eitaa logo
اسلام سیاسی | مومنی
2.5هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
512 فایل
https://eitaa.com/eslamesyasi 🔸 در خدمتم 👇 @momeni1366
مشاهده در ایتا
دانلود
↙️ پای کار اسلام 🔻 خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد ♨️ قسمت سیزدهم: فعالیتهای سیاسی ♦️سیاست، بخش جدانشدنی زندگی حسین بود. 💢بعضی وقتها تا پاسی از شب می‌نشستیم و بحث سیاسی میکردیم. ♨️ تحلیلهای خوبی داشت، چون هم مطالعه داشت، هم با افراد مختلف در ارتباط بود. 🔻بعضی وقتها بهش زنگ میزدم میگفتم حکیم کجایی؟ کی ببینمت؟ اوضاع مملکت در چه وضعه؟ ⏪ میگفت امشب بیا صحبت کنیم، به فلانی و فلانی هم بگو بیان، باید آبروی این نامردها را ببریم، دارن خیلی به آقا فشار میارن. 🔴 اوج فعالتهای سیاسی حسین، زمان انتخابات بود. 🔰توی انتخابات سال ۸۸ خیلی حرص میخورد. یه ستاد توی خیابون دورشهر داشتیم، شبها تا ساعت ۱۲ باهم بودیم. بعضی وقتها میرفت توی خیابون و با تک تک مردم حرف میزد. 🔻توی انتخابات ۹۲ یه ستاد زده بودیم بلوار جمهوری. صبح زود تا آخر شب اونجا بودیم. کمیته تولید محتوا همیشه با حسین و تیمش بود چون رفقاش همه دست به قلم بودن. 🔻یادمه اون شبی که اعلام شد حسن روحانی رای آورده، حدود ۱۲شب بود که بهش زنگ زدم. 💢عصبانی بود، داد میزد. -گفتم کجایی؟ -گفت از خونه زدم بیرون. -گفتم الان کجایی حکیم؟ -گفت اومدم توی بیابونهای اطراف پردیسان، میخوام فریاد بزنم. -گفتم حالا مگه چی شده؟ خودتو اینقدر اذیت نکن. -گفت: پرچم رو دارم میبینم که یه عده دوباره میخوان توی این کشور بلند کنند! 🔻حقیقتش اول نفهمیدم منظورش چیه تا وقتی که شرکتهای توتال و شِل و رنو اومدن روی صنایع نفت و خودروسازی و...چنبره زدن، تا وقتی که لعنتی امضا شد و سند ننگین ۲۰۳۰ را اجرا کردن. 💢هرچی زمان گذشت، بیشتر به حرف اون روزش پی بردم. 🔻توی انتخابات ۹۶ همه جوره برای آقای رئیسی مایه گذاشت، کلی ستاد راه انداخت، همه بچه ها رو به خط کرد، به شوخی و با خنده میگفت: رفقا این یک ماه انتخابات، زن طلاق، بچه گداخونه. ⏪ انتخابات ۱۴۰۰ که شد اولش خیلی فعال بود تا اینکه گرفت، حدود سه هفته قرنطینه شد. ♨️ اما داخل خونه هم که بود با تلفن و پیامک و از طریق ایتا و اینها بازهم پیگیر بود. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام ♦️خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد ♨️قسمت چهاردهم: عاشق مصباح دوستان ⏪ حسین از مؤسسه آیت الله مصباح لیسانس اقتصاد گرفته بود. 💢اون اوایل خیلی آقای مصباح را نمیشناختم تا اینکه بواسطه مباحثه صبح های جمعه و خوندن برخی کتابهای ایشان، با شخصیت این مرد بزرگ آشنا شدم. ♦️حسین خودش عاشق آیت اللّه مصباح بود، ما رو هم عاشق کرده بود. 🔻میگفت آقای مصباح، شیخ فضل‌الله زمان ماست. 🔴هر موقع توی قم اردو برگزار میکردیم، حسین تاکید داشت که حتما بچه ها رو ببریم دیدار آیت‌الله مصباح. چهارشنبه شبها هم هرجا بود سعی میکرد خودش رو به درس اخلاق آیت الله مصباح (خیابون صفائیه دفتر رهبری) برسونه. 🔻بعد از کتابهای شهید مطهری، واقعا کتابهای آیت الله مصباح عالی بود، حسین دست ما رو گذاشت توی دست آقای مصباح و شاگردهای ایشون. ♦️من به حدی شیفته آیت الله مصباح شدم که سال ۹۱ به دست مبارک ایشان معمم شدم. 