eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام حسین چرا شهید شد ؟ چی رو میخواست به ما بفهمونه؟ # السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ❣ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part252 چقدر این روزا دلم به حال بقیه میسوزه بقیه دخ
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 حتی تصور اینکه از زبون خودم حقیقت رو بشنوه از مرگ هم سخت تر بود... ولی وحشت اینکه یکی دیگه اینکارو بکنه، با سند و مدرک، از مرگ هم اونور تر بود... دو راه داشتم یا باید قبل از تموم شدن مهلت ۴۸ ساعته برمبگشتم به اون خراب شده که حالا با این انگ خیانت مجازات سنگینی در اختیارم بود اما حداقل آبروی امیرعباس حفظ میشد ولی اینطوری بچه من و امیرعباس میرفت زیر دست اونا... اما من به یه نفر قول داده بودم قول داده بودم که دیگه تحت هیچ شرایطی به شوهرم خیانت نکنم ولی قرار بود اون آقا هم کمکم کنه پس چرا سر این دو راهی گیر افتادم... اشک مثل جریان رود از چشمهام بیرون میریخت اما بی صدا نمیخواستم امیرعباس بیدار بشه باز هم فکر کردم و فکر کردم اگر میخواستم پای قول و قرار خودم بمونم باید قید آبروی خودم پیش امیرعباس رو میزدم و برای هر برخوردی آماده میشدم... بعید نبود خودش منو بکشه.. هرکاری میکرد بهش حق میدادم و راضی بودم قربانی بیگناه این ماجرا اونقدر مظلوم واقع شده بود که اگر تمام عمر ازش معذرت خواهی میکردم نمیتونست چیزی رو جبران کنه... آدمها که مثل خدا نیستن، تا بگی معذرت میخوام بگن تموم شد فراموشش کن... آدما نمیتونن فراموش کنن... نمیتونن... حاصل ساعتها کلنجار رفتن و فکر کردن این بود که به یه تصمیم برسم تصمیمم رو گرفتم اگرچه تصمیم سختی بود پخش کردن عکس و اطلاعات من برای خود سیستم هم خطرناک بود و بازی دو سر سوخت... پس به احتمال خیلی زیاد بلوفی بیش نبود تنها برگ برنده اونها بی آبرو کردن من پیش خود امیرعباس بود و من راهی نداشتم جز اینکه این ترس رو ذبح کنم تا بخاطرش مجبور نباشم باج به شغال بدم و بچه م رو قربانی کنم... وقتی امیرعباس بیدار شد و خوشحال و سرخوش رفت تا برای صبحانه نون بگیره به یقین رسیده بودم که باید خودم همه چیز رو بهش بگم اما چطور ممکن بود... از شدت ضعف و ترس رنگم به رنگ گچ میزد و دمای بدنم به صفر نزدیک شده بود اصلا نمیتونستم حتی تصورش کنم اما چاره ای نبود پس تا برگشتنش چندین بار حرفهام رو با خودم مرور کردم تا شاید بشی راهی برای راحت تر گفتنش پیدا کرد... هرچند میدونستم غیر ممکنه... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
‌. . از کنار تو گدا با دست خالی رد نشد نیست عاقل هر کسی دیوانه ی مشهد نشد! - صباح الخير ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part253 حتی تصور اینکه از زبون خودم حقیقت رو بشنوه ا
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 در رو باز کرد تا محمدرضا وارد بشه این چهادمین قرارشون توی این هفته بود: سلام محمدرضا با گرمی تمام جواب داد: سلام خوبی شما؟ برعکس لعیا که با وجود چندین ساعت صحبت و پیدا نکردن هیچ ایراد قابل ذکری، هنوز سختش بود ارتباط برقرار کنه، این پسر کاملا به انتخابش مطمئن شده بود و حتی دلش میخواست همه مراحل خیلی سریعتر طی بشه... لعیا ممنون آهسته ای گفت و با دستش به مبل اشاره کرد: بفرمایید خجول و سربه زیر چادرش رو جمع کرد و روی دورترین مبل نسبت به محمدرضا نشست بعد به سینی چایی که از قبل روی میز گذاشته بود اشاره کرد: بفرمایید محمدرضا عرق پیشانیش رو با دستمال پاک کرد و پرسید: حاج خانوم کجان یه سلامی عرض کنم خدمتشون؟ _نیستن رفتن خرید... قبل از اینکه محمدرضا از خلوت خونه تعجب کنه اضافه کرد: طاها توی اتاق داره درسش رو میخونه مامان گفت الان بدم خرید که شما هم راحتتر حرف بزنید _البته من راحتتر بودم که میرفتیم بیرون حرف میزدیم ولی حاج آقا فرمودن قبل محرمیت نمیشه... _بله به هر حال ایشونم قانونای خودشونو دارن _بله نظرشون کاملا محترمه منتها ما توی سه جلسه قبلی تقریبا تمام حرفهای مقدماتی رو زدیم و با افکار هم آشنا شدیم به نظرم دیگه اینجور جلسات گفتگو خیلی کمک نمیکنه دیگه لازمه بیشتر با رفتار هم آشنا بشیم... به همین خاطر پیشنهاد من اینه که نامزدی و مخرمیت انجام بشه تا... لعیا از هول این پیشنهاد ناگهانی به سرفه افتاد و محمدرضا از روی میز دستمالی برداشت و تعارف کرد: حرف بدی زدم؟ من به مادرمم گفتم که امشب تلفنی این پیشنهاد رو بدن به مادرتون به نظر شما اشکالی داره؟! ته گلوش رو صاف کرد و فوری گفت: بله... به نظرم هنوز خیلی موضوعات هست که باید مطرح بشه یعنی من هنوز حرفام تموم نشده... _یعنی هنوز سوالی مونده براتون؟ خب بپرسید جواب میدم لعیا از شوک این اتفاق ذهنش خالی شده بود... اگرچه واقعا هم سوال خاصی نمونده بود اما برای فرصت خریدن هم که شده چند موضوع رو با خودش مرور کرده بود که با این اتفاق و استرسی که بهش وارد شد کامل از ذهنش پرید... مکثش طولانی شد و لبخند گوشه لب محمدرضا هم اضطرابش رو ببشتر میکرد با صدای لرزان و نفس مقطعی بالاخره گفت: خب... من الان یکم تعجب کردم تمرکزم از دست رفت ولی باز هم سوال دارم ضمنا هنوز آمادگیش رو ندارم یکم زمان میبره تا بتونم چنین موقعیتی رو بپذیرم محمدرضا سرش رو بلند کرد و برای اولین بار با نگاهی طولانی چهره لعیا رو از نظر گذروند: دقیقا چقدر؟! لعیا هول تر از اون بود که منظورش رو درک کنه: چی چقدر؟ _چقدر زمان نیاز دارید؟ چون میدونم سوال و گفتگو بهانه ست... لعیا سرش رو پایین انداخت و با گوشه چادرش مشغول بازی شد: خب... حتما شما درباره ازدواج قبلی من اطلاع دارید... _بله متوجهم و بهتون حق میدم بگید من باید چکار کنم تا اعتماد شما جلب بشه... لعیا درمانده ولی صادقانه جواب داد: واقعا خودمم نمیدونم... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
یه خبر خوب فایل pdf رمان (عاشقانه اربعینی خانم الف) آماده شده و داره به فروش میرسه😍 عجله کنید تحویل بگیرید👈🏻 @roshanayi 💚فایل به طور کامل و همیشگی به خودتون واگذار میشه ❌این رمان چاپ نمیشه اگر میخواید بخونید و داشته باشیدش الان آخرین فرصته❌ (تا اربعین تخفیف ۲۵ درصدی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان (ممکنه، قطعی نیست) که ما بزودی کانال قلم رو از دست بدیم بنابراین کسانی که میخوان ارتباطشون قطع نشه و اگر خانم الف داستان جدیدی شروع کردن بتونن بخونن حتما کانال ضحی رو دنبال کنن 👇🏻 💜 https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 اما کانال قلم رو هم ترک نکنید چون رمان شعله جای دیگه ارسال نمیشه و تا پایان توی همین کانال ارسال میشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چله گرفته ام.. که گنه کم کنم ... حسین.. ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کعبه است حسین و کربلا هم قبله در مذهب ماقبله نما عباس است♥️'! '! •⊱-----------------🖤----------------⊰•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••• «بأبی‌أنتَ‌وأُمی‌آقای‌امام‌حسین-؏‌- ♥️! » •• ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
یه خبر خوب فایل pdf رمان (عاشقانه اربعینی خانم الف) آماده شده و داره به فروش میرسه😍 عجله کنید تحویل بگیرید👈🏻 @roshanayi 💚فایل به طور کامل و همیشگی به خودتون واگذار میشه ❌این رمان چاپ نمیشه اگر میخواید بخونید و داشته باشیدش الان آخرین فرصته❌ (تا اربعین تخفیف ۲۵ درصدی)
دوستان (ممکنه، قطعی نیست) که ما بزودی کانال قلم رو از دست بدیم بنابراین کسانی که میخوان ارتباطشون قطع نشه و اگر خانم الف داستان جدیدی شروع کردن بتونن بخونن حتما کانال ضحی رو دنبال کنن 👇🏻 💜 https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 اما کانال قلم رو هم ترک نکنید چون رمان شعله جای دیگه ارسال نمیشه و تا پایان توی همین کانال ارسال میشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا