#اعتراف
#پسرونه
۴۲ سالمه و مجردم...
چندسال پیش با دختری آشنا شدم و به خواستگاری ش رفتم، عاشق همدیگه بودیم...
پدرش همون شب خواستگاری گفت فقط به اقوام خودم دختر میدم با غریبه وصلت نمیکنیم...
واسطه فرستادم ولی تو دل سنگ پدر بی اثر بود...
سه سال از خواستگاری گذشت بارها واسطه فرستادم....
همیشه ملاقات های من و اون دختره با گریه همراه بود...
بعد از گذشت سه سال به زور کتک دخترشو شوهر داد...سیلی محکمی به صورت دخترش زده بود که باید زن فلانی بشی...
وقتی جریان رو از زبون خودش شنیدم بهش گفتم واست آرزوی خوشبختی دارم..
با بغض ازش جدا شدم و خط موبایلم. عوض کردم تا دیگه نتونه بهم زنگ بزنه، حتی دیگه سر راهش هم سبز نشدم چون حالا ناموس یکی دیگه بود..
ولی نتونستم به دختر دیگه ای فکر کنم این شد که مجرد موندم....بارها بهم دختر معرفی کردن ولی کلا بیخیال ازدواج شدم..
پشت سرم خیلی حرفها هست اینکه میگن فلانی مشکل..... داره که زن نمیگیره
یا اینکه گفتن طرف اصلا مرد نیست...
کسی از دل من خبر نداره.....
@eteraf_dokhtaroneh
#اعتراف
#پسرونه
رفیقم عاشق یکی از دخترای کلاس شده بود جرعت نمیکرد بره باهاش حرف بزنه، موی دماغم شد که تو برو بگو فلانی عاشقته شمارشو برام بگیر😐🤦♂ هرچی گفتم یه دختر خوشش نمیاد ببینه طرف جربزشو نداره و کسی دیگرو میفرسته جلو، ولی فایده نداشت..خلاصه رفتم چقدر با دختره مذاکره کردم دختره هم گفت من فکرمیکردم ایشون عاشق دوستم شده و... منم گفتم نه بابا خود خودت فقط.. خلاصه شمارشو گرفتم و اینا قرار گذاشتند، فرداش اومد پیشم گفت چرا اینو گرفتی من دوستشو میخواستم😱
نگو این احمق اسم دختری که عاشقش بود و با اون دختری که من حرف زدم جابه جا گفته بود بهم😂💔 بگذریم.. از هم خوششون اومد کارشون به ازدواج کشید و رفیقم عشقشو فراموش کرد😂🤦♂
ادمین: این داستان رفیق بخت گشا..
@eteraf_dokhtaroneh
#اعتراف
#پسرونه
آقا ما تو کدنویسی استان نفر اول شدیم مدرسه ک هیچی... آموزش پرورش منطقه برام یدونه پارچ خریدن😐🥺
این پارچ هم همچنین خوشگل کاغذ پیچ کردن ک نگو انگار PS5 هست:)وطنممممم.....
@eteraf_dokhtaroneh
#اعتراف
#پسرونه
سلام خسته نباشید❤
آقا ما یه روز دیدیم بابابزرگمون خیلی سرفه میکنه و نفسش میگیره
به بابام گفتم پاشو ببریمش دکتر
پاشدیم و رفتیم
خلاصه دکتر اومد و داشت با بابابزرگم حرف میزد گفت پدر جان قلیون میکشی؟
بابابزرگمم گفت نه دکتر دمت گرم ممنون تازه کشیدم🤣🚬👌
منکه اونجا داشتم جر میرفتم از خنده🤣
بابابزرگ بیچاره منم از دنیا بیخبر نمیدونست ما به چی داریم میخندیم😂
خلاصه خیلی روز خوبی بود و الان دوساله بابابزرگم فوت شده و ما هنوز این موضوع رو میگیم و میخندیم
@eteraf_dokhtaroneh
#اعتراف
#پسرونه
من برای بار ۴ بود که آزمون رانندگی با افسر رد میشدم به دلایل مختلف😢 انقدم بدشانس بودم هربار یه افسر میخورد به پست من
بعد یکی از رفیقام تازه بار اولش بود میخاست آزمون بده اتفاقی روز آزمون همدیگرو دیدیم
این خیلی استرس داشت که رد بشه از استرس دستشوییش گرفته بود به من گفت تو جای من برو گفتم نمیشه لو میریم بد میشه برامون
خیلی اصرار کرد آقا منم گفتم میرم ولی رد میشیااا گفت عیب نداره خودم برم آبروم میره بدتر...
