فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریکخانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_191 بی حوصله با ریشه های کناری گلیم ایوان
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_192
_والا بخاطر فرزانه وگرنه خیلی دلتنگت بود...
+آره خب حقم داره...
از حاج بابا چه خبر؟ میثم خوبه؟!
_همه خوبن الحمدلله...
خوت چطوری؟
چکارا میکنی اینجا؟
نمیخوای برگردی تهران؟!
مروه از فکر بازگشت به تهران هم بدحال میشد...
اما واقعیت این بود که حضورش در این روستای دنج و آرام بیش از حد به طول انجامیده بود و این را هم مدیون لطف آن زن جاسوس مجهول بود که نمیشناخت!
خیلی دلش میخواست بداند ماجرا چیست و دقیقا به چه علت خطر او را تهدید میکند و با گذشت شش ماه هنوز به حفاظت احتیاج دارد اما نه حسنا و نه دیگران در این حوزه هیچ اطلاعاتی به او نمیدادند...
با فشار اندک دست معصومه به خود آمد:
_میشنوی مروه؟!
+ها؟!..آره...
نمیدونم باید از اینا بپرسی که کارشون تا کی طول میکشه...
به من که درست و حسابی چیزی نمیگن!
هرچند...
خودم ترجیح میدم حتی بعد رفتن اینا اینجا بمونم...
برگردم تهران که چی بشه!
اخم میان ابروهای معصومه نشست:
_یعنی چی بیام تهران چکار!
ما منتظرتیما آبجی خانوم...
مروه آنقدر دل مشغولد داشت که بی توجه به عواقبش صریح فکرش را به زبان آورد:
_شما همتون زندگی خودتونو دارید...
بدو و نبود من چندان اهمیتی نداره...
ننم برای از این جا به بعد زندگیم هیچ برنامه خاصی ندارم...
به خلا رسیدم...
معصومه گنگ و کمی ترسیده بین او و حره چشم چرخاند:
_منظورت چیه؟!
حره بجای جواب دادن به معصومه رو به مروه غر زد:
_خب تو هم زندگی خودتو بساز...
وقتی میگم...
مروه چشم چرخاند و چنان نگاه تیزی به او انداخت که در دم به او فهماند درباره این موضوع در حضور هیچ کس نباید سخنی به میان بیاید و حره را وادار به تغییر موضوع کرد:
_خب اینهمه کار...
تو استادیاری ناسلامتی!
یادت رفته چقدر زحمت کشیدی براش...
باید ادامه بدی استادی بگیری!
لب برچید: که چی!
بوی ناامیدی در کلام مروه به وضوح به مشام میرسید و معصومه را وحشت زده می ساخت و حره را آزار میداد...
اما هردو ناچار به زدن لبخندهای زورکی و حرفهاز امیدوار کننده بودند که خود هم میدانستند هیچ تاثیری در تغییر افکار او نخواهد داشت...
در اتاق مهمان حره و معصومه و حسنا که حالا به آنها پیوسته بود با تلاش فراوان نقاط قوت و توانمندی های مروه را یک به یک میشمردند تا به زعم خود امیدوارش کنند و در اتاق بغلی هم سعید که جایش را با عماد عوض کرده بود با دقت به سوالات حامد گوش میداد و تا حد امکان رفع ابهام میکرد...
🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپۍتحت_هرشرایطۍحراموموجبپیگردقانونۍ🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_193
حامد_حاجی از بابت طولانی شدن روند این پرونده دلخوره...
با خود مسئولتونم حرف زده...
منتها شما توضیحات دقیق نمیدید...
هیچ معلوم نیست دقیقا چه خطری خواهرزن من رو تهدید میکنه حتی خود حاجی هم توجیه نشده!
سعید با حوصله جواب داد:
_بنا هم نبود که بشن...
ما همچین روالی نداریم اطلاعات غیر ضروری به کسی نمیدیم ولو مقامات...
چیزی که واضحه اینکه تیم امنیتی حاجی برای دخترش خطر شناسایی کرده و داره تلاشش رو برای رفع خطر میکنه شما دقیقا چه توضیحی میخوای!
_میخوایم بدونیم چرا این رفع خطر شش ماه طول کشیده جریان چیه!
+مطمنا سهل انگاری و ناتوانی تیم حفاظت نبوده!
_نمیشه یکم واضح تر توضیح بدید؟
به خود حاجی منع دارید به من چه منعی دارید دقیقتر توضیح بده لطفا!
