eitaa logo
اسلام سیاسی | مومنی
2.5هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
518 فایل
https://eitaa.com/eslamesyasi 🔸 در خدمتم 👇 @momeni1366
مشاهده در ایتا
دانلود
*تحلیل ٤٩ سال پیش رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره کنگره عظیم جهانی اربعین* شیعه یک جمع متفرقی بود. یک جامعه‌ای بود که در یک جا، در یک مکان زندگی نمی‌کردند. در مدینه بودند‌، در کوفه بودند‌، در بصره بودند‌، در اهواز بودند‌، در قم بودند‌، در خراسان بودند، اطراف و اکناف بلاد. اما یک روح در این کالبد متفرق و در این اجزاء متشتت در جریان بود. مثل دانه‌های تسبیح یک رشته و یک نخ همه‌ این‌ها را به هم وصل می‌کرد. چه بود آن رشته؟ رشته‌ اطاعت و فرمانبری از مرکزیت تشیع، از رهبری عالی تشیع یعنی امام. همه‌ این رشته‌ها به آنجا متصل می‌شد. قلبی بود که به همه‌ اعضاء فرمان می‌داد. و به این ترتیب تشیع یک سازمان و یک تشکیلاتی بود. ممکن بود دو نفر از حال هم خبر نداشته باشند اما بودند کسانی که از حال همه با خبر بودند. اطاعت و فرمانبری آنها به حساب بود، فریاد زدنشان از روی دستور بود، سکوتشان بر طبق نقشه بود. همه چیزشان با حساب بود. فقط یک عیبی کار آنها داشت و آن اینکه همدیگر را کمتر می‌دیدند. اهل یک شهر‌، شیعیان یک منطقه البته یکدیگر را می‌دیدند. اما یک کنگره‌ جهانی لازم بود برای شیعیان روزگار ائمه(ع). این کنگره‌ جهانی را معین کردند. وقتش را هم معین کردند. گفتند در این موعد معین در آن کنگره هر کس بتواند شرکت کند. آن موعد روز اربعین است و جای شرکت، سرزمین کربلا است. چون روح شیعه روح کربلایی است‌، روح عاشورایی است. در کالبد شیعه تپش روز عاشورا مشهود است. شیعه هر جا که هست دنباله‌روی عاشورای حسین است. این هم که می‌بینی همه جا این تپش‌هایی که در شیعه مشهود شده‌، از آن مرقدِ پاک ناشی شده. این شعله‌هایی بوده که از آن روح مقدس و پاک و از آن تربت عالی مقدار سرکشیده. به جان‌ها و روح‌ها رسیده. انسان‌ها را به گلوله‌های داغی تبدیل کرده و آنها را به قلب دشمن فرو برده. بنابراین مسئله‌ اربعین یک مسئله‌ مهمی است‌، اربعین یعنی میعاد شیعیان در یک کنگره‌ بین‌المللی‌ و جهانی برای سرزمینی که خودش خاطره‌انگیز است آن سرزمین‌. سرزمین خاطره‌ها است‌، خاطره‌های باشکوه‌، خاطره‌های عزیز‌، سرزمین شهدا‌، مزار کشته‌شدگان راه خدا‌، اینجا جمع بشوند تشیع‌، پیروان تشیع و دست برادری و پیمان وفاداری هر چه بیشتر بدهند. اگر امروز هم بتوانند شیعیان آن سرزمین پاک و مقدس را یک چنین میعادی قرار بدهند. البته بسیار کار بجا و جالبی خواهد بود و همین دنباله‌گیری از راهی است که از ائمه‌ هدی(ع) به ما ارائه دادند. 📚 سخنرانی در مسجد امام حسن مجتبی(ع)/ مشهد ۲۴ اسفند ۱۳۵۲
هفته گذشته در شیراز دوره کنشگری فعال در فضای مجازی را داشتم، برای جمعی از طلاب خواهر و برادر از ساعت ۸ صبح تا ۶ عصر مشغول تدریس و گفتگو با آنها بودم جمعی فعال، انقلابی و پا بکار کلاس ها هم در حرم مطهر شاهچراغ بود شبها فرصتی میشد تا یا تماشا کنم و یا قدری کتاب بخوانم یکی از مستندهای جذابی که دیدم مستند the real Charlie Chaplin بود، مستند چارلی چاپلین واقعی محصول کشور انگلستان ساخته ۲۰۲۲ مستندی قوی و جذاب برای شناخت هرچه بهتر چارلی چاپلین همچنین مکعب ساخته ۱۹۹۷
