eitaa logo
استخاره با قرآن کریم
7.8هزار دنبال‌کننده
876 عکس
310 ویدیو
1 فایل
استخاره دقیق با کلام الله مجید توسط حجة الاسلام #پورمحمود استاد سطح دو و سه حوزه علمیه مشهد مقدس برای انجام استخاره به آیدی زیر پیام بدین 👇👇👇 @Ali2336
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان یک استخاره: داستان ۱ خانواده ازکارِ خانه خسته شده بود. گفت برویم سری به منزل آقای .... همسایه قدیم بزنیم. طبق معمول استخاره کردم. استخاره بد آمد. گفتم : استخاره بد آمد. گفتند : میرویم اگر منزل هم نبود تاحرم میرویم و زیارت میکنیم. گفتم بد آمدن استخاره معلوم نیست برای نبودن آنها باشد ممکن است دلیل دیگر داشته باشد. بهرحال آماده شده بودند وراه افتادیم . رفتیم منزل جدید آقای ...... اتفاقا سید وخانواده همگی منزل بودند واز رفتن ما هم خیلی خوشحال شدند. خانمها آنطرف نشستند ما وآقای ..... وپسرانش این طرف نشستیم . برای پذیرائی چائی ومیوه آوردند برای قاچ کردن میوه چاقوهای جدیدی آوردند که فوق العاده تیز بود. چیزی نگشت که ازطرف خانمها سروصدا ودادوفریاد بلند شد معلوم شد ...... با چاقو بجای قاچ کردن سیب، چهار انگشت خودرا قاچ میکند با عجله دنبال تاکسی رفتیم وبچه را به بیمارستان رساندیم وانگشتان اورا بخیه کردند به خانم گفتم حالا به حکمت استخاره پی بردید؟ درست است که منزل بودند ولی این حادثه درکمین بود اگر به استخاره عمل کرده بودیم این خطر برطرف میشد. ------------------------------ استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
استخاره‌ای که سرنوشت یکی از بزرگ‌ترین عملیات‌های ایران را تعیین کرد داستان استخاره ۲ پیش از عملیات کربلای ۲، دشمن از حرکات نیرو‌های رزمندگان اسلام و همچنین جاسوسی منافقین، متوجه عملیات شده بود؛ برای همین پیش از شروع عملیات بوسیله پاتک در چزابه و شوش، ساختار نظامی قوای ایرانی را به هم ریخته بود. با توجه به اقدامات و تحرکات ارتش رژیم بعث و اهداف وسیع پیش بینی شده برای عملیات فتح المبین، تردید‌ها و نگرانی‌هایی میان فرماندهان ارشد نظامی کشور برای اجرای این عملیات پیش آمد. برای حل این نگرانی، محسن رضایی روز ۲۹ اسفند ۱۳۶۰ با یک فروند «هواپیمای نظامی F۵ دو کابین» از پایگاه هوایی دزفول به سمت تهران حرکت کرد و برای کسب تکلیف از اجرا یا عدم اجرای عملیات و طلب استخاره، به دیدار امام خمینی (ره) در جماران رفت و انتظار پاسخ صریح «بله» یا «خیر» را از ایشان داشت؛ اما امام (ره) فرمودند: «نگران نباشید. شما پیروز هستید، اما درمورد استخاره، ضروری است که ابتدا تمام مشورت‌ها را انجام دهید سپس اگر راهی نیافتید و خواستید دلتان قرص شود، در قرارگاه کربلا از خداوند طلب خیر کنید.» پس از آنکه فرمانده وقت سپاه از تهران بازگشت، آیت‌الله مشکینی درقرارگاه کربلا، استخاره‌ای کرد و آیات اول «سوره فتح» را خواند"انّا فتحنا لک فتحا مبینا"و نوید فتح بزرگی را به فرماندهان داد. آن‌ها بعدازاین استخاره، نام عملیات «کربلای ۲» را به «فتح‌المبین» تغییر دادند. در این عملیات، ارتفاعات «عین خوش»، «علی گره زد»، «تینه»، «ابو غریب»، «تنگه رقابیه»، «دشت عباس»، «تپه‌های ابوصلیبی خات» و پایگاه‌های راداری چهار و پنج نیروی هوایی ارتش ایران از تصرف دشمن درآمدند. در این عملیات، حدود ۱۰ هزار نفر از نظامیان عراقی، کشته یا مجروح شدند. در مجموع، ۱۱ هواپیما، سه بالگرد، ۳۶۱ دستگاه انواع تانک و نفربر و صد‌ها خودرو نظامی متعلق به ارتش عراق منهدم شد. ۱۵۰ تانک، ۱۷۰ نفربر، ۵۰۰ خودرو، تعداد زیادی سلاح انفرادی و یک رسد کامل موشک «سام ۶» و سه فروند موشک آن به غنیمت درآمد. از نیرو‌های رژیم بعث، حدود ۱۵ هزار و ۴۵۰ نفر به اسارت درآمدند. ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
داستان یک استخاره: داستان ۳ آیت الله استاد حسین مظاهرى در جلد سوم کتاب «جهاد بانفس» نوشته; کسى خدمت امام صادق(علیه السلام) آمد و مى خواست استخاره کند که به مسافرت برود یا نه؟ و امام براى او استخاره گرفت و استخاره بد آمد. آن مرد روى استخاره امام صادق(علیه ا‌لسلام)پاگذاشت و به تجارت رفت. اتفاقاً تجارت خیلى خوب از کار درآمد و سود خوبى به دست آورد و در این سفر به او خیلى خوش گذشت. وقتى برگشت خدمت امام صادق(علیه السلام)عرض کرد: «یابن رسول الله، استخاره بد آمده، اما به من خیلى خوش گذشت و سود هم بردم. امام صادق(علیه السلام) تبسم کرد و فرمود: یادت مى آید در فلان منزل خسته بودى و خوابت برد. (یک وقت بیدار شدى و دیدى نماز صبحت قضا شده است.) سود تجارت که جاى خود دارد، اگر خدا دنیا و آنچه را که در آن است به تو بدهد، جبران آن خسارت نمى شود.(1) (1). کتاب جهاد بانفس آیت الله مظاهرى، ج 3، ص 27. برای انجام استخاره به آیدی زیر پیام بدین 👇👇👇 @Ali2336 ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