خلاصه افسر اسمشو خوند منم با استرس که نکنه لو بریم رفتم نشستم
خلاصه هیچی افسر گفت برو پایین قبولی😐 بعد من اینجوری بودم🤣😳
زنگ زدم رفیقم گفتم قبول شدی کلی خندید و تشکر کرد..
البته بگما افسر اسم با کارت ملی مقایسه نمیکرد فقط میدید کارت شناسایی همراهمونه دیگه کار نداشت
خلاصه اعتماد به نفس گرفتم گفتم بذار من دفعه بعد برم که نفهمه افسره
سه هفته بعد دوباره نوبتم شد رفتم و برای بار پنجم بازم رد شدم🤣
الان ۲۵ سالمه از ۱۸ سالگی ۱۲ بار رد شدم منم بیخیال شدم دیگه
بدون گواهینامه میشینم پشت فرمون🤣🤣
@eteraf_dokhtaroneh
#اعتراف
#پسرونه
آقا ما سرباز بودیم کجا؟ یزد گرم و کویری بابام خیلی تلاش کرد منو بیاره تهران ولی آموزشیمو باید اونجا میگذروندم ،خلاصه یه روز تلفنی با بابام صحبت میکردم گفتم خیلی گرمه وکلی خودمو زدم به در و دیوار که خیلی داره بهم سخت میگذره حالا اینقدرم بهم خوش میگذشت که نگووو پدره همه رو درآورده بودم فرمانده هر وقت من و میدید یواشکی یه چیز عربی میخوند فوت میکرد به این و اون ورش نمیدونم چی بود فکر کنم دعای محافظ میخوند برا خودش😂😂خلاصه بنده خدا بابای ما هم دید خیلی داره به پسرش سخت میگذره یه خاور پره هندونه و طالبی و خربزه کرد ،فرستاد پادگان استدلالشم این بود که اگه کم میفرستادم برات ،بچه های دیگه نمیذاشتن به دهن تو برسه آقا فرمانده ما هم اومد و فهمید پدر ما این کارو کرده ازون یه خاور هندونه نذاشت یه قاچ بزارم دهنم ،گفت این کارو میکنم فکر نکنی کسی هستی اینجا پارتی بازی و بهتر زاده بازی نداریم اضافه خدمت هم برام زد، من و میگی انگار یه چیزی درونم منفجر شده بود تو دلم گفتم بلایی سرت بیارم راه خونتون و گم کنی ،اونجایی که ما بودیم سرویس بهداشتی هاش آفتابه داشت شیلنگ نداشت رفتم تایم دستشویی رفتناشو گرفتم، یه بار قبل این که بره دستشویی رفتم تو آفتابه چند قطره اسید باطری ریختم، بیچاره زمین و زمان گاز میگرفت دیدم خیلی حق مطلب اداء نشد دنبال یه موقعیت بودم یه نقشه دیگه بریزم که تلافی اضافه خدمتی که به ناحق بهم داد و جبران کنم...من اون موقع مهندس برق بودم سره یه جریانی رفتم خونشون برای مشکل برقی که پیش اومده بود ،پیش خودم گفتم جووووون الان وقتشه کلی طرح و نقشه ریختم... آقا ما رفتیم اونجا مشغول کار بودم تو سرم داشتم نقشه هامو مرور میکردم که یه دفعه دیدم دنیام بهشت شد یه دختره با چادر گل گلی برام شربت آورد با لهجه یزدی گفت بفرمایید بخورید تا گرم نشده یهو طرح و نقشه یادم رفت ، حواسم نبود برق منو گرفت کم مونده بود بمیرم هیچی دیگه دختره فرمانده بود، دل و دادم رفت الانم همسرمه کنارم نشسته داره نیشگون میگیره میگه چرا با بابام این کارو کردی البته بعدها پدرش بهم گفت فهمیدم دستشویی کاره تو بوده منتها خودمم ناراحت شدم نزاشتم تو ازون یه خاور هندونه یه قاچم بخوری ولی الکلی میگفت بنده خدا اگه فهمیده بود آتیشم زده بود چه برسه یه دونه دخترشو بهم بده😂😂😂
@eteraf_dokhtaroneh
#اعتراف
#پسرونه
سلام خوبین
پسرم ۳۲ ساله البته میشه گفت پیر پسر😁 پولم نداریم بشیم شوگر ددی بگذریم
دیدم بحث سوتی های محرمه،یادمه ۷ ۸ سال پیش بود رفته بودم روستای پدرم اینا قرار بود از روستای بغلیشون که یه روستای بزرگ و پرجمعیتیم هست دسته عذاداری بیاد روستای ما ....خانومای زیادی بیرون تکیه جمع شده بودن برای تماشا طوری که خیابونارو بند اورده بودن چون تعداد ادم های روستای بغلی زیاد بود اگه اونجا خلوت نمیشد جا نمیشدن تو تکیه روستا یه بنده خدا میکروفنو گرفت میخواست بگه خانم ها خلوت کنین، گفت خانما باز کنین دسته داره میاد دسته خیلی بزرگیه فکر کنم تو زندگیم انقدر نخندیدیم اخه مرد این چی بود که گفتی دسته بزرگ داره میاد خانم ها باز کنید😁
@eteraf_dokhtaroneh
#اعتراف
#پسرونه
سلام پسرم 35 ساله از تهران...