یتیم خانه ایران رمز و راز ملکه
(۱) شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱ الان که مشغول نوشتن هستم، ساعت ۲۳:۴۵ است. شنبه شب، فرودگاه امام خمینی، ترمینال سلام البته خودم هم باورم نمیشد که راهی شوم. جالب است که هر سال هم همین طور و بدون مقدمه و تشریفات راهی میشوم. همه چیز در کمتر از یک روز ردیف شد. شاید باورتان نشود که تا امروز صبح بعد از نماز، هنوز نه خبری از بلیط بود و نه پولی که با آن بلیط بخرم! اما همه چیز به خواست خدا و عنایت اهل بیت رو به راه شد. تا وقتی هم که از گیت فرودگاه عبور نکرده بودم، هنوز باورم نمیشد که راهی هستم. در این سفر قصد کردم که بنویسم. از آنچه میبینم و می‌شنوم. فرودگاه شلوغ است. موکب ها از همین جا کار خود را شروع کرده اند. چای و دمنوش همراه با نبات و کیک کم کم بوی به مشامم می‌رسد @eslamesyasi
(۲) برعکس تمام پروازهایی که تا الان سوار شده بودم، هواپیما سر ساعت مسافرینش را سوار کرد و به سمت نجف، قبله عشاق، پرواز کرد. با اینکه بار اولم نیست به کربلا و نجف میروم، اما از شما چه پنهان، باز هم دل توی دلم نیست. بالاخره این پرنده آهنین به نرمی از زمین برخاست و گویی در آسمان پر ستاره و آرام، گم شد. کنار دستم مرد مسنّی نشسته که از حال و روز و ریش سپیدش پیدا بود، کوهی از تجربه و خاطرات است. با او هم کلام شدم، اهل قم بود. در گذرخان دفتر زیارتی دارد. خودش می‌گفت اولین بار بعد از سقوط صدام، کاروان راه انداخته و مردم را به عتبات برده. هواپیما حدود ۲۰۰ مسافر دارد و هر کسی برای خودش قصه ای. پای درد دل هر کس که بنشینی، بین خودش و امام حسین، ماجراها دارد. تسبیح کوچک قرمز رنگم را در دست میگیرم و همین طور این فکرها در ذهنم بالا و پایین میرود که ناگهان خلبان اعلام میکند که بر فراز شهر نجف هستیم. از شیشه بیرون را که دیدم، نگاهم خورد به گنبد نورانی امیر المومنین علیه السلام. السلام علیک یا امین الله فی ارضه... @eslamesyasi
(۳) از فرودگاه که بیرون آمدم، مستقیم به زیارت مرقد مولا امیرالمومنین علی علیه السلام رفتم. راننده، ما را از کوچه پس کوچه های منتهی به حرم، برد. اینجا نجف است، شهر علی علیه السلام که البته باید همچون نگینی بدرخشد اما کوچه های کثیف و بی نظم و شلوغ آن، بدجوری حال انسان را میگیرد. واقعا که چقدر مولایمان، غریب است. راننده پسر جوانی بود که از حکومت عراق می نالید و مدام می‌گفت: عراق، لا نظام! حکومه، علی بابا(دزد). او به ایران هم سفر کرده بود و از نظم و تمیزی و امکانات ایران خیلی تعریف میکرد. درباره مقتدی صدر که از او پرسیدم، شروع کرد به تعریف کردن. از آیت الله سیستانی هم که پرسیدم، با شوق فراوانی از ایشان نیز تعریف کرد. از نظر او، مقتدی صدر چهره برتر سیاسی و آیت الله سیستانی چهره برتر دینی و مذهبی شیعیان است و این ذهنیت بسیاری از جوانان عراق است! نزدیکی های حرم پیاده شدم، ازدحام جمعیت بی‌سابقه بود. همه آمده بودند، زن و مرد، کوچک و بزرگ. از همه جای ایران و البته از همه جای دنیا. زیارت مختصری کردم و راهی صحن بزرگ حضرت فاطمه شدم. تقریبا ساعت ۲ بامداد بود. به طرف مقام صافی صفا رفتم. تا جایی که چشم کار میکرد، سیل عاشقان بود که در تکاپو و حرکت است. از پله برقی ها که پایین آمدم، مانده بودم به سمت موکب دارالعباده یزد بروم و آنجا اندکی استراحت کنم یا راهی کربلا شوم. چون مدت سفرم کوتاه است و صبح چهارشنبه باید برگردم، نیت کرده بودم تا هرچه سریع تر خود را به کربلا برسانم. به نیابت از شهدا پیاده روی را از همانجا شروع کردم. در همین فکرها بودم که جوانی عراقی دوید بین افکارم و پرسید: کربلا؟ کربلا؟ چهره جذابی داشت، چند بار پرسید: سلام شیخنا؟ کربلا؟ گفتم: و علیکم السلام، کم قیمه؟ بر سر قیمت به توافق رسیدیم و همراه با دو نفر دیگر به سمت کربلا حرکت کردیم. علی که حالا با او همسفر شده بودم، جوانی عراقی است که حوادث عراق را هم به خوبی دنبال می‌کند. تقریبا اکثر جوانان عراقی، عضو شبکه اجتماعی هستند. با علی درباره حوادث اخیر عراق و تحرکات صحبت کردم. علی می‌گفت که بعد از اربعین در عراق جنگ به راه می‌افتد، طرفداران مقتدی صدر در فیس بوک فراخوان داده اند و برای تجمع همگانی در حمایت از مقتدی، دعوت عمومی کرده اند. از شهید قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس که پرسیدم، بغض راه گلویش را بست. ارادت عجیبی هم به آیت الله سیستانی داشت. علی، اهل العماره بود و شغلش، رانندگی بود. سنش زیر سی بود و چهار همسر و دو دختر داشت، رقیه ده ساله و جنات ۳ ساله. علی ما را در نزدیکی های کربلا پیاده کرد. شماره ام را به او دادم، گفتم: انشالله بخدمتک فی ایران...همدیگر را در آغوش گرفتیم و خداحافظی کردیم. ورودی کربلا مثل همیشه ازدحام بود. نزدیکی های کربلا دوباره پیاده روی را شروع کردم و مدتی بعد، گنبد و گلدسته های ارباب بی کفن بود که در چشمم تلألو میکرد. @eslamesyasi
(۴) یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۱ / ۱۴ صفر ۱۴۴۴ اربعین هم برای خودش داستان ها دارد. نمیدانم چه راز و رمزی در عدد ۴۰ نهفته است گویی هر که به چهل برسد، به تکامل، سکون و آرامش رسیده است. اربعین در عین حال که پر تلاطم و پر از جنب و جوش است، آرامشی عجیب در خود دارد. وقتی که با پای پیاده و خسته و کوفته به کربلا میرسی، همین که چشمت به گنبد می‌افتد تمام خستگی از تنت بیرون می‌رود. اولین قطره اشک که روی گونه هایت می غلطد، گویی آبی است بر شعله های آتش وجودت که از درون زبانه می‌کشد. مگر فقط اشک بتواند دلت را آرام کند... در همین فکرها بودم که ناگهان یکی مرا در آغوش گرفت... یکی از رفقای قدیم را بعد از چند سال حالا در چند قدمی حرم حضرت عباس می دیدم. اصلا کربلا حلقه وصل ماست. کربلا همه ما را به هم پیوند میدهد. وعده همه عاشقان زیر همین بیرق است. حب الحسین یجمعنا اینجا همه یک رنگ هستند، همه زیر یک پرچم جمع شده اند. شعارشان یکیست. شاه و گدا با هم فرقی ندارند. در جمعیت چنان گم میشوی که دیگر القاب و عناوین معنای خود را از دست می‌دهد. دختربچه های عرب از همین اول صبح پا به پای پدر و مادرشان مشغولند. هلابیکم یا زوار اشرب مای اشرب زائر دختر بچه ای دستمال کاغذی گرفت جلویم، به چشمان معصومش نگاه کردم و لبخندم در لبخندش گره خورد، دستمال را برداشتم و رفتم. اینجا پاکی و نجابت و سادگی موج میزند اینجا موکب ها ۲۴ ساعته فعال هستند، اصلا تعطیلی معنا ندارد، موکب داری کار سختی است اما با چاشنی اخلاص که همراه باشد، سختی آن هم راحت میشود. هیچ کس در طول مسیر نه تشنه می ماند و نه گرسنه. آفتاب بالا آمده و کم کم هوا دارد گرم می‌شود. قرار است به موکب الغدیر بروم اکثر یزدی های آنجا هستند قرارم با حسن(یکی از اقوام)، عمود ۱۴۳۱ بود. از آنجا به سمت موکب رفتیم. در مسیر صبحانه را خوردیم، بعد هم یک چای عراقی و سپس به راه افتادیم. @eslamesyasi
