13.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زرنگی و زیرکی از نظر روان شناسی و فرهنگ، یک ارزشه و توانمندیه. اما فضیلت اخلاقی نیست. نمیشه اون رو از منظر اخلاقی ارزشگذاری مثبت کرد. در اخلاق، فقط چیزی رو میشه ارزشگذاری مثبت کرد که مطلقا و همیشه خوب و درست باشه. درحالی که زیرکی و زرنگی این طور نیست؛ ممکنه مثبت باشه، ممکنه منفی. ارزش خنثی داره؛ ارزش اخلاقیش بستگی به نحوه استفاده از اونها داره. مفاهیمی مثل «باهوش بودن» ، «زبل بودن» و «تلاشگر بودن» هم همینطور
افرادی که از زرنگی و زیرکی خود برای نقض قوانین و اخلاقیات استفاده میکنند، ممکن است در کوتاهمدت به موفقیتهایی دست یابند، اما این نوع رفتارها معمولاً با پیامدهای منفی بلندمدت همراه هستند، مثل از دست دادن اعتماد دیگران، مواجهه با مجازاتهای قانونی، و آسیب به اعتبار و شهرت
اونی که از زرنگی خودش بر علیه دیگران استفاده نمیکنه، احمق و گاگول نیست، سادهلوح نیست! بلکه صادق و پاکدل است. معادلشو درست به کار ببریم
#فضیلت_رذیلت
بفرمایید کافه اخلاق | لینک ورود 👇🏻
https://eitaa.com/ethicscafe
#راه_و_روایت
مراقب باشیم ارزشهایمان توسط روابطمان تضعیف نشود.
خداوند در قرآن عظیم فرمود: ای مسلمانان! اگر پدران و برادرانتان، بیدینی را بر دینداری ترجیح دادهاند، با آنها رابطۀ عمیق و عاطفی برقرار نکنید و آنها را کسوکار خود نگیرید.
بفرمایید کافه اخلاق | لینک ورود 👇🏻
https://eitaa.com/ethicscafe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏠چرا باید خانه برای کس خاصی باشد؟ چرا باید کسی فکر کند که خانه اوست؟ چرا بچهها نباید اجازه داشته باشند روی جا و طرح و دکور خانه اعمال نظر کنند؟
▪️اینکه پدر و مادرها گمان میکنند خانه فقط مال خودشان است، غالبا از حس مالکیت قانونی آب میخورد؛ یک سند مالکیت، چند متر زمین را تبدیل میکند به سرمایه و در نتیجه مالکش خودبخود احساس کنترل بر آن میکند. یا شاید تأمین امکانات منزل و اداره آن ممکن است باعث شود که پدر و مادر احساس کنند خانه متعلق به آنهاست و فرزندان شبیه مهمان موقتی هستند که از فرط بیخانمانی آنجا سکنی گزیدهاند و یک روز قرار است آنرا ترک کنند!
✔️واقعیت این است که خانه، یک جای مشترک است. خانه، متعلق به همه اعضای خانواده است.
فرزندان هم که در آن بزرگ شدهاند، حق دارند خانه را دوست داشته باشند و در آن احساس راحتی و امنیت کنند. مهم است که پدر مادرها این مسئله را درک کنند و با ایجاد فضایی صمیمی و احترامآمیز در خانه کمک کنند همه احساس بهتری داشته باشند و از زندگی در کنار هم لذت ببرند.
#همدلی #همکاری #عدالت #احترام به حقوق
بفرمایید کافه اخلاق | لینک ورود 👇🏻
https://eitaa.com/ethicscafe
سلام دوستانِ داستان.
داستان «بهترین سفر» را دو بار بخوانید 🔰
و بهم بازخورد بدین که دوست داشتید یا نه ممنون
بهترین سفر
به خاطر اشتباهات گذشتهاش شرمنده بود،
از دست دادن عزیزانش او را غمگین کرده بود،
و ناتوانی در تغییر شرایط زندگیاش او را خشمگین میکرد.
او همیشه احساس «شرم»، «غم» و «خشم» را در دل خود حمل میکرد؛ مردی در پایان جوانی
یک روز، مرد به دیدار یک حکیم رفت.