داستان یک استخاره: داستان۴ 📖 استخاره ای که منجر به تاسیس حوزه علمیه قم شد! آيةالله كريمي جهرمي در این زمینه نقل می کند: آمدن مرحوم آيت الله العظمي شيخ عبدالكريم حايري (ره) مؤسس حوزه قم و قصد اقامت در این شهر، بر اثر يك استخاره اي بود كه در كنار حرم حضرت فاطمه معصومه عليها السلام و با توسّل به آن حضرت انجام شد؛ در نتيجه آن توسّل، آيه اي آمده كه ايشان را مؤظّف به ماندن و جمع كردن علما و فضلا نموده و هدايت بي دغدغه اي در آن جريان در پرتو حضرت معصومه عليها السلام شامل حال ايشان شده است. 📿فرزند برومندشان مرحوم آيت الله شيخ مرتضي حايري (ره) در اين رابطه مي گويد: مرحوم والد تا آن جا كه من ياد دارم با قرآن استخاره نمي كردند؛ مي فرمود: من درست نمي فهمم. مثلاً: «يُسَبْحُ لِلّهِ ما فِي السَّمواتِ وَالارض» نسبت به موضوع استخاره، خوب است يا بد و يا مربوط به موضوع ديگري است. ولي معروف و مسلّم است كه براي ماندن در قم، پس از اصرار عدّه ای از علما و اهالي (قم و تهران)، بالاي سر حضرت معصومه عليها السلام براي ماندن در قم استخاره كرده بودند و اين آيه آمده بود: «وَأتُؤني بِأَهْلِكُمْ اَجْمعينَ» (1) اين آيه خطاب به حضرت يوسف است که به برادران خود فرمود: «همه اهل و بستگان خود را نزد من بياوريد». اين استخاره در كنار قبر حضرت معصومه عليها السلام، بدون هيچ گونه اجمال و ابهامي، مرحوم آيت الله العظمی حايري (ره) را به اقامت در قم و آوردن اهل و بستگان خود در این سرزمين مقدس فرامي خواند. از اين رو آن زعيم بزرگوار، بستگان و حواريّون خود را كه قبلاً در آنجا بر گِرد شمع وجودش اجتماع كرده بودند از اراک به قم، فرا مي خوانند؛ در نتيجه قصد ماندن كرده و چنين حوزه با عظمتي را تشكيل مي دهند. (2) 📚پاورقی: 1) يوسف / 93. 2) بانوي ملكوت، ص 116. ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
داستان یک استخاره: داستان ۵ یکبار آقا مصطفی فرزند امام درطفولیت ازخانه بیرون رفته ، مفقود میشود ، خانواده امام با دستپاچگی ازامام میخواهند برود آقا مصطفی را پیداکند ، امام که طبق معمول عجله ای نداشته ، با آرامش عمل میکند ، موجب عصبانیت اهل بیت شده ، و اعتراض میکنند : بچه گم شده ممکن است بلائی سرش بیاید! امام میفرمایند : ازمنزل بیرون آمدم درحالی که نمیدانستم به کدام طرف بروم ، لذا بنا را براستخاره گذاشتم ، به هر طرف که استخاره خوب می آمد میرفتم ، از چند گذر ومحله گذشتم تا اینکه به یک هشتی رسیدم استخاره کردم داخل هشتی بروم ؟ خوب آمد وارد هشتی شدم دیدم آقا مصطفی روی یکی از سکوهای هشتی نشسته ، گریه می کند وچند خانم وبچه های هم سن وسالش بیسکویت به دست او میدهند واورا آرام میکنند ، ازآنان تشکرکرده بچه را بغل کردم وبه منزل آوردم.   به نقل از حجه الاسلام آل کاظمی ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
داستان یک استخاره: داستان ۶ سید هادی مدرسی، برادر حضرت آیت الله سید محمدتقی مدرسی، از مراجع تقلید شهر مقدس کربلا، طی سخنانی ماجرای استخاره ای که موجب نجات جانش از دست نیروهای حزب بعث سابق عراق شد را بیان کرد. به گزارش شیعه آنلاین، علامه سید هادی مدرسی طی سخنانی که از شبکه ماهواره ای اهل بیت(ع) پخش می شد، گفت: حدود 40 سال پیش که در عراق زندگی می کردم، حزب بعث عراق تازه روی کار آمده بود. در یکی از سفرهایم به لبنان، دولت حاکم بعث به طور غیابی مرا در دادگاه محاکمه و به اعدام محکوم کرد. علتش فعالیت هایی بود که علیه این حزب انجام می دادیم. وقتی از سفر لبنان به عراق بازگشتم،‌ همه نزدیکان و اطرافیانم به من توصیه می کردند که مخفیانه از عراق فرار کنم تا در دام نیروهای بعث نیفتم وگرنه اعدام خواهم شد.تنها یکی از دوستان بود که به من می‌گفت، نمی خواهد خود را به خطر بیاندازی و فرار کنی. فقط کافی است چند روزی در محلی امن مخفی شوی. زیرا به نظر نمی رسد حزب بعث که تازه روی کار آمده، مدت زمان زیادی در قدرت بماند.در دو راهی گیر کردم که به حرف کدام طرف گوش بدهم؟! فرار کنم و یا در محلی امن مخفی شوم؟! کمی فکر کردم، به یاد آیه قرآن کریم افتادم که فرموده: "ولا تلقوا بأیدیکم إلی التهلکة" (ترجمه: خود را با دستان خود به نابودی و فنا نیاندازید). به این نتیجه رسیدم که در صورت ماندن جانم در خطر خواهد بود، اما باز هم کمی دو دل بودم و در دو راهی قرار داشتم. تصمیم گرفتم استخاره کنم و از خداوند متعال کمک بگیرم. وقتی استخاره گرفتم، این آیه برایم آمد: "و قال الذین أتوا العلم و الإیمان لقد لبثتم فی کتاب الله إلی یوم البعث فهذا یوم البعث ولکنکم کنتم لا تعلمون" (ترجمه: ولی کسانیکه علم و ایمان به آنان داده شده می گویند شما به فرمان خداوند تا روز قیامت درنگ کردید و این روز رستاخیز است اما شما نمی دانستید). عبارت "فهذا یوم البعث" را که دیدم فهمیدم که اکنون دوره قدرت حزب بعث عراق است و این کشور دیگر جای ماندن نیست از همین رو فورا و به طور مخفیانه از عراق به کویت گریختم و چند سال بعد نیز به ایران آمدم. ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