(۵) یکشنبه ۲۰ شهریور۱۴۰۱، ساعت ۱۰ صبح قصد رفتن به حرم را داشتم اما جمعیت زیاد و هوای گرم، مانع از رفتن میشد. با اینکه شب گذشته را نخوابیده بودم اما همچنان خواب در چشمانم نبود. شوق زیارت، خوابم را ربوده بود. تا نزدیکی های بین الحرمین هم رفتم اما فشار جمعیت مانع از ورودم به حرم شد. شارع عباس را گرفتم و رفتم به سمت پایین. با طمأنینه مسیر را ادامه می‌دهم. از آنچه میبینم به سادگی نمی‌گذرم. این عشق و شور و هیجان، انسان را به فکر فرو می برد. امروز، شلوغ ترین نقطه زمین، کربلاست. همین طور که میرفتم، نزدیک ظهر به یکی از حسینیه ها رسیدم و لابلای جمعیت خودم را جا دادم. حسینیه، کوچک اما نسبتا تمیز بود. وضو گرفتم و آماده نمازظهر شدم. پیرمردی عرب با لهجه غلیظ، شروع کرد به تلاوت قرآن. موقع اذان هم که شد با همان صفای عربی اش، اذان گفت و نماز جماعت را خواندیم. بعد از نماز، ناهار را خوردیم و حالا دیگر نوبت چای عربی بود. در کنار هر موکبی، گاو یا گوسفندی را بسته بودند. همان جا زبان بسته را ذبح می‌کردند و چند ساعت بعد غذای لذیذی برای زوار میشد. بعد از ظهر را در موکب الغدیر گذراندم، موکبی شلوغ در باغی بزرگ و قدیمی. در موکب الغدیر داخل چادری رفتم و در جمع دوستان قرار گرفتم. اربعین یکی از بهترین فرصتها برای است. بین مردم که باشی خیلی چیزها دستت می آید. سادگی و صداقت مردم برایم خیلی جالب است. ساده و بی تکلف هستند، نه به جای خواب گیر میدهند و نه غذا و امکانات. هر جا که شد میخوابند، هر چیز هم که بود می‌خورند. اینها همین مردم عادی شهر و دیار ما هستند و خیلی جالب است که اسلام ۱۴۰۰ سال است با همین مردم کار خود را به پیش برده. مردمی که در موکب دور هم جمع می‌شوند و خوش اند بیرون هم که میروند، حرم رفتن و زیارت کردن شان ترک نمیشود، همان طور که بازار رفتن شان ترک نمیشود بیشتر همین مردم عادی، پیاده روی از نجف تا کربلا را بر خود واجب می دانند. آنها با کمترین هزینه، خود را به کربلا می‌رسانند و بیشتر از همه، زحمت میکشند. زحمت پیاده روی با کوله های سنگین و پر از بار، آن هم در این هوای گرم، کار سخت و طاقت فرسایی است. اینجا و در موکب ها، تعاون، وحدت، همکاری، ایثار، دوستی و رفاقت نرخ شاه عباسی است. واقعا اربعین کلاس درس است. ای کاش جوان‌ها هر سال بیایند. @eslamesyasi
(۶) یکشنبه شب، ۲۰ شهریور ۱۴۰۱ موکب الغدیر نزدیک جسر العباس(پل حضرت عباس) است. بعد از کمی استراحت، نزدیکی های نماز مغرب بود که از موکب آمدم بیرون. در همین نزدیکی موکب کوچکی توسط اهالی اشکذر بنا شده که در هر ساعتی از شبانه روز، برای زوار، شربت خنک دارد. لیوان شربت را که مینوشی، نگاهت به جمله زیبایی می‌افتد که نوشته: شیعتی مهما شربتم ماء عذب فاذکرونی... ناخودآگاه لبهایت زمزمه می‌کند: السلام علیک یا اباعبدالله سلام بر لبهای تشنه ات...