💢حسین، دانشجوها رو تشویق میکرد که حتما در «طرح ولایت» شرکت کنند. 🔴حتی یه دوره طرح ولایت برای طلبه هایی که دور و اطرافش بودن برگزار کرد، اون هم با همکاری دفتر پژوهش‌های فرهنگی موسسه امام و با کمک حاج آقای دهشیری و شکروی. 🔻یه کار قشنگ دیگه هم که کرد برگزاری کلاس «نویسندگی ژورنال» بود. ♦️بعد از انتخابات ۹۲ بود که بهم گفت: نقطه ضعف اصلی بچه ها، اونهاست. باید به بچه های ستاد بگیم بیان یه دوره براشون کلاس نویسندگی بگذاریم. ♦️ استاد حسن ابراهیم زاده اون زمان سردبیر فصلنامه فرهنگ پویا بود. با ایشون صحبت کردیم قرارشد ۱۰جلسه کارگاه نویسندگی برای رفقا برگزار کنن که بحمدلله برگزار هم شد. ♨️ کلاً حسین هر جا تشخیص میداد بچه ها به مهارت یا آموزشی نیاز دارن، سریع مقدماتش رو فراهم میکرد. 🔻مثل دوره تخصصی سواد رسانه که حدود یک سال در طبقه فوقانی مسجد اهل بیت برگزار کرد، اون هم با موضوعات متنوع و بهترین اساتید مثل استاد ارجمندفر، سیدسلیمانی، شکیبا، کهوند، مومن نسب، صرامی، قهرمانی و... ♦️در کارهای تشکیلاتی و کادرسازی هم آیت الله مصباح رو الگوی خودش قرار داده بود. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام ♦️خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 💢قسمت پانزدهم: مبارزه علمی با دشمن ♨️ حسین به معنای واقعی کلمه به دنبال بود. ⏪ همیشه به ماها توصیه میکرد خوب درس بخونید و با دقت مطالعه کنید تا بشید. 🔴 به شدت منتقد سیستم مدرک زده دانشگاه بود. وقتی کتاب «تاریخ تحولات سیاسی ایران»(نوشته دکتر موسی حقانی و دکتر موسی نجفی) رو صبحهای جمعه مباحثه میکردیم، رسیدیم به حوادث دوران رضاخان و تاسیس دانشگاه توی ایران. انگار داغ دل حسین تازه شد. 🔴ساعتها درباره نفوذ دستگاه فراماسونری و صهیونیزم توی مراکز علمی و فرهنگی برامون صحبت کرد. 🔻کلی کتاب معرفی کرد که بخونیم، کلا هرچی میگفت با سند و مدرک میگفت تا کسی نتونه او رو متهم کنه به توهم توطئه. ♨️اشتباه نشه، حسین با مدرگ زدگی مخالف بود نه مدرک گرفتن، میگفت: اتفاقا باید بریم دانشگاه و مدرک دانشگاهی بگیریم تا به ماها نگن بیسواد! ⏪ معتقد بود جریان مدرک زدگی توی دنیا، یه پروژه صهیونیستیه برای بیسواد کردن ملتها و اتلاف عمر و غارت منابع. 🔻میگفت: علم هرچی که هست فقط توی حوزه هاست، اصلا تا همین ۱۰۰سال پیش تمام علوم توی حوزه ها تدریس میشد، از هنر و معماری و پزشکی گرفته تا فلسفه و فقه، قدم نحس که رسید به این منطقه، همه چیز رو حتی علم رو نابود کردن. ♦️حسین بعد از گرفتن لیسانس اقتصاد از مؤسسه امام، رفت توی غرب زده ترین دانشگاهها و مدرکش رو از اونها گرفت تا به قول خودش با ادبیات خودشون به جنگ با اونها بره. 🔴علاوه بر مدرک سطح ۲و۳حوزه، مدرک ارشدش رو در رشته فلسفه غرب از دانشگاه مفید گرفت، موضوع پایان نامه اش در رابطه با اخلاق در فلسفه اسپینوزا بود. 🔻برای پایان نامه اش خیلی وقت میگذاشت، با دقت مینوشت، اینقدر کتاب دید و پاورقی نوشت که به قول خودش: استاد راهنمام با تعجب فقط ورق میزد و میخوند، به خاطر همین هم نمره ۲۰ بهم داد! 💢تمام کارهای پایان نامه رو حتی صفحه بندی رو خودش انجام داد. ♦️برای دکتری میخواست بره دانشگاه ادیان، بهش گفتم: تو خودت صبح تا شب داری تفکر دانشگاه ادیان رو نقد میکنی، حالا میخواهی بری از اونجا مدرک بگیری؟ 💢گفت: اتفاقا امثال من باید برن اونجا، باید برم داخل سیستم و با ادبیات خودشون براشون اثبات کنم که حرفشون باطله. 🔻گفتم: دکتری اونجا پولیه، حداقل ۵۰ میلیون هزینه اش میشه، از کجا میخوای بیاری؟ ♦️گفت: خدا بزرگه، جور میشه. 💢خلاصه دکتری را در رشته حکمت هنر قبول شد، این اواخر کل وقتش را میگذاشت برای رساله دکتری، استاد راهنماش هم دکتر حسن بلخاری بود، سخت گیر و باسواد. ♨️شبها بهش زنگ میزدم میگفتم پس کی تموم میشه این رساله؟ دلمون تنگ شده برات دکتر. 🔻میگفت: به من نگو دکتر، بگو حکیم. ایشالله به زودی تموم میشه، خودم هم دلم تنگ شده برای مباحثه ها. 🔰درس خوندنش هم از سر بود، نه برای پول در آوردن درس میخوند، نه برای هیئت علمی شدن... فقط برای خدا https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 💢 خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد ♨️ قسمت شانزدهم: دغدغه مند جهان اسلام 🔴 حسین از اون دسته آدم هایی نبود که فقط به فکر زن و بچه و شهر و دیار خودش باشه، جهانی فکر میکرد. 💢 فکرش درگیر یمن و سوریه و لبنان و فلسطین و جبهه مقاومت بود. 🔻یادمه سال ۸۷ بود که رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان و بعد هم به حمله کرد، با همکاری بچه ها کلی مطلب تولید کرد، میگفت: باید تحلیلهای درست رو به گوش مردم برسونیم، باید هیمنه رسانه ای غرب رو بشکنیم، باید مراقب باشیم توی جنگ رسانه ای نبازیم. ♦️اون روزها من مدرسه معصومیه بودم و بسیج معصومیه در اوج فعالیت بود، چندبار اتوبوس گرفتیم و بچه ها رو بردیم تهران، تجمع روبروی سفارت مصر و عربستان و وزارت خارجه و... در اعتراض به کشتار مردم مظلوم لبنان و فلسطین. 🔴 حسین هم پایه ثابت این برنامه‌ها بود. حتی بچه ها رفتن داخل فرودگاه مستقر شدن و گفتن بهمون هواپیما بدید میخواهیم بریم غزه بجنگیم. 💢یکی دو شب با حسین و بعضی رفقای دیگه فرودگاه موندیم، حسین خیلی دغدغه داشت تا این حرکتها دچار افراط و تفریط نشه، مدام این طرف و اون طرف میرفت و با این و اون نشست و برخاست میکرد. 🔻بعضی وقتها که میومد مباحثه معلوم بود که حالش زیاد خوش نیست، میگفتیم حکیم چی شده؟ اتفاقی افتاده؟ میگفت: بشینید امروز میخوام براتون روضه بخونم! ⏪ یجوری از کشمیر یا بعدها از میگفت انگار ده سال اونجا زندگی کرده. 🔻کلی رفیق یمنی و سوری و کشمیری و افغانستانی داشت. 🔻هر موقع اسم افغانستان یا پاکستان رو جلوش میبردیم، داغ دلش تازه میشد. ⏪فقط درباره افغانستان ده ها ساعت حرف برای گفتن داشت. 🔻استاد جامعه المصطفی بود و با تمام این ملیتها کلاس داشت. ♦️ درباره آفریقا که دیگه نگو، کافی بود یه سوال کوتاه درباره آفریقا ازش بپرسی، اینقدر با حرارت و با کلی اطلاعات دست اول صحبت میکرد که محال بود اشکت جاری نشه. 💢از ظلمی که انگلیسیها و فرانسویها و آمریکاییها در حق مردم مظلوم آفریقا کردن میگفت و صورتش برافروخته میشد. ↙️ حتی در مورد ظلم آمریکا به کشورهای آمریکای جنوبی میگفت و کلی کتاب معرفی میکرد. 🔴یادمه سال ۹۲ وقتی دولت روحانی رفت برای با آمریکا، اومد توی جلسه و گفت: امروز همه باید تلاش کنیم تا چهره جنایتکار آمریکا رو در دنیا فاش کنیم. 