داستان یک استخاره: داستان ۷ آیت اللّه گرامی  داستانی را (با واسطه) از قول مرحوم کشمیری نقل می کنم. در نجف اشرف افراد زیادی خدمت ایشان می رسیدند و استخاره می کردند. به ذهن ایشان آمده بود که من خیلی مهم شده ام، چون مردم تمام امور زندگی خود را با استخاره های من تنظیم می کنند. یک روز که مشرف می شوند به زیارت حضرت علی(ع) می بیند که یک طرف صحن شلوغ است و عده زیادی اطراف یک زن معمولی و بی سواد جمع شده اند و از او استخاره می خواهند. به زن پیغام می دهد بیا من سؤالی دارم. از آن زن می پرسد: داستان چیست؟ او می گوید: زندگی بسیار سختی داشتم، تا اینکه متوسل به حضرت امیر(ع) یا حضرت ابوالفضل(ع) می شود. تردید از من است در آن حالت توسل آقا به من فرمود: «استخاره کن و پول بگیر». گفتم: استخاره بلد نیستم و اصلاً سواد ندارم. حضرت می فرمایند: «برو دو فلس بده و یک تسبیح بخر، بعد همین طور دانه های تسبیح را بشمار ما به تو همه چیز را می گوییم». بعد به آقای کشمیری می گوید: در گوش من مطالبی گفته می شود که منطبق بر زندگی مردم است. ______________________ برای انجام استخاره به آیدی زیر پیام بدین 👇👇👇 @Ali2336 کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
داستان یک استخاره: داستان ۸ استخاره امام حسین علیه السلام: امام حسین علیه السلام در سال 60هجری به قصد انجام مراسم حج به مکه آمدند و وقتی که از توطئه قتل خویش توسط یزید اطلاع یافتند، حج خود را به عمره مفرده تبدیل نموده و از احرام خارج گردیدند، سپس به همراه اهل بیت خویش از مکه بیرون رفتند تا مبادا ماموران یزید ایشان را به قتل رسانیده و حرمت حرم امن الهی شکسته شود. هنگامی که ابن عباس از این جریان مطلع شد به نزد حضرت آمد و عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! سفر به سوی عراق را ترک کنید». پس از آنکه ابن عباس در خواست خودرا مطرح نموده و بسیار بر آن پافشاری و تاکید نمود، امام حسین علیه السلام به وی فرمود: ای این عباس! جد بزرگوارم به من فرمانی داده که در آن سری است که بعد از این به ظهور خواهد رسید و مرا واقعه ای در پیش است که آن را به طور مکرر از جدم رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم شنیده ام و باید آن واقعه به ظهور برسد و آشکار گردد. پس از آنکه ابن عباس بار دیگر درخواست خود را با مبالغه بسیار تکرار نمود قرار بر این شد که استخاره ای از قرآن بنمایند. امام حسین علیه السلام قرآن را به نیت استخاره گشودند این آیه آمد: « کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ(آل عمران/185) «هر کسی مرگ را می‌چشد؛ و شما پاداش خود را بطور کامل در روز قیامت خواهید گرفت؛ آنها که از آتش (دوزخ) دور شده، و به بهشت وارد شوند نجات یافته و رستگار شده‌اند و زندگی دنیا، چیزی جز سرمایه فریب نیست» چون حضرت این آیه را دیدند فرمودند: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ(البقرة/156) «ما از آن خدائیم؛ و به سوی او بازمی‌گردیم!» صدق الله و صدق رسوله. آنگاه به این عباس فرمود: ای ابن عباس!دیگر مبالغه نکن که چاره ای از قضای الهی نیست. ابن عباس ساکت شد و با آن حضرت وداع کرده، فریاد "واحسیناه" برآورد و بیرون رفت. سپس آن حضرت امر فرمود تا کجاوه ها را بار کردند و بارها را بر شتر ان بسته و از مکه معظمه بیرون رفتند.   ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
داستان یک استخاره: داستان ۹ مرتضی انصاری بزرگ پرچم دار جهان تشیع و سرآمد فقها و مجتهدین امامیه است. او بعد از آن که مدتی در شهر کربلا، در حضور استاد بزرگوارش مرحوم شریف العلماء و سایر اساتید حوزه نجف تحصیل کرد به زادگاهش دزفول مراجعت نمود. شیخ مدتی تحصیلات خود را در همان جا ادامه داده، دوباره خواست تا برای تکمیل مراتب علمی به عتبات عالیات برگردد. امّا مادرش به رجوع دوباره وی راضی نبود. اصرار شیخ انصاری و دیگر افراد برای جلب رضایت مادر بی نتیجه بود. تا این که شیخ به مادرش عرضه داشت: آیا اجازه می دهی تا استخاره کنم و جواب هر چه بود در مقابل آن هر دو تسلیم باشیم؟ مادرش پذیرفت. در جواب استخاره شیخ این آیه آمد: وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیک وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ؛ [1] «هرگز مترس، محزون نباش، که ما او را به تو باز می گردانیم و از رسالت مداران خود قرار می دهیم.» وقتی این آیه را به مادرش تفسیر کرد، او خیلی خوش حال شد و به شیخ مرتضی اجازه مسافرت داد. شیخ انصاری در این مسافرت سرنوشت ساز خود به برکت دعای مادر، توفیق الهی و تلاش و استقامت خویش به بالاترین درجه اجتهاد و مرجعیت نائل شد و پرچم اسلام بر دوش وی قرار گرفته و بزرگ ترین رهبر مذهبی در عصر خود گردید. ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