حسین جان وضو میگیرم و آماده نماز میشوم. مسجد کوچکی نظرم را به خود جلب می‌کند. داخل میشوم. پیرمرد عربی مشغول پهن کردن سجاده هاست. اذان را که میگوید، نگاهی به من می‌کند و برای اقامه نماز، دعوت. پس از نماز جماعت، باز هم حس مردم‌شناسی‌ام گل میکند. راهی کوچه پس کوچه های اطراف میشوم. همچنان جمعیت موج میزند. جوانان عراقی در موکب ها مشغول‌اند. متأسفانه اکثر آنها با سیگار رفیق اند، صغیر و کبیر. وقتی هم که بیکار میشوند، یا مشغول گوشی هستند یا قلیان و یا هر دو! اینجا اینترنت آزاد است و هیچ محدودیتی ندارد. یوتیوب و فیس بوک که جزء شبکه های پر طرفدار در عراق هستند، بدون فیلتر، در دسترس همه هست. از کوچه های شلوغ که بگذری و وارد کوچه‌های آن طرف‌تر شوی، سر و کله قهوه خانه ها هم کم کم پیدا میشود. قهوه خانه هایی پر از جوان، در یک دست قلیان و در دست دیگر، موبایل! تهاجم فرهنگی را میتوان با تمام وجود احساس کرد. آرایشگاه های اینجا، هم مدل میزنند و هم رنگ مو، چقدر هم شلوغ است! پسرهای عراقی ابرو برمیدارند، به سبک اروپایی ها تتو می‌کنند، موبایل برند میخرند، تی شرت مارک می‌پوشند و خلاصه تا می‌توانند خود را شبیه بازیگرها و خواننده‌ها میکنند. دخترهای عراقی هم اخیرا آرایش غلیظ می‌کنند، مانند برخی زنهای ایرانی! اشتباه نکنید، این‌ها همان جوانانی هستند که با تمام وجود برای زوار ابا عبدالله زحمت میکشند اما رسانه شوخی بردار نیست. خادم امام حسین هم که باشی، تو را اسیر خود می‌کند. جوانان عراق، دلسوز ندارند. تقریبا رها شده اند و افکار خود را به دست شبکه های اجتماعی سپرده اند. در ایران، روحانیت دلسوز مردم و جوانان است. @eslamesyasi
(۷) سحرگاه دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۱ به علت شلوغی جمعیت، بهترین ساعت برای زیارت، ۳ بامداد است. نزدیکی های ساعت ۳ بود که از خواب بیدار شدم. موکب الغدیر پر از جمعیتی است که از شدت خستگی در گوشه و کنار خوابشان برده. وضو گرفتم و رفتم به سمت حرم. کوچه ها خلوت تر شده اما همچنان ازدحام است. از بازرسی که عبور میکنی، گنبد نورانی حرم حضرت عباس را مقابل خودت میبینی. ای اهل حرم میر و علمدار نیامد... کفش ها را از پا کندم و داخل حرم حضرت عباس شدم. گاهی اوقات، انسان به خلوت نیاز دارد تا با خود فکر کند و کارنامه زندگی اش را مرور کند تا با خدای خود و مولایش عهد تازه ببندد. بعد از زیارت و نماز جماعت صبح، از حرم خارج شدم. به سمت مقام دستان ابالفضل علیه السلام رفتم. و این نوحه مدام در ذهنم تکرار میشد: سقای دشت کربلا ابالفضل ... دستش شده از تن جدا ابالفضل از سقای آب و ادب کسب اجازه کردم تا به زیارت مرقد ابا عبدالله مشرف شوم. وارد بین الحرمین که شدم جای سوزن انداختن نبود. چه حال و هوایی دارند این مردم. فارغ از تمام مشکلات و گرفتاری ها، با خیالی راحت گوشه ای را انتخاب کرده اند و آرام، در بین الحرمین نشسته اند. اینجا آرامش خاصی بر دل انسان حاکم است. دل پر آشوب این جماعت، از روزمرگی ها بریده و با رسیدن به بین الحرمین، تازه به آرامش رسیده. هرچه تلاش کردم به صحن ابی عبدالله نزدیک شوم، نشد... شاید هم قسمت نبود. زیارت مرقد امام حسین را به وقت دیگری موکول کردم. @eslamesyasi