eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
315 دنبال‌کننده
2هزار عکس
877 ویدیو
8 فایل
🍂ماییم‌وهواےبغض‌آلودفقط، دلواپسےوغصّه‌مشهودفقط والله‌که‌آسان‌شوداین‌سختےها باآمدنِ‌حضرتِ‌موعودفقط . . .(: تبادل: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_19 محمد: _بخواب رو تخت سرم بزنم بی ه
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ محمد: چشم باز کردم و روی تخت نشستم. با دیدن کیوان که داشت صبحانه می خورد خمیازه ای کشیدم _دستت درد نداره؟ آرام شانه ام را تکان دادم می سوخت اما درد نداشت _فعلا که نه لقمه ای در دهان گذاشت و با خنده گفت: _حالا بزار یکم بگذره...چنان درد میگیره که زمینو چنگ بزنی _همه این روزا مزه می پرونن از جایم بلند شدم و کمد را باز کردم یک پیراهن مشکی از آویز برداشتم ناگهان کیوان از دستم قاپید _چقدر سیاه محمد؟...دلت نپوسید از بس تیره پوشیدی؟ دست به سینه ایستادم _صورتی خوبه؟ نفس عمیقی کشید و مرا کنار زد _چه خبرههههه _سلامتی پیراهن طوسی را به سمتم گرفت. _بگیرش؛ حداقل از این سیاهه بهتره...یادم باشه دفعه بعد که اومدم برات لباس رنگی بیارم گوشی ام زنگ خورد به کیوان اشاره کردم تا برایم بیاورد سرگرد وحید احمدی بود. _سلام بله؟ _سلام محمد... یه لوکیشن میفرستم خودتو برسون _الان تو ماموریتم _میدونم...با سرهنگ هماهنگ کردم؛ دو سه ساعت بیشتر طول نمی کشه _حالا کارت چی هست؟ _میخوام از یه بچه بازجویی کنی _کار من بازجویی نیست. _ببین تو خوب بلدی حرف بکشی؛ بلند شو بیا... _باشه میام؛ منتظر باش همان لباسی را که دست کیوان بود گرفتم و به کمکش پوشیدم از کشو چند برچسب خالکوبی برداشتم. شاید لازم میشد داخل کیف اداری ام گذاشتم _دارم میرم...تو اینجا میمونی؟ _فعلا هستم. _پس اگه اتفاقی افتاد یه پیام بده _باشه یک ورق دارو به سمتم گرفت _صبحونه هم بخور _ممنون پله هارا پایین آمدم _مهدی دو ساعت بیرون کار دارم؛ آروم بشینید کارتونو بکنید تا بیام _خیالت تخت داداش _خانم امینی کجاست؟ _رفت اتاقش ........ یک ربع نکشید. رسیدم موقعیت نگاهی به خانه انداختم. خواستم زنگ ایفون را بزنم که خود به خود باز شد در را هل دادم و داخل شدم. _اومدی محمد؟ به عقب برگشتم. _سلام، کجاست؟ به دری اشاره کرد _اونقدر جیغ و داد کرد موقع اومدن که بیهوشش کردم. دستی به صورتم کشیدم. _به چی باید اعتراف کنه؟ _به قتل _مگه چند سالشه؟ _فک کنم حدود 20 سال _عجب ارام قدم برداشتم سمت در قفلش را باز کرد. _اسمش؟ _نمیدونم _پس تو چی میدونی وحید؟ _سخت نگیر چشمم خورد به پسری که روی زمین افتاده بود معلوم بود خودش را به بی هوشی زده بہ قلـــم:ف.ب لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16477124120188 ✨✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110