داستان ۱۰ استخاره ملا محسن فیض کاشانی: قدیمی ترین کسی که شرح احوال او را نوشته شاگرد او محدث شهیر سید نعمت اللّه جزایری است. وی در کتاب زهر الربیع گوید: استاد ما محقق مولا محمد محسن فیض کاشانی، در بلدۀ قم نشو و نما یافت و چون از ورود سید اجل محقق امام همام سید ماجد بحرانی صادقی به شیراز اگاه شد برای تکمیل تحصیلات خود خواست که به شیراز کوچ کند. از پدر و مادر اجازه خواست و آن دو متحیر ماندند و سرانجام بر استخاره و تفأل به قرآن بنا گذاشتند چون قرآن را گشودند این آیه آمد: فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی اَلدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ و چرا از هر گروهى از آنان، طايفه‌اى كوچ نمى‌كند ، كه در دين [و معارف و احكام اسلام] آگاهى يابند و به‌هنگام بازگشت به‌سوى قوم خود، آن‌ها را بيم دهند؟! و از این آیه صریح تر بر لزوم این مسافرت نتوان یافت و سپس از دیوان منسوب به امیر المؤمنین فال گرفتند، این اشعار آمد: تغرّب عن الاوطان فی طلب العلی فسافر ففی الاسفار خمس فوائد تفرّج همّ و اکتساب معیشه و علم و آداب و صحبه ماجد و این اشعار به خصوص کلمه ی«صحبه ماجد» متناسب ترین شعر است که او را برای سفر به شیراز و درک صحبت سید ماجد فقیه معروف تحریک کند. پس به شیراز رفت و علوم شرعی را از سید بحرانی فرا گرفت و علوم عقلی را نزد حکیم فیلسوف صدر الدین شیرازی خواند و دختر او را به زنی گرفت. -------------------------------------- کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
 داستان یک استخاره: داستان ۱۱ مرحوم آیت الله محسنی ملایری از بندگان خوب خدا بود. ایشان مردی پاک سیرت و ازشاگردان عارف کامل حضرت آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی بودند. استخاره های ایشان بسیار عجیب بود. آیت الله سید عباس حسینی کاشانی درباره ی یکی از استخاره های شگفت ایشان چنین نقل می کند: روزی ایشان به منزل ما تشریف آوردند. "حاج افشار" نیز به منزل ما آمده بودند و استخاره می خواستند. آیت الله محسنی برای او استخاره کرد، من نیز نزدیک آیت الله محسنی نشسته بودم، یک آیه آمد، ایشان به حاج افشار فرمودند:«گویا می خواهید دختری را برای پسرتان عقد کنید؟ گفت: بله. ایشان تأملی کردند و گفتند: به هر حال دختر خوبی است و اگر تا فردا ظهر این کار را انجام ندهید، رقیبی دارید که از شما پیشی می گیرد و شما ضرر می کنید. حاج افشار نیز این مطلب را کاملا تأیید کرد و گفت: اتفاقا رقیب را هم می شناسیم و درست همان طور است که می فرمایید.   آیت الله سید عباس حسینی کاشانی چنین ادامه می دهد:« به هر حال این کار(مراسم عقد و عروسی پسر حاج افشار) انجام شد. هفت ـ هشت ماه از این حکایت گذشت، یک روز من آیت الله محسنی ملایری و اخوان مرعشی را به منزل دعوت کرده بودم. هنگام ظهر بود، وقتی غذا خوردیم،میهمانان خوابیدند، وقتی آقای محسنی ملایری بیدار شدند، شخصی در زد و گفت: استخاره ای می خواهم. من به آقای محسنی ملایری گفتم: شما استخاره کنید. ایشان نیز استخاره کردند و من توجه کردم، دیدم همان آیه ای که برای استخاره حاج افشار آمده بود برای این شخص نیز آمد. ایشان رو کردند به آن شخص و گفتند: « اگر این کار را انجام دهید در چاهی خواهید افتاد که خلاص شدن از آن امکان ندارد و ممکن است به مرگ شما بیانجامد. آن شخص بسیار تعجب کرد سپس تشکر کرد و رفت.بعدها  فهمیدیم که آن شخص طلافروش بوده و می خواسته چند کیلو طلا را به طور قاچاق از کشور خارج کند. من از این استخاره تعجب کردم و به ایشان عرض کردم:« آقا! من می خواهم سوالی ازشما بپرسم.» ایشان گفتند:« خودم می دانم چه می خواهی بپرسی.» گفتم:« آقا! من نفهمیدم حکایت این دو استخاره چه بود.» ایشان گفتند:« من یک مطلبی را می خواهم به شما بگویم اگر قول دهید تا من زنده هستم آن را به هیچ کسی نگویید، برایتان می گویم.» گفتم:« قول می دهم» گفتند: « واقعیتش این است که من وقتی قرآن را باز می کنم از قرآن چیزی نمی فهمم؛ اما کسی در گوشم می گوید که این طور بگو، یک صدایی در گوشم هست که به من می گوید چه چیزی بگویم و من هم همان چیز را به شخصی که استخاره خواسته ، می گوییم.» -------------------------------------- کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
داستان یک استخاره: داستان ۱۲ راز استخاره های ناب حضرت آیت الله حسین کریمی قمی در کتاب " آئینه ی اسرار" خاطره ای را چنین نقل کرده اند: « یکی از علمایی که محضر او را درک کردم مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد باقر محسنی ملایری بود که چند سال قبل در قم وفات یافت. او از اصحاب مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی(نخودکی) بود و از ایشان قضایای متعدد در خاطر داشت. آن مرحوم(محسنی ملایری) در استخاره با قرآن در عصر خود بی نظیر بود و مردم حتی از آمریکا و اروپا به وسیله تلفن یا نامه  از ایشان استخاره می خواستند. جریان را در شبی از شب های ماه مبارک رمضان که به دیدار ایشان رفته بودم چنین شرح داد: حدود دو سال در مدرسه ی بالا سر مشهد مقدس ــ این مدرسه تخریب و جزء یکی از رواق های حرم رضوی شده است ـ حجره ای داشتم مشرف به بالا سر قبر مطهر و معروف بود که حاج ملا هادی سبزواری سال ها در آن سکونت داشته است. در مدتی که اقامت داشتم به احترام قبر مطهر پایم را دراز نمی کردم، خوابم به صورت نشسته بود. بعد از دو سال که طبق معمول سحرها به حرم می رفتم از طرف پشت سر قبر مطهر وارد حرم شدم، مکاشفه ای رخ داد. مشاهد کردم که وجود مقدس امام(ع) به استقبالم آمدند، آن حضرت  یک بشقاب خوراکی شبیه نقل های برنجی شکل در دست داشتند به من تعارف کردند، مقداری برداشتم و خوردم از آن تاریخ علم استخاره به من داده شد. ایشان فرمود: این قسمت مکاشفه را برای کسی جز شما( آیت الله کریمی قمی) نگفته ام. ------------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
