مجروح ها را با سرعت از بیمارستان خارج می کردند چیزی نمانده بود تا عراقی ها به بیمارستان برسند. وسایل مورد نیاز را از اتاق جمع کردم.
که ناگهان اتاق از دود و خاک پر شد هجوم هوای گرم به صورتم شُکی بود که چند لحظه یادم رفت کی و کجا هستم
کمد پرونده ها روی زمین افتاده بود و پرونده ها کف اتاق پخش. باصدای بم مردانهای به خودم اومدم
_ کسی دیگه بیمارستان نیست، عراقی ها الان می رسن
نگاهی به پرونده ها کردم هر طور شده باید اینا رو بیارم. ملافهٔ تخت را کشیدم پرونده ها را روی آن ریختم و محکم بستمش صدای عراقی ها در بیمارستان پخش شد
_ خدایا دیگه طاقت اسارت ندارم
.
https://eitaa.com/joinchat/1654784056C3ba0510a65
رمان #انقلابی #مذهبی #عاشقانه در حال نگارش😍
کانال جدید خودمونه😎
مجروح ها را با سرعت از بیمارستان خارج می کردند چیزی نمانده بود تا عراقی ها به بیمارستان برسند. وسایل مورد نیاز را از اتاق جمع کردم.
که ناگهان اتاق از دود و خاک پر شد هجوم هوای گرم به صورتم شُکی بود که چند لحظه یادم رفت کی و کجا هستم
کمد پرونده ها روی زمین افتاده بود و پرونده ها کف اتاق پخش. باصدای بم مردانهای به خودم اومدم
_ کسی دیگه بیمارستان نیست، عراقی ها الان می رسن
نگاهی به پرونده ها کردم هر طور شده باید اینا رو بیارم. ملافهٔ تخت را کشیدم پرونده ها را روی آن ریختم و محکم بستمش صدای عراقی ها در بیمارستان پخش شد
_ خدایا دیگه طاقت اسارت ندارم
.
https://eitaa.com/joinchat/1654784056C3ba0510a65
رمان #انقلابی #مذهبی #عاشقانه در حال نگارش😍
کانال جدید خودمونه😎