eitaa logo
اسلام سیاسی | مومنی
2.5هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
512 فایل
https://eitaa.com/eslamesyasi 🔸 در خدمتم 👇 @momeni1366
مشاهده در ایتا
دانلود
↙️ پای کار اسلام ♦️خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 🔻قسمت بیستم: سفر به سیستان 💢دانشگاه ها و محافل مختلف دانشجویی در جاهای مختلف کشور، حسین رو دعوت میکردن. 🔻همیشه اولویتش مناطق محروم بود، مثل استان سیستان و بلوچستان، استان هرمزگان، استان ایلام و... 💢حدود سالهای ۹۵-۹۶ بود که یکی از دانشگاههای زاهدان، حسین را چندبار برای سخنرانی دعوت کرد. ♦️اون طور که خودش تعریف میکرد، سخنرانی خیلی شلوغ شده بود و دانشجوها بعد از سخنرانی ولش نمیکردن. 💢در اون چند روزی که توی زاهدان بود، با یکی از مستبصرین آشنا شد، مجید گورگیج. ♦️حسین که با واسطه در جریان زندگی مجید قرار گرفته بود، مشتاق میشه که حتما مجید رو ببینه. 💢دیدار با مجید همان و شروع سلسله ارتباط های مستمر حسین با زاهدان همان. 🔻بعدا که حسین از زاهدان برگشت، خاطرات سفرش را لابلای جلسات و مباحثه ها تعریف میکرد اما شنیدن کی بود مانند دیدن. ↙️ یه روز بهم زنگ زد و گفت: حکیم کجایی؟ همین الان پاشو بیا جمکران، مجتمع یاوران مهدی، فلانی و فلانی هم با خودت بیار. راستی، رکوردر یادت نره. 🔻فهمیدم قضیه جدیه، گفتم: باشه الان میام. 💢 وقتی رسیدیم جمکران و رفتیم داخل مجتمع، دیدیم حسین یه عده از برادرانی که لباس های بلوچی تنشون بود، دور خودش جمع کرده و داره براشون درباره خطر نفوذ در پاکستان و عربستان و استان سیستان و بلوچستان صحبت میکنه! 🔴 من نوروز ۸۷ اردوی جهادی رفته بودم ایرانشهر و با خلقیات برادران بلوچ تا حدی آشنا بودم اما حسین فراتر از این حرفها بود، انگار که سالهاست اونها رو میشناخت. 🔻 شروع کرد به معرفی کردن ما و اونها. همیشه با کلی آب و تاب افراد رو معرفی میکرد. مثلا من که حوزه علاقه مندیم تاریخ معاصر و انقلاب اسلامی بود رو جوری معرفی میکرد که خودم فکر میکردم استادتمام تاریخ هستم و قراره به زودی دنیا رو متحول کنم. ♦️اشتباه نشه، حسین به انسان شخصیت میداد، بیخودی کسی رو باد نمیکرد، به وقتش حسابی سخت گیری هم میکرد. 🔻خلاصه، اونجا بود که متوجه شدم این برادرها، جمعی از هستند که از استان سیستان و بلوچستان اومدن قم و جمکران، اردو! ❗️شک نکردم که کک اردو رو حسین انداخته به جون اونها! 💢 مجید هم بین این افراد بود. با اصرار حسین، مجید شروع کرد قصه زندگیش رو تعریف کردن. 🔻کم مونده بود اشکمون در بیاد. بارها تهدید به مرگ شده بود و بدنش پر بود از جراحات چاقو! زده بودنش! ⏪ مدیر اردو، آقای مزاری بود، مدیر موسسه ابوتراب که تخصصا در زمینه مستبصرین و حمایت از اونها کار میکرد. انسان باتجربه ای بود، حسین هم خیلی ازش تعریف میکرد. 🔻به قدری جلسه باصفایی بود که هنوز خاطراتش یادمه، اصلا یه جورایی نگاهمون به اهل سنت کلا عوض شد. 🔻این هم از سبکهای تربیتی حسین بود، هم تشویق به مطالعه میکرد، هم دستت را می‌گرفت می‌برد وسط تا اون چیزهایی که توی کتابها خوندی رو به عینه ببینی و لمس کنی. ♦️از اون به بعد ارتباط حسین با این دوستان، هر روز بیشتر و بیشتر شد. 🔰حالا دیگه حسین برای مجید هم برادری میکرد. 🔻بعد از فوت حسین بود که فهمیدم حتی برای مجید پول میفرستاده تا بتونه هزینه بالای داروهای مادرش رو تامین کنه. 🔰آخرین باری که حسین رفت زاهدان تا هم به مجید و دوستاش سر بزنه و هم در جمع چند تا از مجموعه‌هایی که برای مقابله با ، کارآفرینی کرده بودن و کارگاه های تولیدی راه انداخته بودن، حاضر بشه، ۱۴۰۰ بود. 🔻آقامهدی دهقان از رفقای قدیمی حسین، توی این سفر همراه حسین بوده، خاطراتش از حسین شنیدنیه. 🔰 در مسیر برگشت از زاهدان به یزد، دعوتشون کرد به گلزارشهدای کرمان. 💢تیکه کلام حسین این بود: حاج قاسم مرد بود، مرد. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام ♦️خاطره ارسالی توسط یکی از مخاطبان کانال اسلام سیاسی درباره مرحوم محمدحسین فرج نژاد 🔴 قسمت ۲۷: دلسوز سیستان 🔻استاد فرج نژاد مسافرت هم که میرفت، بخاطر دغدغه ها و کارهای علمی-فرهنگی میرفت. برای تفریح و خوشی مسافرت نمیرفت مگر با خانواده اش. 🔻 در یکی از این سفرها که سفر به زاهدان بود، من و چند نفر دیگه از دوستان، ایشون را همراهی کردیم. ♦️نوروز ۹۶ بود. شب اول را در مسیر بودیم، وقتی به بم رسیدیم مقداری استراحت کردیم و خوابیدیم. شب دوم را در زاهدان خوابیدیم و شب سوم را در شهر سرباز در منزل یکی از اهالی. 🔻در طول سفر چند نکته برام خیلی جالب بود: یکی اینکه من ندیدم حسین آقا اصلا استراحت کنه. در مسیر وقتی همه میخوابیدن، او بیدار بود. رسیدیم زاهدان و رفتیم خونه آقا مجید گورگیج، همه رفتند استراحت اما حسین فرصت را از دست نداد و رفت با مجید صحبت کردن. مجید از برادران اهل سنت بود که شیعه شده بود. حسین نیومده بود مسافرت که تفریح کنه، با کلی دغدغه اومده بود و کلی برنامه داشت. میگفت ماهم باید در تمدن سازی اسلامی یه نقشی داشته باشیم، باید یه کاری بکنیم. حسین مسئله محور بود، مسئله او در زندگی افشای نقشه های در سرزمینهای اسلامی بود. میگفت صهیونستها که خبیث ترین موجودات روی زمین هستند، برای تفرفه بین شیعه و سنی برنامه دارن، اونها میخوان مردم این منطقه در فقر و تنگدستی زندگی کنند و منابعشون را غارت کنند. حسین با انرژی و انگیزه و بدون خستگی کار میکرد. 🔻نکته بعدی اینکه وقتی رسیدیم زاهدان، گفت بریم خرید. رفتیم مغازه، برنج و روغن و مرغ و... خریدیم. میخواست در اون چند روزی هم که زاهدان هست، باری روی دوش کسی قرار نده. حتی از یزد هم که میخواستیم حرکت کنیم، رفت و بهترین سوغات یزد را خرید تا دست خالی نریم. 🔻یه روز رفتیم شهرک صنعتی زاهدان، به برکت این دولت، خیلی از کارگاه‌ها و کارخونه‌ها تعطیل شده بود! حسین از این ماجرا خیلی ناراحت بود. یکی از دوستان یزدی ساکن تهران را که دستی بر تولید داشت را گفته بود بیاد زاهدان بلکه بتونه برای مجید و رفقاش کسب و کاری راه بندازه. حتی به فکر خریدن چرخ خیاطی و راه اندازی کارگاه خیاطی برای خانواده مجید و اهالی اون منطقه بود. 🔻بعد رفتیم بازار، داخل بازار همش توی فکر بود، چیزی هم نخرید، فقط یه دونه ماشین جنگی اسباب بازی برای پسرش علیرضا خرید گفت بهش قول دادم برات میخرم. ❓بعد از خرید پرسیدیم چرا ناراحتی؟ گفت من شیطان را توی این بازار میدیدم. گفتیم یعنی چی؟ شروع کرد به توضیح دادن جریانهای اقتصادی که بازار زاهدان را در دست گرفتن و از توطئه های اقتصادی جریان برامون گفت. ❗️اونجا بود که فرق خودم را با آدمی که نسبت به کوچکترین مسائل اطرافش حساسه و مطالعه داره رو فهمیدم. حسین از نقشه های دشمن برای جای جای کشور اطلاع داشت، به خاطر همین هر جا میرفت با رویکرد خنثی سازی این نقشه ها میرفت. ♦️ سفر ما ۳-۴ روز طول کشید، با اینکه از زاهدان به سمت چابهار هم رفتیم و در مجموع بیش از سه هزار کیلومتر مسافت طی کردیم اما ذره ای خستگی در چهره حسین دیده نمیشد. 🔻هرجا میرسید، بومی های منطقه را دور هم جمع میکرد و شروع میکرد باهاشون صحبت کردن. ♦️وقتی هم از زاهدان برمی‌گشتیم به سمت یزد، در مسیر برگشت به تک تک رفقا زنگ زد و گفت ما فلان ساعتی میرسیم، وعده ما موسسه صادقیه میرچخماق. میگفت همه را باید دور هم جمع کنیم، همفکری کنیم ببینیم چیکار باید بکنیم. وقتی رسیدیم یزد، رفتیم یه سر به خونه زدیم و خیلی زود خودمون رو رسوندیم صادقیه. 🔻در جمع دوستان شروع کرد سفر سیستان را توضیح دادن و چون جامع نگر بود، راهکارهای کمک به سیستان را روی تخته نوشت. تخته کاملا پر از مطلب شد. این نشون میداد که یه منظومه فکری بر ذهنش حاکمه و یه عقبه مطالعاتی سنگین داره که میتونه در حوزه های مختلف راهکار بده. 🔰معتقد بود استان سیستان و بلوچستان خصوصا منطقه زابل که از قدمت بیشتری برخورداره ظرفیت بسیار بالایی در تمدن سازی اسلامی داره. 🔹راوی: م. کارگر https://eitaa.com/eslamesyasi