آقا ما تو روستا بزرگ شدیم وخلاصه وضع مالی مون خیلی ضعیف بود تا اینکه من سال 87 بعد از خدمت اومدم تهران ودرعرض 6 ماه اوستا شدم وکار برداشتم وخلاصه سال 90 تبدیل شدم به یک بساز وبفروش در یکی از مناطق تهران وبعد از ازدواج ناموفق واینکه همه ثروتم رو به باد دادم گوشه گیر شدم و یه مدت اعتیاد داشتم ولی هیچکس نمیدونست وخلاصه چندسالی رو همینطور سپری کردم خانواده م خیلی غصه میخوردن وهمیشه میگفتن یا چشت زدن یا یکی بخت واقبال ت روبسته تا اینکه یه روز قرار شد برن پیش دعانویس ومنم اصلا به این چیزا اعتقاد نداشتم وخلاصه رفتن و منم ساعت ها تو خونه آبجیم منتظر بودم ببینم دعا نویس چی میگه وقتی اومدن دیدم هی به همدیگه نگاه میکنن ویه جورایی زیر لب میخندن حالا داماد وخواهر وبرادرای دیگمم بودن وبالاخره گفتم خب بگید چی گفته تا اینکه آبجیم اشاره کرد بیا آشپزخونه تا بهت بگم ورفتم اونجا گفت هیچی دعا نویس وقتی پیرهنت رو بهش دادیم بعد چنددقیقه برداشت گفت هیشکی پسرتون رو چشم نزده وبخت اش هم کاملاااااا باز بازه وبعدش ساکت شد ولی معلوم بود یه چیزی رو پنهون میکنه وماهم اصرار کردیم برداشت گفت هیچی پسرتون اعتیاد داره وکون گشاده همین🙄😐😐
@eteraf_dokhtaroneh
#اعتراف
#پسرونه
سلام پسرم 35 ساله از تهران...
