eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
307 دنبال‌کننده
2هزار عکس
882 ویدیو
8 فایل
🍂ماییم‌وهواےبغض‌آلودفقط، دلواپسےوغصّه‌مشهودفقط والله‌که‌آسان‌شوداین‌سختےها باآمدنِ‌حضرتِ‌موعودفقط . . .(: تبادل: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
#به_اتفاق_مرگ #پارت_چهارم ماشین جلوی خونه‌ی بزرگی با نمای سفید ایستاد. راننده نگاهی به خونه انداخ
تک تک جمع شدیم. قرار شد همه وسایلشون رو تو اتاق مرتب کنن و بعد بیان برای صحبت کردن. با خوش‌رویی به استقبال بچه‌های هم حجره‌ای‌ام رفتم. هرکدوم مشغول کاری بودند. روی تخت نشستم و سر صحبت رو باز کردم. _خانواده‌تون مخالفت نکردن؟ آزاده روی تخت لم داد و گفت: _من هرساعتی که شما بگید می‌تونم بیام، ولی شبارو برمی‌گردم خوابگاه! سرتکون دادم. _اشکال نداره. این وضعیت زیاد طول نمی‌کشه. همینکه بیفتیم رو روال هفته‌ای دو سه ساعت میایم اینجا! آها؛ راستی! رو به معصومه گفتم: _لپ تاپو کامپیوتر تو اتاق بغلیه که مخصوص توعه با بروزترین امکانات؛ البته یه مقدار زیادی کوچیکه! چشمای تیله‌ای‌ و براقش به یک باره درخشید. _به‌به. _یه اتاق کار هم هست که خود آزاده باید زحمت مجهز کردنشو بکشه. البته بعدا می‌گم برا چی. مرضیه سادات که بزرگتر از همه‌ی ما بود گفت: _این چه کاریه که براش این‌همه وسیله و سور و سات آماده کردید؟ جبهه اینقدر پشتیبانی لازم نداره! شونه بالا انداختم و بی‌خیال گفتم: _به جون این سقف اگه بدونم؛ خودش بریده دوخته الانم میگه بپوش! ولی مطمئنم کارش درسته وگرنه مارو قاطی این ماجراها نمی‌کرد! سرش رو تکان داد و گفت: _میشه درو قفل کنی بی زحمت؟ معصومه قبل از من، درحالی که لباس جدیدش رو می‌پوشید گفت: _ اراذل و اوباش نیستن که! طلبه‌ان... با خنده گفتم: _معصومه راست میگه خب! این طبقه کلا واسه ماست...راحت باش. بلند شدم. _همگی لباساتونو عوض کنید بیاید بریم آلاچیق؛ بلکه بتونیم سر از کارشون در بیاریم. ____ 🖇بہ‌قلـــــم:فاطمہ‌بیاتــے ☕️یڪ جرعه واژه: گفتمش خورشید سر زد، ماه من بیدار شو گفت: تا من برنخیزم کی برآید آفتاب؟🦋 🌱_• @eshgss110 ____