داستان یک استخاره: داستان ۱۳ در عصر مشروطه یک استخاره مشهور ثبت شده است؛ پس از اعدام شیخ فضل‌ﷲ نوری، مشروطه‌خواهان و به‌ویژه یپرم ارمنی درصدد اعدام آخوند ملاقربانعلی زنجانی برآمدند که مرجع تقلید مشهور آذربایجان و از مخالفان متنفذ مشروطه بود. اما این بار آخوند خراسانی از استخاره مدد گرفت و آیه ۶۴ سوره هود آمد: وَ یاقَومِ هذِهِ ناقَهُ الله لَکُم آیه فذروها... که ای قوم! این ناقه خداست؛ پس رهایش کنید.‏ و این استخاره جلوی اعدام را گرفت. ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
داستان یک استخاره: داستان:۱۴ سید حسن نصرﷲ در گفت‌وگویی که با شبکه المنار داشت گفت که سال ۱۹۸۹ علی‌رغم اصرار برخی نیروهای حزب‌ﷲ به وی برای پذیرش دبیرکلی این تشکل مهم لبنان، وی استخاره کرده و این پیشنهاد را رد می‌کند: «گفتم که من امشب یکی از دوستانم را به خدمت آیت‌ﷲ بهجت (رحمة ﷲ‌ علیه) می‌فرستم و از ایشان استخاره می‌گیرم. طبیعتاً ایشان هیچ اطلاعی از بحث‌های ما نداشتند. شخصی هم که واسطه‌ استخاره بود از جریان خبر نداشت. این دوست ما پس از گرفتن جواب استخاره قبل از طلوع خورشید با من تماس گرفت و گفت: آیت‌ﷲ بهجت سلام رساندند و گفتند که به فلانی بگویید: آن‌چه را که به شما پیشنهاد می‌کنند نپذیرید. برخی از کسانی که به شما وعده‌ می‌دهند که ما در کنار تو هستیم و به تو یاری می‌رسانیم، به قول خود عمل نخواهند کرد. من فکر می‌کردم که جواب خاصی به من بدهند؛ اما این جواب به‌گونه‌ای بود که گویا ایشان با ما در جلسه حضور داشتند. من هم نزد دوستان آمدم و با صراحت و بدون ترس و تعارف جواب استخاره را برای آن‌ها خواندم و آن‌ها بسیار تعجب کردند و با این استخاره بحث به پایان رسید و دیگر برای این کار سراغ من نیامدند. اوضاع و شرایطی که بعداً در لبنان و در حزب‌ﷲ و علیه حزب‌ﷲ به‌وجود آمد، همه شاهدی بر نتیجه‌ این استخاره بود. این استخاره صلاح دین و دنیا و آخرت من بود». ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
داستان یک استخاره: داستان: ۱۵ یکی از اساتید حوزه نقل میکرد میگفت: روزی یکی از شاگرداش بهش زنگ میزنه که فورا استاد واسش یه استخاره بگیره استاد هم استخاره میگیره و بهش میگه:بسیار خوبه معطلش نکن و سریع انجام بده. چند روز بعد شاگرد اومد پیش استاد وگفت: میدونید استخاره رو برا چی گرفتم؟ استاد:نه!!! شاگرد:تو اتوبوس نشسته بودم دیدم نفر جلوییم،پشت گردنش خیلی صافه وباب زدنه؛ هوس کردم یه پس گردنی بزنمش. دلم میگفت بزن.عقلم میگفت نزن هیکلش از تو بزرگتره میزنه داغونت میکنه. خلاصه زنگ زدم و استخاره گرفتم و شما گفتین فورا انجام بده. منم معطل نکردم و شلپ زدمش. انتظار داشتم بلند شه دعوا راه بندازه امایه نگاهی به من انداخت وگفت استغفرالله. تعجب کردم گفتم:ببخشید چرا استغفار؟ گفت: دخترم یه پسر بیکار رو دوست داره و من با ازدواج اون مخالفت کردم ولی پسر همکارم که وضعیت مالی خوبی دارن به خاستگاریش اومده و میخوام مجبورش کنم که زن پسر همکارم بشه و الان توی دلم داشتم به خدا میگفتم خدایا اگه این تصمیمم اشتباهه یه پس گردنی بهم بزن که بفهمم. تا این درخواستو کردم تو از پشت سر محکم به من زدی. ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
داستان یک استخاره داستان ۱۶ ماجرای استخاره ارجمند و پذیرش نقش مالک اشتر بازیگر سریال امام علی (ع) در پایان با اشاره به خاطره خود از پذیرش نقش مالک اشتر در این سریال گفت: تا این سن نشده چیزی از حضرت رضا بخواهم و ایشان به من ندهند پس از اینکه پیشنهاد بازی در این سریال آن هم در نقش مالک‌اشتر به من شد به حرم امام رضا (ع) رفتم و از دوستی خواستم تا برایم استخاره کند چون با خودم می‌گفتم دیگر قرار نیست که در یک نقش معمولی بازی کنم بلکه مخاطب این نقش پهنه وسیعی را در بر می‌گیرد آن دوست برایم استخاره کرد و بد آمد که من با کارگردان فیلم صحبت کردم و گفتم که کار را قبول نمی‌کنم بعد از چند ماه دوباره استخاره کردم و آیه فرمان خداوند به حضرت ابراهیم برای ساخت کعبه آمد و آن دوست گفت که فرمان آمده و فقط باید قبول کنی و از هیچ شرطی سخن نگو. بعد از اینکه نقش مالک‌اشتر را پذیرفتم به پابوس حضرت رفتم و خواستم کمکم کنند و کمکم کردند و بازی در این نقش و اینکه من را با نام حضرت علی (ع) می‌شناسند برای من کافی است ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