آقا ما تو روستا بزرگ شدیم وخلاصه وضع مالی مون خیلی ضعیف بود تا اینکه من سال 87 بعد از خدمت اومدم تهران ودرعرض 6 ماه اوستا شدم وکار برداشتم وخلاصه سال 90 تبدیل شدم به یک بساز وبفروش در یکی از مناطق تهران وبعد از ازدواج ناموفق واینکه همه ثروتم رو به باد دادم گوشه گیر شدم و یه مدت اعتیاد داشتم ولی هیچکس نمیدونست وخلاصه چندسالی رو همینطور سپری کردم خانواده م خیلی غصه میخوردن وهمیشه میگفتن یا چشت زدن یا یکی بخت واقبال ت روبسته تا اینکه یه روز قرار شد برن پیش دعانویس ومنم اصلا به این چیزا اعتقاد نداشتم وخلاصه رفتن و منم ساعت ها تو خونه آبجیم منتظر بودم ببینم دعا نویس چی میگه وقتی اومدن دیدم هی به همدیگه نگاه میکنن ویه جورایی زیر لب میخندن حالا داماد وخواهر وبرادرای دیگمم بودن وبالاخره گفتم خب بگید چی گفته تا اینکه آبجیم اشاره کرد بیا آشپزخونه تا بهت بگم ورفتم اونجا گفت هیچی دعا نویس وقتی پیرهنت رو بهش دادیم بعد چنددقیقه برداشت گفت هیشکی پسرتون رو چشم نزده وبخت اش هم کاملاااااا باز بازه وبعدش ساکت شد ولی معلوم بود یه چیزی رو پنهون میکنه وماهم اصرار کردیم برداشت گفت هیچی پسرتون اعتیاد داره وتنبل همین🙄😐😐
@eteraf_dokhtaroneh
#اعتراف
#پسرونه
آقا من تازه رفته بودم خدمت ، افتادم قسمت راهنمایی و رانندگی چون فوق لیسانس بودم گذاشتنم راننده ماشین راهنمایی تو شهر خودمون و کنار یه افسر و تو شهر میچرخیدیم... یه بار که تنها بودم دوتا از اقوام که خانم بودن رو سر چهارراه دیدم جو گیر شدم و خواستم کلاس بزارم، به یه پراید که بدجا توقف کرده بود اومدم بگم راننده پراید بکش کنار داد زدم راننده پراید بکش پایین بدجا وایسادی 🤣😔یه جوری فرار کردم که هنوز دارم میرم...آقا تو یه ساعت کل شهر سوتی منو فهمیدن 😂
@eteraf_dokhtaroneh
#اعتراف
#پسرونه
زمانی که دانشجو دوره کارشناسی توی یه شهر دیگه بودم، توی خوابگاه می موندم و تازه شروع ترم ۲ بود، منم قبل از همه ی هم اتاقیام رفته بودم خوابگاه و دیدم کسی به جز من نیومده 🤦🏻♂️ و شب رو قرار بود تنها بمونم، خوابگاه ما هم یه خونه ویلایی ۲ طبقه داخل یه باغ بزرگ بود.
عصر رسیدم خوابگاه و چون یکم خسته بودم و راستش یکمم ترسیده بودم که تنها قراره بخوابم، ساعت ۸-۹ شب گرفتم خوابیدم. ساعت ۱۲ نیمه شب از خواب بیدار شدم و گوشیم رو چک کردم دیدم همکلاسی هام دارن توی گروه کلاس مون چت میکنن، منم که دیگه خواب از سرم پریده بود نشستم چت کردن، ولی هم زمان هم میترسیدم. بعد متوجه شدم هر از گاهی مثلا از هر ۲۰ دیقه یه بار یه صدایی شبیه به صدای جیغ یه بچه کوچیک از بیرون خوابگاه میاد 😨. آقا دیگه من رسما ... فنگ شده بودم 😱😂. توی گروه میگفتم که اینجا صدای شبیه به جیغ از بیرون داره میاد، اونا هم ترسیده بودن😂😂😂. تقریبا ساعت ۲ اینا چشام سنگین شد و خوابیدم. چند روز بعد که توی اتاق نشسته بودم باز دیدم همون صدا داره میاد، فقط با این تفاوت که شب نبود و توی روز روشن این اتفاق می افتاد. همین صدا رو دیگه من تقریبا هر روز میشنیدم و مطمئن بودم جن داره ساختمون. یه روز نشسته بودم باز صدا رو شنیدم خیلی که دقت کردم دیدم این همه مدت صدای تختم بوده که چسبیده بوده به یخچال و یخچال هر وقت کار میکرده تخته میلرزیده و این صدا رو میداده😂
@eteraf_dokhtaroneh
#اعتراف
#پسرونه
سلام، پسرم 33 ساله. اگه به هرکس بگی تو شهر کویری با آب و هوای خشک و گرم، وسط تابستون تو اون گرما بارون میاد، بهت میخندن،مسخرت میکنن و میگن دیوونه شدی. امسال وسطای مرداد ماه تو هوای بسیار گرم،برف پاک کن ماشینم خراب بود یروز صبح آفتابی و گرم رفتم مکانیکی تا درست کنه.خلاصه بازشون کرد و گفت فردا بیا ببر. ظهر رفتم خونه، دقیقااااا عصر همون روز کار داشتم خواستم برم بیرون دیدم داره بارون میاد چه بارونی!😂😂😂 تو ماشین نشستم و حرکت کردم هر دو دقیقه یه بارم با دستمال ازپنجره شیشه جلو ماشینو پاک میکردم تا جلومو ببینم 😂
@eteraf_dokhtaroneh