eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشق دل سوخته هست. هر چی می خواد بهش نزدیک بشه از طرف نفیسه پس زده میشه. عراق به ایران حمله می کنه. حامد جذب نیروهای بعثی میشه چون فکر می کنه رژیم بعث اومده که عرب زبانان رو نجات بده. کم کم نفیسه داره به حامد علاقه مند میشه که نیروهای بعثی نفیسه رو می کنند. همونایی که حامد فکر میکرده واسه نجاتش اومدن ..... حامد رو هم اسیر میکنن و جلو چشماش عشقش بین سربازای عراقی دست به دست میگرده و حامد هم... 😣 https://eitaa.com/joinchat/3360358432Ce9b5dbe1dd عاشقانه فوق العاده و ❤️🔥❤️
عاشق دل سوخته هست. هر چی می خواد بهش نزدیک بشه از طرف نفیسه پس زده میشه. عراق به ایران حمله می کنه. حامد جذب نیروهای بعثی میشه چون فکر می کنه رژیم بعث اومده که عرب زبانان رو نجات بده. کم کم نفیسه داره به حامد علاقه مند میشه که نیروهای بعثی نفیسه رو می کنند. همونایی که حامد فکر میکرده واسه نجاتش اومدن ..... حامد رو هم اسیر میکنن و جلو چشماش عشقش بین سربازای عراقی دست به دست میگرده و حامد هم... 😣 https://eitaa.com/joinchat/3360358432Ce9b5dbe1dd عاشقانه فوق العاده و ❤️🔥❤️
مجروح ها را با سرعت از بیمارستان خارج می کردند چیزی نمانده بود تا عراقی ها به بیمارستان برسند. وسایل مورد نیاز را از اتاق جمع کردم. که ناگهان اتاق از دود و خاک پر شد هجوم هوای گرم به صورتم شُکی بود که چند لحظه یادم رفت کی و کجا هستم کمد پرونده ها روی زمین افتاده بود و پرونده ها کف اتاق پخش. باصدای بم مردانه‌ای به خودم اومدم _ کسی دیگه بیمارستان نیست، عراقی ها الان می رسن نگاهی به پرونده ها کردم هر طور شده باید اینا رو بیارم. ملافهٔ تخت را کشیدم پرونده ها را روی آن ریختم و محکم بستمش صدای عراقی ها در بیمارستان پخش شد _ خدایا دیگه طاقت اسارت ندارم . https://eitaa.com/joinchat/1654784056C3ba0510a65 رمان در حال نگارش😍 کانال جدید خودمونه😎
مجروح ها را با سرعت از بیمارستان خارج می کردند چیزی نمانده بود تا عراقی ها به بیمارستان برسند. وسایل مورد نیاز را از اتاق جمع کردم. که ناگهان اتاق از دود و خاک پر شد هجوم هوای گرم به صورتم شُکی بود که چند لحظه یادم رفت کی و کجا هستم کمد پرونده ها روی زمین افتاده بود و پرونده ها کف اتاق پخش. باصدای بم مردانه‌ای به خودم اومدم _ کسی دیگه بیمارستان نیست، عراقی ها الان می رسن نگاهی به پرونده ها کردم هر طور شده باید اینا رو بیارم. ملافهٔ تخت را کشیدم پرونده ها را روی آن ریختم و محکم بستمش صدای عراقی ها در بیمارستان پخش شد _ خدایا دیگه طاقت اسارت ندارم . https://eitaa.com/joinchat/1654784056C3ba0510a65 رمان در حال نگارش😍 کانال جدید خودمونه😎
_نازنین چکار میکنی؟ +خسته شدم مرجان برو کنار.میخوام به استاد بگم دوستش دارم! صدای استاد به گوشمون خورد و نازنین کپ کرد:من از این جور رفتارا خوشم نمیاد خانم محمدی اگر میخوای دانشجوی من باشی این احساسات بچگانه رو بریز دور نازنین با بغض ولی پررو مقابلش ایستاد: احساسات بچگانه نیست استاد من واقعا بهتون علاقه دارم و بابت اون اتفاق هم متاسفم آستینش رو میکشیدم تا قبل از اینکه دانشجوها جمع بشن بریم اما فایده ای نداشت:استاد شما کس دیگه ای رو دوست دارید؟ استاد یک قدم جلو اومد و... https://eitaa.com/joinchat/2735013943Cbf991e5e57 استاد دانشجویی و دختر شیطونی که بخاطر حماقتش...🤦‍♀😄 چه عاشقانه ای😋♥️♥️♥️