داستان یک استخاره داستان ۱۷ داستان استخاره آیت‌الله بروجردی برای آمدن به شهر قم پس از رحلت حاج شیخ عبدالکریم حائری، علمای قم بسیار اصرار داشتند که آیت‌الله بروجردی به قم بیایند؛ اما از زمان رحلت شیخ در سال 1355 قمری تا ورود آیت‌الله بروجردی به قم در سال 1364، حدود نه سال طول کشید. دلیل این تأخیر، آن بود که پس از درگذشت شیخ، آیت‌الله بروجردی بر همه مراجعی که در قم بودند، یعنی آیت‌الله حجت، آیت‌الله خوانساری و آیت‌الله صدر، مقدم بودند و در ردیف اساتید ایشان به شمار می‌رفتند. در نتیجه مسلم بود که با حضور ایشان در قم، مرجعیت ایشان محرز خواهد بود؛ با این حال، ایشان خودشان کوچک‌ترین اقدامی برای آمدن به قم انجام ندادند و حتی به درخواست‌های مکرر علمای قم نیز پاسخ مثبت نمی‌دادند. آیت‌الله بروجردی درباره ورود خود به قم، فرموده بودند: هنگامی که در بیمارستان فیروزآبادی تهران بستری بودم، اصرار علمای قم زیاد شد و بسیار به من مراجعه می‌کردند. در نتیجه استخاره کردم و این آیات در جواب استخاره آمد: «وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ وَإِنَّا عَلَى ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ فَأَنشَأْنَا لَکُم بِهِ جَنَّاتٍ مِّن نَّخِیلٍ وَأَعْنَابٍ لَّکُمْ فِیهَا فَوَاکِهُ کَثِیرَه وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ وَشَجَرَه تَخْرُجُ مِن طُورِ سَیْنَاء تَنبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِّلْآکِلِینَ». با توجه به این آیات شریفه، جواب استخاره بسیار خوب بود و سبب شد آیت‌الله بروجردی به قم عزیمت کنند. چنان‌که در این آیات هست، با حضور ایشان در قم، «جَنَّاتٍ مِّن نَّخِیلٍ» از حوزه علمیه نشر پیدا کرد و «شَجَرَه تَخْرُجُ مِن طُورِ سَیْنَاء» مصداق یافت و در همین دوره پانزده‌ساله حضور ایشان در قم، ندای اسلام و تشیع از مرزهای ایران بیرون رفت و به الازهر مصر رسید و موجب صدور فتوای تاریخی شیخ محمود شلطوت در به رسمیت شناختن مذهب شیعه شد و بر اساس همین فتوا، از نظر اهل سنت، عمل به مذهب جعفری در اصول و فروع جایز شمرده شد. در نتیجه تلاش‌های آیت‌الله بروجردی در دوران مرجعیتشان، فعالیت‌ها و اقدامات تبلیغی از مرزهای اسلام نیز فراتر رفت و نمایندگان ایشان در مراکز مهم غربی به فعالیت‌های مذهبی و تبلیغی پرداختند. برای مثال، مرحوم آیت‌الله حائری در واشنگتن، مرحوم آقای صدر بلاغی در لندن، مرحوم آقای محقق در هامبورگ و نماینگانی هم در آفریقا، ندای اسلام و شیعه را از حوزه علمیه قم به بیرون از مرزهای اسلامی بردند. ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان یک استخاره ۱۸ ماجرای استخاره آیت الله کشمیری برای سید حسن نصرالله 🎤🎤 سخنرانان و اساتید برجسته و مطرح کشور 🔴 گامی به سوی بصیرت افزایی و روشنگری بیشتر ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
گاهی حكمت یک استخاره سي سال بعد روشن میشود! داستان یک استخاره ۱۹ در قصص العلماي مرحوم تنكابني از علماي قرن 13 هجري آمده است كه: « يكي از علما نسبت به همه اعمال خود دچار ترديد مي شد، به نحوي كه چندان مقيد به استخاره بود كه شبي براي رفتن به بام و خوابيدن به پشت بام هم استخاره مي گيرد كه آيا از نردبان بالا رود يا از پلكان ؟ استخاره از نردبان خوب مي آيد. ايشان از نردبان بالا مي رود و اتفاقاً از نردبان مي افتد پاي او مي شكند طوري که پاي اين عالم لنگ مي ماند. اين عالم مي گويد : من متحير بودم كه حكمت آن استخاره چه بود ؟ تا آنكه سي سال از آن قضيه گذشت ، و هنگامه حملات مغول رسيد. در حمله به نجف سركرده مغولها دستور مي دهد همه علما را از دم تيغ بگذرانند. وقتي نوبت به اين عالم مي رسد و او را به حضور آن ظالم مي آورند، آن ظالم نگاهي به آن عالم مي كند و مي گويد او را رها كنيد. وقتي از او علت را مي پرسند مي گويد، او لنگ است و مانند مادرم راه مي رود. آن عالم مي گويد : آن وقت بود كه حكمت استخاره سي سال پيش برايم آشكار شد». ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
مرد سلمانی و حاج ملاعلی داستان یک استخاره ۲۰ حاج ملاعلی حکیم الهی  از علما و دانشمندان سمنانی است که کمتر کسی از اهالی سمنان اورا نمیشناسند.از زندگی این بزرگوار داستانهایی پند آموز نقل شده است که یکی از این داستانها را با هم می خوانیم. داستان مرد سلمانی و حاج ملاعلی روزی حاج ملا علی (رحمه الله علیه) از راهی عبور می کرد که ناگهان مردی  سراسیمه خود را به اورسانید و از اوخواست تا برایش استخاره نماید. حاجی که آن مرد را می شناخت با کمی تامل از اوخواست تا برای انجام استخاره شب به مسجد بیاید تا پس از نماز برایش استخاره صورت گیرد. مرد که اثری از صبر وحوصله در او دیده نمی شد ، گفت : حاجی عجله دارم . نمی شود همین حالا استخاره کنید؟ حاجی برای اینکه درسی به مرد بیاموزد، روکرد به مرد و گفت تو چه کاره هستی؟ مرد گفت : من؟ من سلمانی هستم. حاجی گفت : بیا همین الان موهایم را کوتاه کن! مرد گفت : حاجی این چه فرمایشی است ؟ اصلاح سروصورت شما ابزار و مکان خاصی را می خواهد الان که نمی توانم موهایت را کوتاه کنم. حاجی گفت : ببین پسرم ، همچنانکه کار تو نیاز به ابزار و مکان و زمان خاصی دارد ، استخاره کردن هم نیاز به حال و هوای خاص و مکان و زمان خاص دارد.. پس برو و شب برای نماز به مسجد بیا تا من هم برایت استخاره کنم.......... ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