سعید پوفی کشید و خودکارش را روی دفتر مقابلش رها کرد:
_درجریان کشف هارد و معدوم سازیش که هستی؟
حامد مغموم سرتکان داد و سعید ادامه داد:
_همراه اون هارد یه سری اطلاعات خیلی مهم دیگه هم کشف شد که بهزاد پناهی یا همون کامیار تهیه کرده بود و بنا بود برسونه به دست رابطش...
که کشف شد...
حالا تیم دنبال اون اطلاعاته...
اگرچه این اطلاعات تموم اون چیزی که میخواستن نیست اما بازهم باارزشه...
+چی بوده اطلاعات؟
_مختصات حدودی چند تا از سایتای موشکی که از طریق رصد مسافرت های حاجی و چند تا فاکتور دیگه صورت گرفته...
و یه سری خرده اطلاعات از افراد مختلف مرتبط با پرونده موشکی...
که منجر به کلید زدن پروژه هایی مثل همین جریان خانواده سردار قاضیان میشه...
_خب اینکه اونا دنبال اون اطلاعاتن یعنی نمیدونن الان دست شماست؟
+نه نمیدونن...
_خب باز نمیفهمم چه ربطی به خواهرزن من داره...
+واضحه...
اونا نمیدونن اون اسناد اتفاقی کشف شده خیال میکنن که بهزاد اونها رو جایی گذاشته و باید پیدا بشه و البته وقتی بهزاد دستگیر شده و در دسترس نیست تنها سرنخ نزدیک بهش خانوم فاضیانه که احتمال داره بتونه کمکی به پیدا کردنشون بکنه...
بنابراین احتمال آدم ربایی درمورد ایشون بسیار محتمله...
_اینایی که میگید همش در حد همین استدلاله و شما منتظر واکنشید یا...
+به هیچ وجه...
توی اعترافات بهزاد ما به اطلاعات مفیدی رسیدیم...
و چندین رابطشون در ایران شناسایی شدن و زیر چتر گرفته شدن...
یکی از اونها یک پرستوی جوانه که ظاهرا کار اصلیش تغذیه بدنه ست اما این صرفا پوششه...
کارای بسیار مهمتری هم بهش محول میشه...
و روی همین مسئله خانوم قاضیان متناسب بررسی های فراوان مشخص شد کسی که الان روی این پروژه لینک شده همین دختره...
فرانک...
_یقینه؟!
+بله...
اون دختر از ده روز بعد از سفر خانوم قاضیان تا به امروز توی رشت ساکن شده!
دیگه برای ما مسجله که قصد انجام کاری رو داره...
_خب اینکه عالیه پس چرا این پرونده انقدر طولانی شده...
+ چون اونها هم احتمال قرمز شدن مهره هاشون رو میدن و فرانک خانوم فعلا چند ماهیه با پوششش ما رو گذاشته سر کار...
هرچند ما تمام تلاشمون رو کردیم بعد از انتقال خانوم قاضیان به اینجا به نظر بیاد حفاظتی درکار نیست اما اونا هم به شدت دست به عصا حرکت میکنن و دارن زمان خرج میکنن...
خیلی حوصله به خرج دادن و ما هم ناچاریم باهاشون حوصله به خرج بدیم...
_خب چرا؟!
مگه روشون اعتراف نشده چرا دستگیر نمیشن؟!
+چون تا زمان اجرای عملیات کانال تغذیه مالیشون مجهوله...
سرنخ اصلی ما برای رسیدن به منشا حرکت این کاناله...
حامد کلافه سرتکان داد:
_پس حالاحالاها سر کاریم!!...
سعید آخرین جمله را هم به زبان آورد:
_چند ملاقات آخرش که اینو نمیگه...
به نظر میاد بالاخره میخوان یه تکونی بخورن!
ولی تا حامد دهان باز کرد به بحث خاتمه داد:
_دیگه چیزی نپرس...
ان شاالله به زودی همه چیز مشخص میشه...
🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپۍتحت_هرشرایطۍحراموموجبپیگردقانونۍ🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
•♥️🍃•
هرجا سوال شد که دلت در کجا خوش است
بی اختیار بر دهنم مشهدالرضاست🕊
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🌿|#حسیــن¹²⁸
صبحت بخیر حضرت خورشید عالمین
جانم فدای خنده ی روی لبت حسین
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریکخانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_193 حامد_حاجی از بابت طولانی شدن روند این
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_194
بی حوصله بود و رفتن معصومه بی حوصله ترش کرده بود...
نمیدانست چه؟! اما میدانست چیزی کم دارد...