💢همون جلسه بود که به همه تکلیف کرد تا کتاب «رؤیای آمریکایی» نوشته "هاوارد زین" رو بخونن. ♦️بعد از صحبت آبان ماه سال ۹۲ حضرت آقا پیرامون شناخت هرچه بیشتر آمریکا، یه کرسی آمریکاشناسی راه انداخت. ⏪کلی کار پژوهشی و مباحثات علمی روی این ماجرا انجام دادیم. محمد محمدی نیا هم اومد و با کمک حسین، مباحث رو جمع و جور کرد و کتاب «امپراتوری جنون» رو چاپ کرد. 💢یادمه اون روزها اوج مذاکره با آمریکا بود، صبح های جمعه میرفتیم فیضیه و بعد مباحثه آمریکاشناسی، پلاکارد مینوشتیم برای نمازجمعه. 🔻نمازجمعه داخل حرم برگزار میشد. بعداز نماز میومدیم درب خروجی حرم و پلاکاردها را بلند میکردیم و بلندبلند شعار میدادیم. 💢حسین که صحنه رو مدیریت میکرد، کتاب امپراتوری جنون رو تبلیغ میکرد و به بچه ها میگفت کتاب را بردارید برید دربهای خروجی بایستید و بفروشید. ♦️هزینه کتاب را با پول شخصی خودش و بچه ها جفت و جور کرده بود اما میگفت اگه کسی پول نداشت کتاب رو بهش بدید، فقط بگید حتما بخونه. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 💢خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 🔻قسمت هفدهم: بغض انقلابی ⏪ خدا رحمت کند حضرت امام را که فرمودند: جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمی‌شناسد. 🔻یکی از مصداقهای این جمله، حسین بود. حسین سر عقیده و مکتب با کسی تعارف نداشت، او اهل مبارزه بود و جغرافیا و لهجه و قیافه و قومیت هم اصلا براش مهم نبود. 🔴همه جا و باهمه ملیت‌ها کار میکرد، هدفش فقط اسلام بود و انقلاب. ♦️از کشمیر گرفته تا جمهوری آذربایجان، از یمن گرفته تا شمال آفریقا، همه جا و همه کس براش سوژه تبلیغی بود. 🔻برای طلبه های خارجی واقعا وقت میگذاشت. اگه توی خیابون یه طلبه سیاه پوست آفریقایی رو میدید، میرفت به سمتش و یه جوری باهاش حال و احوال میکرد انگار ده ساله باهاش رفیقه. ⭕️هر جا میرفت یه کیف با خودش میبرد که پر از کتاب بود، همیشه این کیفش سنگین بود، حملش واقعا سخت بود، صبح تا شب هم از این کلاس به اون کلاس میبرد و کتاب معرفی میکرد. 〽️برای طلبه های خارجی از تاریخ استعمار میگفت و بهشون کتاب معرفی میکرد تا بخونن. تاریخ کشورشون رو بیشتر از خودشون میشناخت! 🕎 یه جوری از استعمار میگفت که میخواستی پاشی بری رو با خاک یکسان کنی. 💢اصلا براش مهم نبود ایرانی باشی یا هندی، روسی باشی یا آمریکایی، اروپایی باشی یا آسیایی، فقط مهم بود دغدغه اسلام داشته باشی. 🔰 زمانی که جریان بیداری اسلامی در کشورهای منطقه به راه افتاد، همه بچه ها رو توی نمارخونه موسسه امام جمع کرد و گفت: باید شروع کنیم محتوا تولید کنیم، باید ویژه نامه بزنی، باید شیعیان رو کمک کنیم. 💢بعد از فتنه ۸۸ بود و اوضاع خیلی پیچیده شده بود، بعضی از کارهای احمدی نژاد بچه حزب‌اللهی‌ها رو سر خورده کرده بود. ⭕️ حسین میگفت: ما باید به تکلیفمون عمل کنیم، باقیشو خدا درست میکنه! 〽️ توی همون روزها احساس کرد بچه ها به انگیزه و انرژی نیاز دارن. ❇️یه روز که همه جمع بودن گفت امروز یه مهمون ویژه داریم! تعجب کردیم، یعنی کی میتونست باشه؟ ‼️یه دفعه یه طلبه سید معمم از در وارد شد، معلوم بود ایرانی نیست. 💠حسین معرفی کرد...یکی از مبارزین رژیم آل خلیفه در ، کسی که ماهها زیر شکنجه بودن و بارها تا مرز شهادت رفتن! الان هم به ما پناه آوردن و توی ایران کسی رو ندارن. چند نفر از اعضای خانوادشون هم شدن! ◀️ سکوت خاصی بر جلسه حاکم شده بود، همه نگاهها سمت سید بود، سید شروع کرد صحبت کردن. 