#اعتراف
درود به همه دخترم
من سوتی خیلی زیاد میدم و خنگ بازی خیلی در میارم ولی این یکی واقعا نوبره
من چند وقت بود دفترچه لغت زبانم تموم شده بود بعد داشتم از کلاس همراه خواهرم برمیگشتم نگه داشت جلوی یه مغازه. گفت برو از همینجا دفترچتو بگیر
منم پیاده شدم دیدم توش قفسه داره و توی اونا یه چیزایی شبیه دفترچه و دفتر هست
رفتم توش خیلی جدی کارتمو گذاشتم روی ویترین گفتم یه دفترچه لغت زبان انگلیسی میخوام بعد مرده هم خیلی لات گفت چی میخوای؟؟؟گفتم دفترچه لغت زبان
بعد گفت عمو برو مغازه بغلی
منم رفتم بیرون مغازه دیدم نوشته دخانیاتی🙂🙂🙂اون چیزای شبیه دفترچه هم پاکت سیگار بودن(فکر کنی بری دخانیاتی بگی دفترچه لغت زبان میخوام)
برای خواهرم تعریف میکرد دانش فرمون ماشین رو گاز میزد😂😂😂
تا دو روز هم توی شوک بودم😂
🆔️ @eteraf_dokhtaroneh0
اعترافات دخترونه 🤫❗
╭───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═─ ••••••••••❥❤️🩹❤️🔥 ❥••••••• #پارت86 ❢❥☞💞 #عاقبت اعتماد م
╭───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═─
••••••••••❥❤️🩹❤️🔥 ❥•••••••
#پارت87 ❢❥☞💞
#عاقبت اعتماد مهدا
مهدا کنار آرتا نشست آرتا دستی بین موهایش کشید گرمش شده بود کت اسپرتش را در آورد و کنارش گذاشت.
مهدا رو به کرد:
_اگه ناراحت نمیشی برم هوا بخورم.
آرتا تند و تلخ نگاهش کرد: چیه بهت بر خورد از شازده دورت کردم.
مهدا با چشمانی گشاد شده مسیر نگاهش را دید زد برای اولین بار مقابل این مرد محکم ایستاد:
_ ببین یک بار برای همیشه میگم بین ما هیچی نیست اون دقیقا و بی کم و کاست مثل مهبدِ برام؛ پس بدبین نباش و تمامش کن الانم میرم بالکن گرمم شده.
بلند شد، به سمت بالکن رفت در باز بود خودش را به آنجا رساند هوای خنک صورتش را نوازش کرد.
چشم بست دست به نرده گرفت و سرش را رو به آسمان گرفت آنقدر بغض تلمبار شده داشت که اشک روی گونهاش بنشیند.
ادامه دارد...
ن:شایسته نظری
╰───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═─
🆔️ @eteraf_dokhtaroneh0