حکیم به او گفت: برای رهایی از این احساسات، باید سفر بروی. بسیار سفر برو
مرد گفت: به کجا؟
حکیم گفت: به درون خودت
مرد جوان با تردید و امید، سفرش را آغاز کرد. در مسیر، با سه موجود عجیب روبرو شد:
اولین موجود، سایهای بود که به او گفت: من از اشتباهات تو زاده شدهام. اما تو میتوانی مرا با پذیرش و بخشش خودت از بین ببری.
مرد با خود اندیشید و تصمیم گرفت که اشتباهات گذشتهاش را بپذیرد و خود را ببخشد. سایه ناپدید شد و مرد احساس رهایی کرد.
مرد مسافر در ادامه راه، با سگ سیاهی روبرو شد که به او گفت: من از محرومیتها و دردهای تو زاده شدهام. اما تو میتوانی مرا با یادآوری لحظات خوش و قدردانی از آنچه داری، از بین ببری.
مرد شروع به یادآوری لحظات خوش زندگیاش و قدردانی از آنها کرد. سگ سیاه نیز دمش را روی کولش گذاشت و رفت.
مرد، احساس آرامش داشت داشت، اما ناگهان با اژدهایی اخمو روبرو شد که روی دستانش چمباتمه زده بود. اژدها به او گفت: من از ناتوانی و ناامیدی تو زاده شدهام. اما تو میتوانی مرا با پذیرش قدرت خود و تلاش برای تغییر شرایط، از بین ببری.
مرد تصمیم گرفت که به جای خشمگین شدن، قدرت خود را بپذیرد و برای تغییر شرایط زندگیاش تلاش کند. کمکم اژدهای خفته نیز ناپدید شد و مرد احساس قدرت و امید کرد.
بهترین سفر مرد به پایان رسید و به خانه بازگشت، با قلبی سبک و ذهنی آرام و زانوانی قدرتمند.
#بخشش
#قدرشناسی
#مسئولیتپذیری
#خودشناسی
✍️ عبدالله عمادی (معین)| ۶ آبان ۴۰۳
بفرمایید کافه اخلاق | لینک ورود 👇🏻
https://eitaa.com/ethicscafe
#فیلم_اخلاق
فیلم سینمایی پدران و دختران ؛ [Fathers and Daughters] ، ساخته گابریل موچینو، ۲۰۱۵ آمریکا و ایتالیا
امروز فیلم سینمایی «پدران و دختران» رو دیدم؛ یه درام با تم روانشناسی_تربیتی و رویکرد روایی مستند
اسم فیلم در واقع برگرفته از یک رمان به همین نامه که شخصیت اصلی فیلم مینویسه. شخصیت اصلی فیلم، یک نویسنده مشهور به اسم جِیک دیویسه که بعد از یک حادثه تلخ، دچار مشکلات روحی میشه ولی تمام تلاششو میکنه که تنها دخترش کیتی رو به خوبی بزرگ کنه.
تقریبا در همه سکانسها، احساس مهربانی و شرمندگی و ناکامی رو در چهره پدر میشه دید. چیزی که داستان رو جالب میکنه، چالشی است که بین جیک و باجناقش ویلیام پیش میاد؛ شخصیت ویلیام در واقع، نمادی از جامعهای است که ارزشهای مادی رو بر ارزشهای انسانی ترجیح میده. مقاومت جیک در برابر اون و رابطه صمیمانه پدردختری و تلاش دختر در بزرگسالی برای تجربه عشق با آن سکانس پایانی، در واقع این پیام رو به من منتقل کرد که که «محبت و صمیمیت خانوادگی از هر ثروتی با ارزشتر است.» به بیان دیگر: «آنچه که ما را انسان میسازد، روابط و احساسات ماست، نه ثروت و رفاه.»
یکی از نکات جالب فیلم، مشابهت ناخودآگاه رفتارهای کیتی در بزرگسالی با پدرشه. این بخاطر پیوند عاطفی با پدر در دوران کودکی اتفاق میفته که نشوندهنده تأثیر عمیق و ناخودآگاه حالات روحی پدر بر اوست.
آگاهی از تأثیرات ناخودآگاه میتواند به فرد کمک کند تا مسیر زندگی خود را با آگاهی و اراده انتخاب کند.