🔴 هر چه بیشتر میگفت و انواع شکنجه ها رو توضیح میداد، ضربان قلبمون بیشتر میشد و بیشتر برافروخته میشدیم. تقریبا نفس توی سینه هامون حبس شده بود. 🔹 سید که حرفاش تموم شد، همه شده بودیم سر تا پا گلوله آتش، پر انگیزه و پر حرارت. 🛑 یادمه به شدت دندون هام رو روی هم فشار میدادم و اصلا نمیتونستم پلک بزنم. 🔸تا مدتها حرفهای سید توی ذهنمون تکرار میشد، حسین هم میگفت دیگه خود دانید، با این حرفها حجت بر همه تمامه، حالا دیگه هر کی تنبلی کنه، خودش میدونه و خون شهدا. 🔷کلا هر وقت میخواست بهمون انگیزه بده، حرف از شهدا میزد. یه وقتهایی هم بچه ها رو میبرد گلزار شهدای قم یا مزار شهدای گمنام کوه خضر و از شهدا برامون میگفت. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام ♦️ سلسله خاطرات خواندنی طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد به قلم حجت‌الاسلام محسن مومنی 🌐در کانال اسلام سیاسی https://eitaa.com/eslamesyasi
هدایت شده از گفتمان امام
یادش بخیر اردوهای تابستونی با حاج حسین در جمع دانش‌آموزان... چه زود، دیر می‌شود!
↙️ پای کار اسلام 🔻خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 💢 قسمت هجدهم: نخبه‌ی نخبه پرور ♦️حسین واقعا بود. 🔻در علوم مختلف مطالعات عمیق داشت: فلسفه، فقه، تاریخ، هنر، طب، معماری، روانشناسی، جامعه شناسی، علوم راهبردی و... 💢در بعضی از علوم واقعا استاد بود مثل هنر، رسانه، یهودیت، کابالا، صهیونیست، جریان شناسی. ♨️به معنی واقعی کلمه عاشق فلسفه بود، غرق در صدرا و حکمت متعالیه و علامه طباطبایی بود. 🔻دنبال علم بود، بیخود تعصب به خرج نمیداد که حالا مثلا من چون طلبه ام نباید طب یا معماری بخونم، طلبه باید فقط فقه بخونه و از این حرفها... 🔻عرفان هم خونده بود، هم عرفان اسلامی، هم عرفان یهود. 💢فقه هم خوب کار کرده بود، خودش تعریف میکرد برای نوشتن کتاب نقد قمه زنی، بیش از ۲۰۰ساعت مطالعه فقهی کرده و با کلی استاد ممتاز فقه مباحثه و گفتگو داشته. ♦️فقه یهود(تلمود) را هم کار کرده بود. 💢هم به زبان عربی مسلط بود، هم به زبان عبری. انگلیسی هم کلاس رفته بود و مدرک تافل داشت. ⏪ یادمه میگفت بیش از یک میلیارد جمعیت کره زمین زبان اسپانیایی حرف میزنن، باید برم اسپانیایی یاد بگیرم. 💢یکی دیگه از برنامه هاش یادگیری زبان بود، میگفت: دنبال تاسیس یه شبکه ماهواره ای به زبان اردو هستم. اطراف ایران همه اردو زبان هستن، هند و پاکستان و... چرا صدا و سیما یه شبکه بزرگ اردو زبان راه اندازی نمیکنه؟ ♦️با "پرس تی وی" همکاری هایی داشت. 🔻مشاور ساخت چند مستند برای شبکه ولایت و الکوثر هم بود. ⏪با تمام موسسات علمی قم و تهران کار میکرد. ما را با شهریار زرشناس، سعید مستغاثی، پیام فضلی نژاد، حسن عباسی، شمس الدین رحمانی، محمدهادی همایون، علیرضا سلطانشاهی و خیلی های دیگه آشنا کرد. 🔻بخیل نبود، زکات علمش رو عملا میداد. اگه یه مقاله یا کتاب خوب میدید یا با استادی آشنا میشد، سریع بهت معرفی میکرد. 💢بعضی وقتها یه دفعه زنگ میزد و بدون هیچ مقدمه ای میگفت محسن کجایی؟ همین الان پاشو بیا فلان جا. ♦️میدونستم اگه برم کلی کار میریزه سرم، ولی چون دوسش داشتم همه کارهام رو تعطیل میکردم و میرفتم. 🔴یه بار زنگ زد گفت الان صفاشهرم، آدرس داد گفت همین الان بیا. 