با ملال روز را به شب می رساند و با درد شب را به صبح...
دیگر نه دریا و تماشای آبی بی انتهایش و نه درد و دل با حره و همصحبتی با خاله خانوم شیرین زبان و گوش دادن خاطراتش، هیچ کدام آرامش نمیکرد...
گمشده ای داشت که نه به پیدا شدنش رغبت داشت و نه به مجهول ماندنش طاقت...
و این آشفتگی آزاردهنده بود...
و این آشفتگی آنقدر ادامه پیدا کرد که زبانش را به اعتراض باز کند و از حره چیزی بخواهد:
_یا بهم بگو اینا برای چی اینجان یا بگو برن خسته شدم از زیر ذره بین بودن...
البته خودش هم خوب میدانست که این بهانه ای بیش نیست...
ماندن آنها در آنجا او را به یاد کسی می انداخت که نباید...
و امیدی واهی که او را در عین انکار به انتظار میکشاند...
و طلبی که زیر پوست بی تفاوتی رشد میکرد...
و چرایی که در ذهنش میرقصید!
هرآن منتظر درخواست دوباره ی او بود...
منتظر بازگشتش...
کمی با خودش بابت این انتظار لج میکرد و کمی اظهار محبت عماد را به سخره میگرفت و به عاشقی که ادعای عاشقی کرده اما به یک نه پا پس کشیده میخندید...
اگر چه این خنده ی تلخ از گریه هم غم انگیزتر بود!
و برای او هم مزه سوختن چیزی درون سینه اش...
حره متعجب چشم دراند:
_اینا بخاطر تو اینجان این چه برخوردیه!!
+دستشون درد نکنه ولی من دیگه خسته شدم...
نباید بدونم چه خبره مثلا دعوا سر منه چرا من هیچی نمیدونم؟!
حره که خود هم بی اطلاع بود تنها تلاش میکرد آرامش کند:
_یکم دندون رو جیگر بزار میدونی که کارشون فضولی برنمیداره!
بی توجه به حرف مروه از روی زیر انداز بلند شد و به سمت حسنا که چند دقیقه پیش ساحل را ترک کرده بود رو به کوچه راه افتاد...
حره هم ملتمس به دنبالش:
_دوباره دیوونه بازی درنیار مروه...
+ولم کن خسته شدم...
باید بهم بگن چی به چیه وگرنه من برمیگردم تهران!
بابا میخوام به فرزانه سر بزنم!!
چه وضعشه تا کی باید این وضع ادامه داشته باشه؟!
همانطور نفس نفس زنان تقریبا میدوید و بر نیروی کشش دست حره غلبه میکرد تا وقتی که به ورودی کوچه رسید و حسنا را هراسان میان کوچه در حال آمدن به ساحل یافت...
ایستاد تا حسنا به او رسید و با لبخندی تصنعی گفت:
_إ مروه جون اومدی؟
داشتم می اومدم دنبالت!
مروه بی توجه به حرفهایش غر زد:
+حسنا جان تا کی این وضع ادامه داره؟
_منظورت چیه عزیزم؟
+منظورم اینه که تا کی شما باید اینجا بمونید؟
یا من مجبورم اینجا بمونم؟
تا کی شما معطل منید؟
اصلا چرا مگه چه مشکلی وجود داره؟!
چرا کسی درباره اون دختر و علت خطر به من چیزی نمیگه؟!
حسنا کمی رنگ پریده به نظر میرسید و این از چشم مروه دور نماند...
دستانش را که گرفت سردی دستانش هم موید ترس و اضطرابش بود:
_حالا بیا بریم خونه...
برات توضیح میدم...
🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپۍتحت_هرشرایطۍحراموموجبپیگردقانونۍ🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
•🍃•♥️•
حاجقاسم
با شب
چه کند
سینه ے این برکهےِ بیتاب؟!
وقتۍکه
تو اے ماه
نخواهۍ که بتابۍ..🌙
#پنجشنبههاۍدلتنگۍ
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
•﷽•
چہ زیباسٺ آغاز یڪ صبح شیرین
بہ نام سلام علے آل یاسین
سلامے ڪہ بوے خوش یار دارد
دلٺ را پر از عشق دلدار دارد♥️
چہ زیباسٺ آغاز هرروز خود را
سلام علے آل یاسین بگوییم🍃
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🍂
-فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْڪ...
مگَر جُز تُ ...
پناھِ دیگري هَم دارم ،
ڪھ بھ سویش بگریزم؛
حضرتِ صاحبِ دلم...؟!:)
#مولاناصاحبالزمان..