آنقدر استخاره کن تا خوب بیاید داستان یک استخاره ۲۱ داستانی عبرت آمیز از «حجت الاسلام و المسلمین کافی» : «شب جمعه ای در بالای سر حرم امیرالمومنین امام علی علیه السلام مشغول دعای کمیل بودم. پیر مرد اصفهانی هم کنارم نشسته بود بعد از دعا از من استخاره خواست. من هرچه استخاره می کردم بد می آمد و او می گفت دوباره. وقتی اعتراض کردم گفت تو که بیکاری اونقدر استخاره کن تا خوب بیاید» ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
امام خمینی و درخواست یک استخاره داستان یک استخاره ۲۲ نقل شده كه فرزند يكي از علما تصميم به تحصيل در رشته‏اي دانشگاهي مي‏گيره اما پدر موافق نبوده و نظر ديگري داشته بالاخره به استخاره متوسل ميشن، ولي با توجه به اختلاف نظر دو طرف ، نمي‏تونن با استخاره مشكل رو حل كنن و بر يك تصميم اتفاق نظر کنن. ناچار از امام خميني (قدس ‏سره) كمك و استخاره مي‏طلبن. امام مي‏فرماين: « فرزند خود را در انتخاب آزاد بگذاريد و شما و مادرش دعا كنيد موفقيت در راهي كه انتخاب مي‏كند، نصيب او گردد.»             (صحيفه امام، ج21، ص309) ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
استخاره گونه امام سجاد(ع) داستان یک استخاره ۲۳ خداوند پسری به ‌امام سجاد(ع) داد، حضرت به قرآن رجوعی استخاره گونه کرد تا نام او را به‌ دست آورد. با توجه و حضور قلب، قرآن را گشود، در آغاز صفحه سمت راست، این آیه آمد:  وَ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً؛ خداوند مجاهدان را بر نشستگان، برتری بخشیده است. قرآن را بسته و بار دیگر باز فرمودند. در آغاز صفحه سمت راست، این آیه آمد:  إِنَّ اللَّهَ اشترَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ؛ خداوند از مؤمنان، جان‌ها و اموالشان را خریداری می‌کند که در برابرش بهشت برای‌شان باشد...‌ . فرمود: «سوگند به ‌خدا! این نوزاد، زید است، سوگند به‌ خدا همان است. آن‌گاه نام او را زید گذاشت.» امام سجاد(ع) قبلا با واسطه از رسول خدا(ص) شنیده بود فرزندی مجاهد از او به ‌دنیا می‌آید که نامش زید است و در قیامت همراه یارانش وارد بهشت می‌شود.  عیون اخبار الرضا، ج ١، ص ١٩٥. ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
کاری برایش درست نکرد! داستان یک استخاره ۲۴ به محضِ این که دربِ حیاط را با ریموت باز می کنم و ماشین را به درون پارکینگ می برم، همسرم «نیلوفر» به استقبالم می آید و کیف را از دستم می گیرد: «این قدر دیر کردی؟!» -امشب مریض زیاد داشتم. بعد با هم واردِ هال می شویم. خانه سوت و کور است. با تعجّب می پرسم: «مریم و مینا کجان؟!» -با خاله شون رفتن بیرون. سپس او برایم چای می آورد. همین طور که داریم به تلویزیون نگاه می کنیم، همسرم می پرسد: «نظرت در باره ی خواستگار مریم چیه؟» -والله چی بگم، از یه طرف اون ها همکارَن و هم دیگه رو می شناسن و از طرف دیگه، خیلی از چیزهاس که ما خبر نداریم. -مثلاً چه چیزهایی؟ -گفتم که، خیلی از چیزها. -خُب برو تحقیق کن. -چه جوری بگم، بعضی از چیزها رو نمی شه تحقیق کرد، نیاز به زمان داره تا فرد ذات و طینت اش رو نشون بده. -من که اصلاً نفهمیدم تو داری چی می گی! -حقّ داری، اگه حوصله داری، اجازه بده یه داستانی رو برات تعریف کنم تا موضوع یه مقدار روشن بشه. نگاهِ منتظرش نشان می دهد که سراپا گوش است. بنابراین در دنباله ی صحبتم می افزایم: «زمانی که دانشجو بودم، یه روز برادرم علی آقا به من زنگ زد و گفت: حاضری با هم سری به آقامحمد بزنیم؟ من که می دونستم منظورش چیه، گفتم باشه بریم.» -منظورش چی بود؟ -می خواست آقامحمد براش کار بگیره. -خُب. -خلاصه با هم راه افتادیم رفتیم اصفهان. چه قدر آقامحمد ما رو تحویل گرفت! همه ی دیدنی های شهر رو به ما نشون داد. تا این که پس از سه روز اقامت، من بهش گفتم: می دونی که علی آقا این روزها بیکاره، ازت می خوام یه جایی دستش رو بند کنی. -اون چی گفت؟ -گفت باشه، امّا من اوّل باید استخاره کنم. -کار گرفتن که استخاره نمی خواد. -درسته، اما اون به این چیزها اعتقاد داره، به خاطر همین در همون لحظه با قرآن استخاره کرد. بعد بدون این که چیزی بگه، قرآن رو جلو آورد و آیاتش رو به ما نشون داد. -الآن اون آیات یادته؟ -آره، یادمه. این را می گویم و با گرفتنِ قرآن از روی میز، آن آیات را پیدا می کنم و برایش می خوانم: «قَالَ یَا اِبلیسُ مَالَکَ اَلّا تَکونَ مَعَ السّاجدین؟ قَالَ لَم اَکُن لِاَسجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقتَهُ مِن صَلصَالٍ مِن حَمَاٍ مَسنُون. قَالَ فَاخرُج مِنهَا فَاِنَّکَ رَجِیم. خداوند گفت: ای ابلیس، تو را چه شده که با سجده کنندگان نیستی؟ شیطان گفت: من هرگز به بشری که از گِل و لای کهنه آفریدی، سجده نخواهم کرد. خداوند گفت: پس از این جا بیرون شو که همانا رانده شده هستی .» همسرم با شنیدنِ این آیات و معنای آن، با شگفتی می پرسد: «خُب، آقامحمد دست علی آقا رو جایی بند کرد؟» -نه. باور کن آن روز من هر چه خواهش و التماس کردم، آقامحمد تحتِ تأثیر قرار نگرفت تا یه کاری براش بکنه. -چه جالب! -بله واقعاً جالبه، امّا جالب ترش اینه که وقتی ما برگشتیم، علی آقا در سه راهی سلفچگان به من گفت: اگه داداش کارم رو درست می کرد، در عرضِ یه سال من بارم رو می بستم. -جدی می گی؟! -باور کن! -تو چیزی بهش نگفتی؟ -چرا، بهش گفتم احمقِ بی شعور! آقامحمد با 23 سال خدمت اون هم با داشتنِ همسري كه استاد دانشگاه ست، تازه داره صاحب خونه می شه، اون وقت تو می خواستی یه ساله بارت رو ببندی؟! -اون چی گفت؟ -چیزی نگفت، سرش رو انداخت پایین و تا بهشهر حتّی یه کلام حرف نزد. ساعت یازده و نیم شب، بچه ها آمدند. پس از صرف شام، خاله شان رفت و من چون خسته بودم، رفتم خوابیدم. ...ادامه دارد ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9