🔻زمانی بود که مشغول نوشتن پایان نامه ارشد بودم و موضوع پایان نامه ام هم تاریخ نگاری استعمار انگلیس بود. ↙️ آدرس را پیدا کردم، یکی از موسسات مشهور قم بود. مدتها بود دنبال اون موسسه بودم. رفتم داخل و دیدم با مسول موسسه نشسته و داره با حرارت صحبت میکنه. 💢منو معرفی کرد و گفت بشین با حاج آقا مفصل صحبت کن، هر سوالی داری بپرس، همه رو ضبط کن، بعد پیاده کن، ویرایش کن، بیار ببینم، تبدیلش کن به یه مقاله، چاپش کن... اتفاقا همین طور هم شد! 🔻کلاً مدلش همین طور بود، سریع و بدون فوت وقت، کاملا جهادی. 💢ماها رو با خیلی از اساتید آشنا کرد، با اینکه خودش استاد بود اما مقابل اساتید زانو میزد و شاگردی میکرد. ♦️هرجا استادی گیر میاورد ولش نمیکرد. یادمه همین عیدنوروز ۱۴۰۰ رفتم یزد و بهش زنگ زدم، گفتم کجایی حکیم؟ گفت تو کجایی؟ گفتم من یزدم. خودش هم یزد بود، تعجب کردم، آخه ایام نوروز که میشد، یکی دو روز میومد یزد و بعد از صله ارحام، خانواده اش را میگذاشت و برمیگشت قم تا کارهای عقب مونده رو انجام بده، میگفت توی همین فرصتهای عید نوروز که مردم دنبال آجیل خوردنن، کلی مقاله نوشته ام! 💢خلاصه یه آدرس بهم داد و گفت همین الان بیا. میدونستم اگه برم وقتم تلف نمیشه. رفتم دیدم دکتر جعفر قنادباشی که استاد درجه یک در حوزه آفریقاپژوهی هست رو گیر آورده و داره باهاش صحبت میکنه. ♦️چند نفر دیگه از دوستان هم بودند، اصلا باورم نمیشد، مدتها بود دنبال استاد قنادباشی بودم. 💢بعد از اون جلسه هم رفتیم سراغ یکی دیگه از اساتید که بیش از ۳۰ سال در زمینه کار پژوهشی و تبلیغی کرده بود...یعنی همون دو روزی هم که میومد یزد، دنبال این بود که یه کار مفید انجام بده. 🔻جلوی اساتید هم یه جوری معرفیت میکرد و بهت شخصیت میداد که نگو ... حسین ذره پرور بود. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 🔻خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد ♦️قسمت نوزدهم: جهادی و کف میدان 🔻وقتی میگیم طلبه جهادی، یعنی طلبه ای که در هر ساعت و هر جا سعی میکنه به وظیفه اش عمل کنه. 🔻در بند دستور از بالا و بخشنامه و ساعت کاری و اینجور چیزها هم نیست. کاملا آتش به اختیاره. ♦️منتظر نمی نشینه تا بهش بگن فلان کار را انجام بده...میره، انجام میده، برمیگرده، میگه انجام دادم. اصلا شاید هم هیچ وقت چیزی نگه و تا آخر گمنام بمونه... مثل حسین 💢مثل حسین که وقتی از دنیا رفت، تازه معلوم شد کی بوده و چیکار میکرده، درست مثل شهدا که بعد از شهادتشون، سعه وجودی پیدا میکنن و عطرشون همه جا رو پر میکنه. ↙️ حسین برای من، شهید زنده بود. اغراق نمیکنم، حرف دلمو میگم، ۱۵سال مثل برادر کنارم بود. 🔻 انگار از یه عالَم دیگه و از یه جای دیگه‌ای اومده بود تا از من و امثال من دستگیری کنه و بعد از دنیا بره. ⏪ حسین اهل دستگیری بود نه مچ‌گیری. 🔻بخاطر همین هم همه جور آدمی رو اطرافش میدیدی، از سوسول و آستین کوتاه و ادکلن زده گرفته تا انقلابی و حزب‌اللهی و تسبیح به دست و نمازشب خون! ⏪ واقعا عجب روحیه عجیبی داشت، مثل چتری بالا سر همه بود. 🔻نجیب، چشم پاک و باحیا بود، بخاطر همین هم جامعه الزهرا یا حوزه علمیه خواهران برای تدریس مدام ازش دعوت میکردن، هم باسواد بود، هم باغیرت. ♦️در تمام این سالها که باهاش بودم، حرف لغو و بیهوده کمتر ازش شنیدم. 