤُونَ إِلاَّ أَن يَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ» 💠خداوند دلهاى ائمه را محل اراده خويش قرار داده هرگاه خداوند چيزى را بخواهد آنها خواهند خواست اينست تفسير آيه:« وَ مٰا تَشٰاؤُنَ‌ إِلاّٰ أَنْ‌ يَشٰاءَ اَللّٰهُ‌ رَبُّ‌ اَلْعٰالَمِينَ‌ » نخواهيد خواست مگر آنچه را پروردگار جهانيان بخواهد. 📚 بحارالانوار ج 24 ص 305 الهی ‌بِحَقِ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌لِوَلیکَ‌الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚❤️ 🌸🌿آنکه را حُبِّ علی(ع) نیست به دل، از ما نیست 🌸🌿هرکه شد شیفته ی عشق علی(ع)، تنها نیست 🌼🌿سائل و ریزه خور و خادمِ درگاهِ توأیم 🌼🌿جز علی(ع) هیچکسی بر دل ما مولا نیست
. ‍ 💎🌴 شیعه شده بود، شیعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی امام هادی علیه السلام. دلیلش را پرسیدند. گفت: از اصفهان آمده بودم بغداد؛ مرا فرستاده بودند پیش متوکل برای عرض شکایت. پشت قصر منتظر بودم. همان وقت متوکل دستور داد امام هادی علیه‌السلام را بیاورند. از یکی پرسیدم کسی که احضار شده کیست؟ گفت: امام شیعه‌هاست، ابن الرضا. لحظه‌ای بعد آمد. با همان نگاه اول، محبّتش به دلم افتاد. در دلم شروع کردم به دعا کردن برایش. از خدا می‌خواستم شرّ متوکل را از سرش کوتاه کند. به من که رسید توقف کرد. نگاهش را دوخت به صورتم. همین قدر شنیدم که فرمود: خدا دعایت را مستجاب، عمرت را طولانی و مال و بچه‌هایت را زیاد کرد. از هیبت نگاه و کلامش به لرزه افتادم و زمین خوردم. به هوش که آمدم، مردم قصه را پرسیدند. چیزی نگفتم. به اصفهان که برگشتم زندگیم از این رو به آن رو شد. حالا همه چیز دارم: ثروت فراوان، ده فرزند، هفتاد و چند سال عمر... همه‌ی این‌ها از برکت دعای امام زمانم است. 📚الخرائج ج‏۱ ص۳۹۲ 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ نزدیک رودخانه خیلی شلوغ بود، به پیشنهاد علی همون لابلای درختها شروع به قدم زدن کردیم. کمی جلوتر که رفتیم متاسفانه خانم هایی بودن که اصلا حجاب درستی نداشتن، میتونم بگم با بلوز و شلوار بودن، صدای آهنگشون هم که گوش فلک رو کرد میکرد. همونطور که دستم تو دست علی بود گفتم - بریم سمت ماشین، اینجا خیلی شلوغه! حرفم رو تایید کرد، سوار ماشین شدیم و راه افتاد. تا اخر جاده رفتیم، تقریبا اطراف رودخانه همه جاش شلوغ بود، علی به سمتم برگشت و گفت -همه جا شلوغه به نظرت کجا بریم - همین مسیر رو دوباره برگردیم، اگه جای خلوت و دنجی پیدا کردیم پیاده میشیم. -آخه تو خیلی دوست داشتی کنار رودخانه بیای، حیف شد! دستش رو گرفتم و گفتم -مهم اینه که تو پیشمی، همین برام کافیه! از این حرفم چشم هاش برقی زد، دور زد و برگشتیم. سمت راستمون که رودخانه داشت، شلوغ بود اما سمت چپمون داخل جنگل فقط درختهای سر به فلک کشیده بود و کسی فعلا اونجا نرفته بود. -ببین اونجا خلوته، اکثرا چون دوست دارن پیش آب باشن میرن اونور جنگل، بیا ما بریم این سمت که خلوته. موقعی که مامانتینا اومدن وسط هفته میایم که هم خلوته هم میتونیم کنار رودخانه باشیم باشه ای گفت و کنار جاده پارک کرد، از لا به لای درختهای خیلی بزرگ و کهن سال که قدم میزدیم، عظمت پروردگار رو با چشم میدیدم، خدا تمام زیباییها رو در اختیار ما گذاشته اما ما با کارها و رفتارهامون کفران نعمت میکنیم. با اینکه میدونستم علی اصلا به سمت اون دخترها نگاه نمیکه ولی خودم با دیدنشون دلم به درد اومد. چه راحت از حجاب و ایمانمون گذشتیم، حضرت زهرا با اون مقام و بزرگیش وقتی مرد نابینا میومد جلوی درشون، کاملا رو میگرفت. اما ما اصلا برامون مهم نیست نامحرمی ما رو بی حجاب ببینه یا نه! -میگم زهرا تو چه گلی رو بیشتر دوست داری؟ با صدای علی از فکر بیرون اومدم و با خنده گفتم - من عاشق گل رزم، سفید و قرمز باهم. باسر تأیید کرد، کمی که گذشت دستی به پشت گردنش کشید - کاش میشد امروز باهام برگردی؟ با این حرفش دلم یجوری شد! -چطور؟ همونطور که دستش رو دورم حلقه کرده بود و قدم میزدیم گفت -اخه هر وقت از جلوی درتون رد میشم، یادت میفتم بیشتر دلتنگت میشم. با شنیدن اسم خونه خودمم دلم برا خونه و مامان و بابا تنگ شد، نفسم رو سنگین بیرون دادم -خودمم دوست دارم برگردم، اما الان شرایطش نیست. از وقتی گلرخ نامزد شده خیلی کم تو خونه پیدا میشه، سکینه خانمم که مجبوره بره بیرون و کارهاش رو انجام بده، خانم جون تنها میمونه. -میدونم عزیزم، ولی دله دیگه چیکارش میشه کرد، اگه با من بود حاضر بودم هر روز از قم بیام شمال و روی ماهت رو ببینم. با عشق نگاهش کردم، علی با عشق برام حرف میزد و منم با حرفاش هر لحظه بیشتر از قبل عاشقش میشدم. نگاهی به ساعت کردم تقریبا ساعت دوازده شده، گفتم -میگم کم کم بریم. که تو هم خواستی برگردی مثل اونروز به شب نخوری! با محبت جواب داد -چشم لیلی من!! 🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو‌ vip شو😊 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹☘ 🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند: ✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه 💠فراز 56 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿 56- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ يُوجِبُ سَوَادَ الْوُجُوهِ يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهُ أَوْلِيَائِكَ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهُ أَعْدَائِكِ إِذْ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ فَقِيلَ لَهُمْ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند 56: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که باعث روسیاهی میشود در آن روزی که چهره ی دوستانت سفید و چهره دشمنانت سیاه میگردد، آن زمانی که گروهی یکدیگر را ملامت میکنند، پس گفته میشود که "نزد من با همدیگر مخاصمه نکنید، چه من پیش از این وعیدم را به شما رسانده" بودم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! 💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ سوار ماشین شدیم، تا نگاهم به صندلی پشت افتاد گفتم -خوراکیامون رو نخوردیم که!!! -اشکال نداره خانومی، اگه دوست داری الان بیار بخور اگه هم نه میبریم تو خونه باهم میخوریم با شیطنت گفتم -چیپس و ماست موسیر رو الان میخوریم چون با کلی التماس و خواهش به دست آوردم بقیه ش رو میبریم خونه. از حرفم خندید و گفت -تو هر چی که ضرر نداشته باشه بگی بخر من میخرم، این یکی رو چون میدونم ضررش زیاده نمیخرم‌ خوشگلم. واقعا چه خوبه که علی هر بار یه حرفی میخواد بگه با خوشگلم و گلم و کلمات عاشقانه میگه، حس میکنم با این نوع صحبتش جون میگیرم. چیپس و ماست رو برداشتم و روی چادرم دستمالی انداختم تا یه موقع لباسهام کثیف نشه. با احتیاط ماست رو باز کردم و قبل از اینکه بخورم گفتم - به به! من عاشق چیپس و ماستم. علی از حرکاتم میخندید و سرش رو تکون میداد. یه چیپس برداشتم داخل ماست زدم، اول نزدیک دهن علی بردم - شما افتتاحیه ش رو بزن، اختتامیه ش با من!!! خورد و خودمم شروع به خوردن کردم، جاده خلوت بود و علی آروم رانندگی میکرد و زیر نگاهش با لذت میخوردم. بعداز تموم شدنش اشغالش رو داخل نایلون انداختم و کنار پام گذاشتم تا به محض دیدن سطل آشغال بندازم داخلش. چون غیراز ما کسی تو جاده نبود، برای تشکر از علی،سمتش خیز برداشتم‌ و صورتش رو بوسیدم، نگاهم کرد و ابرهاش رو بالاداد، با شیطنتی که تو صداش بود گفت -اگه میدونستم زیاد چیپس میخریدم با خنده نگاهش کردم، صدای زنگ گوشیم به صدا دراومد، با دیدن شماره ی خانم جون تماس رو وصل کردم - سلام خانم جون خوبین؟ -سلام دخترم کجایین؟ -ما تو راهیم داریم برمیگردیم! -باشه زود بیاین، نهار آماده ست، آقا مصطفی و گلرخ هم اومدن چشمی گفتم و تماس رو قطع کردم. با یادآوری اینکه علی یکی دوساعت دیگه برمیگرده و دوباره تنها میشم، بغض کردم. سرم رو به سمت مخالف علی برگردوندم تا حلقه ی جمع شده اشک زیر چشمم رو نبینه. اما خیلی هم موفق نبودم، اب دماغم رو که بالا کشیدم متوجه شد - خانمم، جان دلم. چی شده ؟ لبخند زورکی زدم و به سمتش چرخیدم. -دلم برات تنگ میشه علی!! با محبت نگاهم کرد و با دستش اشکم رو پاک کرد - دورت بگردم عزیزم، ناراحت نباش جان دلم. منم دلم برات تنگ میشه. دوباره زود همدیگرو میبینیم. باشه خوشگلم؟ باشه ای گفتم و خیره نگاهش کردم. دلم نمیخواد نگاهم رو ازش بردارم، دوست دارم تو این دوساعتی که مونده قیافه مهربونش رو ببینم. هر از گاهی نگاهم میکرد و میخندید، اما خودشم حالش دست کمی از من نداشت. شاید اگه هر دو قم بودیم این دوری اذیت نمیکرد ولی کیلومترها باهم فاصله داریم، اینطور که معلومه زودتر از دوهفته هم فکر نکنم جور بشه همدیگرو ببینم. 🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو‌ vip شو😊 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ قبل از اینکه به خونه برسیم، ماشین رو جلوی مغازه ای که انواع و اقسام کش و گل سر داشت نگه داشت. -نکنه میخوای واقعا کش بخری؟ لبخند شیرینی تحویلم‌داد - بله که میخوام بخرم، پیاده شو گلم دستش رو گرفتم -حالا چه عجله ای داری؟ بمونه تو قم میخریم. درضمن من همیشه با کلیپس میبندم با شیطنت گفت - تو قمم میخریم چه اشکالی داره، الان برا دل خودم میخوام بخرم که موهات رو ببافم. هر موقع تنها شدی با کلیپس ببندش! تو دلم گفتم شاید دوست داره موهام رو ببافم، بهتره مقاومت نکنم و به خاطر دل علی باهاش برم. چشمی گفتم و پیاده شدم. وارد مغازه ی بزرگی شدیم، تقریبا همه جور وسایل داشت. علی چند مدل کش نشونم داد و بعد از انتخابش ، یه تل سر خوشگل هم برداشت. با خنده گفتم - حالا هر کی ندونه فکر میکنه برا بچه خرید میکنیم، نمیدونه که برا منه!! باخنده جواب داد - بقیه رو چیکار داریم، مهم خودمونیم. دوست دارم برا خانومم کش بخرم مشکلیه؟ لبخندی تحویلش دادم -نه عزیزم بالاخره چند تا وسایل دیگه هم انتخاب کردیم و بعد از حساب کردن از مغازه بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم. ماشین رو جلوی خونه پارک کرد، پیاده شدم و منتظرش موندم. بغضم رو به خاطر رفتن علی به سختی قورت دادم و بعد از قفل ماشین دستم رو گرفت و وارد خونه شدیم. با صدای بلند چندباری یا الله گفت، سکینه خانم کنار نرده های ایوان ایستاد -سلام، بفرمایین داخل از پله ها بالا رفتیم، فشارش روی دستم بیشتر شد، انگار متوجه بی قراریم شده بود، به سمتش چرخیدم، چشمکی زد و گفت - عزیزدلم اگه خانم جون ببینه به خاطر رفتن من دوباره حالت گرفته میشه، ناراحت میشه. اون وقت حس میکنه باعث دور شدن ما از همدیگه شده !! حق با علیه! باید به خودم مسلط باشم، چند باری نفس عمیق کشیدم، صدای خندیدن آقا مصطفی از آشپزخونه اومد، قبل از اینکه لباس هام رو عوض کنم منتظر موندم بیرون بیان تا سلام‌بدم بعد اتاق برم، طولی نکشید گلرخ و آقا مصطفی در حالی که میخندیدن و تو دهنشون چیزی میخوردن بیرون اومدن. سلام دادیم با دیدن ما به سختی قورت دادن، آقا مصطفی با علی دست داد و احوالپرسی کرد. نزدیک گلرخ رفتم و پرسیدم -سلام همیشه بخندی عزیزم، خوش گذشت دور دهنش رو تمیز کرد -سلام اره جات خالی علی و آقا مصطفی پیش خانم جون نشستن و گرم صحبت شدن. به سمت اتاق رفتم، گلرخ هم پشت سرم وارد اتاق شد. نایلون توی دستم رو روی دراور گذاشتم، چادر مشکیم رو با چادر رنگی عوض کردم و رو به گلرخ گفتم -بازم میخوای بری؟ 🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو‌ vip شو😊 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▫️فرازی از فرموده‌های پیامبر(صلوات‌الله‌علیه‌و‌آله) در روز غدیر: 🔸بدانید که مهدی، همان است که پیشینیان مژده‌ی او را داده‌اند. 🔹ألَا إِنَّهُ قَدْ بُشِّرَ بِهِ مَنْ سَلَفَ بَيْنَ يَدَيْه‏... 📚 بحار الأنوار، ج۳۷، ص: ۲۱۴. ✋۲ روز تا عید هم‌عهدی (غدیر)💐