خواستگارت منافقه داستان یک استخاره ۲۵ بعد از نمازِ صبح، در اتاقم داشتم قرآن می خواندم که دخترم مریم آمد و پرسید: «بابا، می تونی برام استخاره کنی؟» من با بوسیدنِ قرآن، آن را می بندم و می گویم: «ببین دخترم، بعضی ها اصلاً به استخاره اعتقاد ندارن، بعضی ها هم بر این باورن که وقتی آدم خیر و صلاح اش رو می دونه، دیگه نیازی به استخاره نیست. در این میان عده ای هم با نیّتِ قربتاً الی الله استخاره می کنن...» در اين لحظه او ميان كلامم می آید و می گوید: «می دونم می خوای چی بگی بابا، وقتی نیّت قربتاً الی الله باشه، انسان خودش رو به خدا می سپاره، در این صورت اگه مشکلی هم تو زندگی پیش بیاد، اونو امتحان الهی می دونه.» من به عنوانِ یک پدر، از این همه درک و شعورِ او به وجد می آیم و می گویم: «باشه، الان برات استخاره می کنم.» آن گاه با خواندنِ سورة حمد و توحيد، قرآن را با سه بار صلوات فرستادن باز می کنم؛ بعد این آیات را برایش می خوانم: «وَالّذِینَ اتّخَذُوا مَسجِداً ضِرَاراً وَ کُفراً وَ تَفرِیقَاً بَینَ المُؤمِنِینَ وَ اِرصَاداً لِمَن حَارَبَ اللهَ وَ رَسُولَهُ مِن قَبلُ وَلَیَحلِفُنَّ اِن اَرَدنَا اِلَّا الحُسنَی وَاللهُ یَشهَدُ اِنَّهُم لَکَاذِبُون. لَاتَقُم فِیهِ اَبَداً الَّمَسجِدٌ اُسِّسَ عَلَی التَّقوَی مِن اوّلِ یَومٍ اَحَقُّ اَن تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ اَن یَتَطَهَّرُوا وَاللهُ یُحِبُ المُطَّهِّرِین. اَفَمَن اَسَّسَ بُنیانَهُ عَلَی تَقوَی مِنَ اللهِ وَ رِضوَانٍ خَیرٌ اَم مَّن اَسَّسَ بُنیَانَهُ عَلَی شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانهَارَ بِه فِی نَارِ جَهَنَّمَ وَاللهُ لَا یَهدِی القَومَ الظَّالِمِین. و (از منافقان) کسانی هستند که مسجدی برای زیان به اسلام برپا کردند و مقصودشان کفر و عناد و تفرقه بین مسلمان ها و مساعدت به دشمنان دیرینه ی خدا و رسول بود و با این همه، قسم های مؤکد یاد می کنند که ما جز قصد خیر و توسعه ی اسلام (نيّت ديگري) نداریم، خدا گواهی می دهد که محققاً دروغ می گویند. تو ای رسول ما، هرگز در مسجد آنها قدم مگذار که همان مسجد(قبا) که بنیادش از اول بر پایه ی تقوا بنا شده شایسته است به نماز بیایستی، در آن مسجد، مردانی هستند که دوست دارند پاکیزه گردند و خدا پاکیزگان را دوست دارد. پس آیا کسی که اساس (دین) خود را بر پایه ی تقوای الهی و رضای او نهاده، بهتر است یا آن کس که بنیانِ خود را بر لبِ پرتگاهی سست نهاده و آن بنا، او را در آتش جهنم سرنگون سازد؟! و خدا هرگز ستم کاران را هدایت نخواهد کرد .» با خواندنِ معنای این آیات، شگفت زده می شوم؛ سپس رو می کنم به دخترم و می پرسم: «مريم جان، آیا غیر از این خواستگار که مدیر کل است، خواستگار دیگه ای هم داری؟» -برای چی این سؤالو می پرسی؟ -خب برای این که قرآن دو نفر رو معرفی می کنه، یکی منافق که مورد استخاره ی ماست و دیگری، فرد مؤمنی ست که پاکیزه اسن و خدا اونو دوست داره. او با شگفتی در جوابِ سؤالِ قبلی ام می گوید: «آره بابا، دوستم فاطمه شش ماهِ پیش برای برادرش از من خواستگاری کرد، اما من بهش جواب رد دادم.» -برای چی؟ -برای این که اون فقط یه معلم ساده است، نه خونه اي داره و نه حتّی یه ماشین که بشه با اون جایی رفت. -ببین دخترم، انتخاب با خودته، امّا قرآن که کتاب هدایت است، همان معلم ساده رو بر این مدیر کل منافق ترجیح می ده. این را می گویم و آن وقت قرآن را به دستش می دهم. او با خواندن معنای آیات، تعجّب می کند. بعد از چند لحظه که بر خودش مسلط می شود، می پرسد: «بابا جون، الآن من باید چه کار کنم؟!» -ببین عزیز من، اگه نه دنیا رو می خوای و نه آخرت رو، برو زن مدیر کل بشو، ولی اگه دنیا رو محلِ امتحانِ الهی می دونی و به آخرت اعتقاد داری، من می گم زن همان معلم ساده بشو. خلاصه دخترم به همان معلمِ ساده جوابِ مثبت می دهد و زنش می شود؛ و ما هم در انتهای خیابان فرودگاه بهشهر، برای آنها خانه ای می خریم و آنها به سرِ خانه و زندگی شان می روند. سه سال و نيم از این ماجرا می گذرد؛ تا این که یک شب مریم خانم به اتّفاق شوهرش «آقا محسن»، به خانه ی ما می آیند؛ او هنوز از راه نرسيده با هیجان می پرسد: «بابا جون، آقای جمشیدی مدیر کل ما رو می شناسی؟» -بله می شناسم، چی شده؟ -اونو به جرم اختلاس و ارتباطِ نامشروع دستگیر کردن!! -جداً؟! -باور کن، الآن سه روزه که به اتّفاق مدیر مالی مون بازداشته. ------------------------------ کانال استخاره با قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/1230242140C1ea1d6f3f9