💢طوری رفتار میکرد که حتی افراد سن بالا هم میومدن داخل مباحثه‌ها شرکت میکردن، چون هم احترامشون رو نگه میداشت و هم اونها رو حسابی داخل بحث مشارکت میداد. 🔻یکی از افرادی که شاید سنش دوبرابر حسین بود، آقای...بود. ایشون مسلط به زبان ترکی استانبولی و بسیار اهل مطالعه بود. ♨️وقتی کتاب زرسالاران را مباحثه میکردیم، هر هفته میومد...تصور کنید یه حلقه مباحثه مثلا ۲۰نفره که از طلبه ۱۷ساله داخلش بود تا مرد حدودا ۵۵ساله! ♦️موضوع بحثمون نقد جریان در ترکیه بود. اون زمان کتابهای «هارون یحیی» در نقد فراماسونری خیلی معروف بود، اما حسین از اول به هارون یحیی و کتابهاش مشکوک بود. 🔻کتابهای هارون یحیی را می آورد سر مباحثه و نقد میکرد.آقای...هم خیلی در این زمینه کمک میکرد. 💢شاید ده سال بعد بود که هارون یحیی ماهیت اصلیش فاش شد، انگار حسین همه رو پیش بینی کرده بود. 🔻حتی یادمه اسم "فتح الله گولن" و جریان "اسلام رحمانی" را برای اولین بار داخل همین مباحثه ها از زبان حسین شنیدم. ♦️جریانی که حدود ده سال بعد توی ایران خیلی اوج گرفت. ⏪ حسین حداقل ده سال از زمان خودش جلوتر بود... مرد فرداها بود اما در زمان حال زندگی میکرد. https://eitaa.com/eslamesyasi
13524-fa-ostoorehaye sahyoonesti dar sinama.pdf
3.33M
↙️ کتاب «اسطوره‌های صهیونیستی در سینما» 🔻نوشته مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام ♦️خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 🔻قسمت بیستم: سفر به سیستان 💢دانشگاه ها و محافل مختلف دانشجویی در جاهای مختلف کشور، حسین رو دعوت میکردن. 🔻همیشه اولویتش مناطق محروم بود، مثل استان سیستان و بلوچستان، استان هرمزگان، استان ایلام و... 💢حدود سالهای ۹۵-۹۶ بود که یکی از دانشگاههای زاهدان، حسین را چندبار برای سخنرانی دعوت کرد. ♦️اون طور که خودش تعریف میکرد، سخنرانی خیلی شلوغ شده بود و دانشجوها بعد از سخنرانی ولش نمیکردن. 💢در اون چند روزی که توی زاهدان بود، با یکی از مستبصرین آشنا شد، مجید گورگیج. ♦️حسین که با واسطه در جریان زندگی مجید قرار گرفته بود، مشتاق میشه که حتما مجید رو ببینه. 💢دیدار با مجید همان و شروع سلسله ارتباط های مستمر حسین با زاهدان همان. 🔻بعدا که حسین از زاهدان برگشت، خاطرات سفرش را لابلای جلسات و مباحثه ها تعریف میکرد اما شنیدن کی بود مانند دیدن. ↙️ یه روز بهم زنگ زد و گفت: حکیم کجایی؟ همین الان پاشو بیا جمکران، مجتمع یاوران مهدی، فلانی و فلانی هم با خودت بیار. راستی، رکوردر یادت نره. 🔻فهمیدم قضیه جدیه، گفتم: باشه الان میام. 💢 وقتی رسیدیم جمکران و رفتیم داخل مجتمع، دیدیم حسین یه عده از برادرانی که لباس های بلوچی تنشون بود، دور خودش جمع کرده و داره براشون درباره خطر نفوذ در پاکستان و عربستان و استان سیستان و بلوچستان صحبت میکنه! 🔴 من نوروز ۸۷ اردوی جهادی رفته بودم ایرانشهر و با خلقیات برادران بلوچ تا حدی آشنا بودم اما حسین فراتر از این حرفها بود، انگار که سالهاست اونها رو میشناخت. 🔻 شروع کرد به معرفی کردن ما و اونها. همیشه با کلی آب و تاب افراد رو معرفی میکرد. مثلا من که حوزه علاقه مندیم تاریخ معاصر و انقلاب اسلامی بود رو جوری معرفی میکرد که خودم فکر میکردم استادتمام تاریخ هستم و قراره به زودی دنیا رو متحول کنم. ♦️اشتباه نشه، حسین به انسان شخصیت میداد، بیخودی کسی رو باد نمیکرد، به وقتش حسابی سخت گیری هم میکرد. 