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
|||♥️|||
از اینکھ بۍ تُو نفس مۍکشیم
درعجبم
از اینکھ حوصلھ داریم
در نبودِ شما!
شبیھ آینھ هاۍ شکستھ ۍ حیران
چقدرررر مسئلھ داریم
در نبودِ شما...🍂
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
حُبُه یَکفینی ...
عشق او برای من کافیست ...🍃
شبتون حسینی ...🌱
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
گفتم چه باشد کربلا
گفتا همه عشق و ولا
گفتم چه داری آرزو
گفتا به خون گیرم وضو
گفتم کجا خوانی نماز
گفتا که با مهدی حجاز ..
حٰاجقٰاسم
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°بـی تـو ای صـاحـب زمـان
بـی قـرارم هـر زمـان....♥️
این جمعه هم گذشت
تو اما نیامدی...
#صاحبنا
#کربلایی_جواد_مقدم
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
16.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽🍃|نماهنگ خورشید☀️
•||کاری از گروه ماوا❄️
#یاصاحبالزمانادرکنی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🌱
الفلام "ح سِ ی ݩ "
سوگند بهآیههاۍتنت
ایمعجزه مقطعه !
ای سرّ هستی !
تو آݩ رازِخداییکهبر روینیزههابرملا شد...
#حسیݩجاݩ
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
•🌿🕊•
جان فداۍ حرمٺ ،ماھ خراسانی من
چارھ ۍ دردو غم ورنج وپریشانی من...
.
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
✨🌱
نمیدانم این چہ جنونۍاست؟!
پنجرهرا ڪہباز میکنم؛ انٺظار دارم
گنبدترا ببینم،
هـر روز منٺظر بانگ اذانتهستم :)❤️
#دلٺنگۍ 💔
#راھبۍپایان
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
•
.
مابذریم؛
دفنمانکنند،
صدهابرابر
میروییمومیرویانیم ! . .🌱
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
#روح_الله🍃
°آنـان کـه خـواب
آمـریـکا را میـبینند
خـدا بـیدارشـان کـند...
#Election2020
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریکخانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_194 بی حوصله بود و رفتن معصومه بی حوصله ترش
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_195
شوکه از هول دیدن حسنا با او هم قدم شد...
تمام طول مدتی که همخانگی داشتند او را هرگز آشفته ندیده بود...
نه میتوانست حدس بزند چه اتفاقی افتاده و نه جرئت پرسیدن داشت...
وارد منزل خاله که شدند با دیدن ماشین یحیی جاخورد...
حره اول به زبان آمد:
_آقای سماواتی اینجاس؟!
حسنا سر تکان داد:
_آره...
یعنی... هردوشون اینجان!
مروه ایستاد و دستش را از دست حسنا بیرون کشید:
_هر دوشون؟
منظورت...
حسنا باز سر تکان داد:
+آره...
آقای عضدی ام اینجاست ولی...
چشمان مروه باز شد و خون به صورتش هجوم آورد...
هم از دیدنش هیجان زده بود و هم از رویارویی با او عاجز...
ناچار به گرفتن دست پیش بود:
_ولی نداره بیخود اومده...
مگه من نگفته بودم...
پیش از آنکه مروه و حسنا فرصت کنند جمله شان را کامل کنند عماد در درگاه چوبی خانه ایستاد:
_سلام...
میشه داخل حرف بزنیم؟
چشم چرخاند و از رویارویی با او داغ شد...
سرش را پایین انداخت و پلک فشرد...
دلش میخواست مخالفت کند اما نمیتوانست...
لحنش آنقدر محکم بود که نشود روی کلامش کلامی آورد...
با قدمهای سنگین رو به در راه افتاد و وقتی از مقابلش میگذشت خشم و هیجان را در چهره اش دید...
صورتش به سرخی میزد و رگهای گردنش متورم بود...
دلش میخواست بداند دلیل ترس حسنا و خشم عماد چیست...
پس بی هیچ مخالفتی گوشه ی اتاق پذیرایی نشست و حره هم کنارش جا گرفت...
عماد با گامهای محکم وارد شد و در چوبی را نسبتا محکم پشت سرش بست...
رفتارش امروز از همیشه متفاوت بود...
حسنا گوشه اتاق ایستاده بود و لبش را میحوید و عماد کنار پنجره رو به ایوان ایستاده بود اما نمینشست...
مروه جو را سنگین میدید و این هیجانش را بیشتر میکرد...
برای فرار از استرس سوال بی ربطی پرسید:
_خاله کجاست؟
حسنا فوری جواب داد:
_گفت نذر داره یه سر میره امام زاده و میاد...
سری تکان داد و چون موضوع دیگری نبود ناچار سر اصل مطلب رفت:
_میشه بگید چه اتفاقی افتاده و چرا...
عماد کلامش را قطع کرد:
_چا من اینجام؟!
من به احترام فرمایش شما از اینحا رفتم خانوم قاضیان...
ولی مجبور شدم برگردم...
دیگه هم نمیرم...
شما هم متاسفانه ناچارید یه مدت تحملم کنید!
🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپۍتحت_هرشرایطۍحراموموجبپیگردقانونۍ🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_196
چشمان مروه چهارتا شد...
اما پیش از آنکه سوالی بپرسد خودش جواب داد...
کوتاه و صریح:
_اون دختری که ما دنبالشیم...
الان اینجاست...
دو تا کوچه بالاتر ویلا اجاره کرده...
منم موظفم جایی باشم که اون هست...
ببخشید که ناچارید تحمل کنید!
کلامش پر از کنایه بود و قلب مروه را به درد می آورد...
شاید برای فرار از همین تلخی کنجکاوی کرد:
_خب موضوع چیه؟
برای چی اومده اینجا؟!
اصلا هدفش چیه؟!
عماد بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت تا حسنا سیر تا پیازِ ماجرا را برای مروه و حره شرح دهد...
توضیحات حسنا که به پایان رسید مروه لب به دندان گرفت:
_خب حالا ما باید چکار کنیم؟!
+باید منتظر واکنشش باشیم...
فعلا بعید میدونم قصد صدمه زدن داشته باشه...
باید اجازه بدیم تورش رو پهن کنه...
هیچ کدوم از آقایون نباید دیده بشن...
از این به بعد هرجا میری من باید حتما همراهت باشم...
هرجا... بدون هماهنگی من از اتاقت هم نباید بیرون بری...
اون لجبازی های قبلی تعطیل...
متوجه شدی؟!
مروه سرتکان داد و حسنا ادامه داد:
_ممکنه به عنوان یه مسافر بخواد بهت نزدیک بشه و ارتباط برقرار کنه...
تو هم باید بهش اجازه بدی...
باهاش پیش بری و هر اطلاعاتی میخواد با احتیاط طوری که شک برانگیز نباشه بهش بدی...
بجز حضور تیم حفاظتت اینجا...
اگرم از ما پرسید هر دو رفیقت هستیم...
من دوستتم که از قضا روانشناستم هستم...
حله؟!
مروه کمی گنگ سرتکان داد اما حره با اضطراب گفت:
_نکنه خطرناک باشه؟
یه وقت بلایی سر مروه نیاره؟
+گفتم که اون دنبال یه سری موارد خاصه و تا بهش نرسه کاری نمیکنه...
تگران نباشید اوضاع تحت کنترله...
شما فقط بدون هماهنگی کاری نکنید...
حره به شدت نگران بود اما برای مروه اهمیت چندانی نداشت...
بلایایی که از سر گذرانده بود ترس از مرگ و درد را به واژه ای مضحک در نظرش مبدل ساخته بود...
چیزی که او را نگران میکرد و به ترس می انداخت حضور دوباره کسی که با انکار بیرونش کرده بود در چند قدمی اش بود...
کسی که وجودش پر از هیجان و ناشناخته بود و درکش سخت...
حره و حسنا درحال گفتگو حول فرانک و طرحش بودند اما مروه در رفتار چند دقیقه قبل عماد جامانده بود و مدام حرکات و حالاتش را مرور میکرد بلکه به درونش راهی ببرد...
بلکه بفهمد حالا نظرش درمورد او چیست...
کنایه لحنش میگفت بجای محبت کینه درون قلبش جاخوش کرده...
اما چشم های روشنش؛
و نگاهی که میدزدید حرفهای دیگری برای گفتن داشت...
🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپۍتحت_هرشرایطۍحراموموجبپیگردقانونۍ🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
#پروفایل
بِـه دُنْـبـٰال تُ مـیگَـــرْدَمْ
نِــمــی یـٰابَـم نِشـٰانَــتْ را
#السلام_علیک_یابقیةالله
#دلتنگی 💔
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
85457da75f-5db456c57a1ed80f008db8a0.mp3
1.43M
📢| #صوتی
♥️چرا پیامبر(ص) هر هفته پرونده اعمال ما را نگاه میکنند؟
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7