#فیلم_خانواده
#ارزش_اخلاقی
بفرمایید کافه اخلاق | لینک ورود 👇🏻
https://eitaa.com/ethicscafe
🎞️ چند جمله از فیلم :
🔻گفتگوی پزشک و جیک:
_باید چند روز شاید هم چند ماه در بیمارستان اعصاب و روان باشی
_نمیتونم چون باید دخترمو بزرگ کنم
_ دقیقا به همین خاطره که باید خوب بشی چون باید دخترتو بزرگ کنی
🔻گفتگوی جیک و دخترش:
_باید روبراه بشم باید قویتر بشم که بتونم ازت مراقبت کنم
_ (با گریه) تو قوی هستی
_نه اون جور که در خور دخترم باشه
🔻ویلیام:
_ به دخترت میگی عاشقشی ولی نمیتونی بهترینها رو براش فراهم کنی و این بدترین نوع ریاکاریه
#مهربانی
https://eitaa.com/ethicscafe
🧸 دختر خیابان شجاعت
#داستان_اخلاق
باران، بیرحمانه بر پنجره میکوبید و سمفونی غمگینی را مینواخت. هوای سرد، همه صفا و طراوت خیابان شجاعت را خشکانده بود. رقیه، دخترک لاغر اندام با چشمانی درشت و مشکی، گوشهای کز کرده بود و هر از گاهی لرزش بدنش را با کشیدن پتو روی سرش پنهان میکرد.
رقیه، استعداد عجیبی در نقاشی داشت، در نویسندگی هم داشت، در گویندگی هم داشت، در عکاسی و هنرپیشگی و پیمودن راههای زیادی که حتی برای خودش هم نامعلوم بود. اما ترس، مثل ماری خوش خط و خال، دور زندگیاش پیچیده بود و او را از به پرواز درآوردن رویاهایش باز میداشت.
یک روز که همراه با مادرش قدم می زد، مردی با چشمانی مهربان و لبخندی گرم که جعبهای چوبی بر دوش میکشید جلوی آنها را گرفت. جعبهاش پر از رنگهای قشنگ و قلمموهایی بود که میتوانستند رویاها را بر بوم زندگی نقاشی کنند.
مرد، مقابل رقیه زانو زد و جعبهاش را گشود. رنگها، مثل انعکاسی از رنگین کمان، چشمان رقیه را خیره کردند. مرد، قلممویی به دست رقیه داد و گفت: تو استعداد عجیبی داری دخترم. این ترس لعنتی را از خودت دور کن و اجازه بده رویاهات پرواز کنند.
رقیه، با دستان لرزان، قلممو را گرفت. شعله ای از امید دلش را گرم کرد اما ترس، مثل شبحی شوم در کنارش ایستاده بود و او را به عقب میکشید. ناگهان، صدای فریاد مهیب مرد خالکوبی به گوش رسید. همان مردی با ریشهای نامنظم و خالکوبی اژدها بر بازو که هر شب با فریاد و مستی، آرامش کوچه را میربود. صداها هر لحظه نزدیکتر و وحشتناکتر می شد.. قلب رقیه در سینه فرو ریخت. قلممو از دستانش رها شد و لکهای ناموزون بر روی پیراهنش ایجاد کرد. با چشمانی ترسیده به مرد چشم دوخت: من.... من نمی توانم... صدایش به سختی شنیده می شد.
مرد، آهی کشید و جعبه اش را بست: حیف... حیف از این همه استعداد که اسیر ترس است.
رقیه پا به فرار گذاشت و دوباره با قلب پرتپشی که نزدیک بود از جا کنده شود، خزید زیر پتویی که برایش خانه امن محدودی درست می کرد تا هیچ صدایی شنیده نشود. چند لحظه بعد، ترسش که کاملا ریخت، قلبش آرام شد، خیالش راحت، ... چشمانش خاموش... خوابش برد.... خود را در جای دیگری دید و خیابان دیگری... او دیگر دختر خیابان شجاعت نبود.
#شجاعت
#فضیلت_اخلاقی
🖊️ عبدالله عمادی (معین) | ۱۶ آبان ۴۰۳
بفرمایید کافه اخلاق | لینک ورود 👇🏻
https://eitaa.com/ethicscafe