🔻خلاصه، اونجا بود که متوجه شدم این برادرها، جمعی از هستند که از استان سیستان و بلوچستان اومدن قم و جمکران، اردو! ❗️شک نکردم که کک اردو رو حسین انداخته به جون اونها! 💢 مجید هم بین این افراد بود. با اصرار حسین، مجید شروع کرد قصه زندگیش رو تعریف کردن. 🔻کم مونده بود اشکمون در بیاد. بارها تهدید به مرگ شده بود و بدنش پر بود از جراحات چاقو! زده بودنش! ⏪ مدیر اردو، آقای مزاری بود، مدیر موسسه ابوتراب که تخصصا در زمینه مستبصرین و حمایت از اونها کار میکرد. انسان باتجربه ای بود، حسین هم خیلی ازش تعریف میکرد. 🔻به قدری جلسه باصفایی بود که هنوز خاطراتش یادمه، اصلا یه جورایی نگاهمون به اهل سنت کلا عوض شد. 🔻این هم از سبکهای تربیتی حسین بود، هم تشویق به مطالعه میکرد، هم دستت را می‌گرفت می‌برد وسط تا اون چیزهایی که توی کتابها خوندی رو به عینه ببینی و لمس کنی. ♦️از اون به بعد ارتباط حسین با این دوستان، هر روز بیشتر و بیشتر شد. 🔰حالا دیگه حسین برای مجید هم برادری میکرد. 🔻بعد از فوت حسین بود که فهمیدم حتی برای مجید پول میفرستاده تا بتونه هزینه بالای داروهای مادرش رو تامین کنه. 🔰آخرین باری که حسین رفت زاهدان تا هم به مجید و دوستاش سر بزنه و هم در جمع چند تا از مجموعه‌هایی که برای مقابله با ، کارآفرینی کرده بودن و کارگاه های تولیدی راه انداخته بودن، حاضر بشه، ۱۴۰۰ بود. 🔻آقامهدی دهقان از رفقای قدیمی حسین، توی این سفر همراه حسین بوده، خاطراتش از حسین شنیدنیه. 🔰 در مسیر برگشت از زاهدان به یزد، دعوتشون کرد به گلزارشهدای کرمان. 💢تیکه کلام حسین این بود: حاج قاسم مرد بود، مرد. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ انتشار برای اولین بار 💢 مجموعه عکسهای مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد در آخرین سفر خود به در نوروز۱۴۰۰ و زیارت مرقد حاج قاسم سلیمانی در کرمان ⚠️انتشار با ذکر منبع بلامانع است. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 🔻خاطره ارسالی توسط یکی از مخاطبان کانال «اسلام سیاسی» درباره استاد مرحوم "محمدحسین فرج نژاد" 🔴 قسمت ۲۱: با یک نگاه، عاشقش شدم. ♦️طلبه پایه یک مدرسه علمیه اردکان بودم که همراه بعضی از طلاب و دانشجوها راهی قم شدیم برای کلاس های بصیرتی و سیاسی. 🔻یک استاد آمد که او را اصلا نمی‌شناختم. 🔻مطالبش آنقدر جذاب بود که اگر ساعت ها پایش می نشستی خسته نمی شدی. 🔻از دشمن می گفت و از وظیفه انقلابی ما و... 🔻برایم جالب بود که در هنگام تدریس خیلی کم می نشست. 🔻هنگام تدریس می ایستاد، راه می‌رفت، شور خاصی داشت. 🔻از زندگی اش می گفت... 🔻ما که می شنیدیم خسته می‌شدیم، از بس تلاش می کرد. 🔻صبح تا شب همواره مشغول کار و زحمت های زیادی بود. 🔻چون می دانست ما یزدی هستیم، به شوخی می گفت: من همیشه به دوستان میگم خاک یزد خیلی عجیب و غریبه! از بس عالم و انسانهای بزرگ در خود جا داده! 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 ♦️هنگامی که خبر رحلت این مرد بزرگ استاد را شنیدم واقعا دلم شکست و اشک ریختم با این که فقط یک بار ایشان را دیده بودم. ♦️عجب اخلاصی داشت این مرد بزرگ. ♦️عاش سعیدا و مات سعیدا 🔹راوی: امیرحسین بهجتی، طلبه پایه۴ اردکان https://eitaa.com/eslamesyasi