#حساب_کتاب
"حیف از آنهمه محبتی که بیهوده خرجِ تو کردم" 💥
× این جملهایست که شاید آن را به زبان نیاوری؛
اما همین که از ذهنت رد شد، بدان که پای شیطان با "توقع" به داراییهای قلبت باز شده، و به تو فرصت داده تا بنشینی و چرتکه بیندازی و شبیه یک حساب پسانداز، برداشتها و واریزیهای قلبت را حساب کتاب کنی،
و در نهایت شبیه یک انسان ورشکسته، کم بیاوری و پشیمان شوی از محبتی که به قول خودت، #بیهوده خرج کسانی کردی که دوستشان داشتی...
✨ اگر میدانستی صاحبِ قلب تو، [ خدایی است که بخشش مدام، از خزائنش کم نمیکند؛ ]
هر روز دست در جیب قلبت میکردی و بدون هیچ هراسی از "دیده نشدن" محبتت را خرجِ همان کسانی مینمودی که گمان میکنی خرج کردن برایشان بیهوده است ...
از امـــروز تمرین کن؛
جوری محبت کنی؛ که دیگران نبینند، نفهمند و به رویت نیاورند...
#توقع ممنوع🚫
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
@Shamim_Baran
من بلد نیستم دوستت نداشته باشم
سوادم
تا دوست داشتنت قد می دهد....🌹😊
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
2_497223265731775094.mp3
6.82M
تو میخندی ..... ❤️☺️👌
عشق پاک نصیبتون🙏
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🌺🍂🌺
🌺🍂🌺
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃
✍💎جمله ایی قابل تآمل
مواظب همدیگه باشیم !
از یه جایی بــه بعد....دیگه بزرگ نمیشیم؛ پیر میشیم 🍃
از یه جایی بــه بعد....دیگه خسته نمیشیم؛ می بُرّیم 🍃
از یه جایی بــه بعد....دیگه تکراری نیستیم؛ زیادی هستیم! 🍃
پس قدر خودمون ، خانواده مون ، دوستانمون، زندگیمون رو بدونیم
چرتکه نندازیم که من چه كردم و تو در مقابل چه کردی!
بیشمار محبت کنیم...
حتی اگربه هر دلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود...
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
🔹 #او_را ... ۳۰ دم ظهر بود که با صدای زنگ گوشی چشامو باز کردم. یه شماره غریبه بود باصدای خش دار و خ
🔹 #او_را ... 31
کلافه گوشی رو پرت کردم و چشمامو بستم.
خوابم پریده بود و اعصابم خورد بود.
خودمو فحش میدادم که چرا اون روز شماره عرشیا رو گرفتم😏
دستمو گذاشتم رو شونه ی مرجان و صداش کردم...
-مرجان؟
مری؟
-هوم😴
-مرجان بلند شو،گشنمه،بریم صبحونه بخوریم...
-ترنم جون اون عرشیا ولم کن،خوابم میاد
-اوه اوه جون چه کسی روهم قسم دادی😒
بلندشو لوس نشو...
-وای ترنم...بیخیال،بذار بخوابم
-باشه،خودت خواستی....
لیوانو برداشتم و رفتم از تو حموم پر از آب سردش کردم،
-مرجان؟
-هووووممممم؟😖
-هنوز میخوای بخوابی؟
-اوهوم😢
-باشه بخواب...
و آب لیوانو خالی کردم روش😂
مرجان مثل جن زده ها بلند شد نشست و با چشمای گشاد زل زد بهم😳
-مگه مرییییییییضیییییی؟😰
خفت میکنم😠
زدم زیر خنده و همینجور که سمت در اتاق میدویدم داد زدم
-تقصیر خودت بود😝😂
همونجور دویدم سمت حیاط و مرجانم به قصد کشت دنبالم میدوید
دم استخر رسید بهم و با یه حرکت هلم داد تو استخر😐
آب یخخخخخ بود،
نمیتونستم تکون بخورم،تمام عضلاتم قفل کرده بود😣
فقط جیغ میزدم و فحشش میدادم
اونم میخندید و میگفت
-تقصیر خودت بود😝😂
تا دو ساعت از کنار شومینه تکون نمیخوردم،بدنم سر شده بود از سرما
مرجان هم میخواست از دلم دربیاره،هم قیافمو که میدید خندش میگرفت😁
با اینکه از دستش حرصم گرفته بود،اما منم از خنده هاش خندم میگرفت...
چقدر دلم میخواست مرجان خواهرم بود و همیشه باهم بودیم...😢
"محدثه افشاری"
لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🔹 #او_را ... ۳۲
دیگه دلم نمیخواست ریخت عرشیا رو ببینم،
از بعد ماجرای خودکشیش واقعا ازش بدم اومده بود،
اخلاقاش خوب بود
دوستم داشت
ولی برای من،ضعف یک مرد غیر قابل تحمله😒
فعلا رابطمو باهاش قطع نکرده بودم چون از دیوونه بازیاش میترسیدم!
ولی اصلا دوست نداشتم باهاش صحبت کنم😣
خودشم اینو فهمیده بود!
فردا پنجشنبه بود و به مرجان قول داده بودم باهاش برم مهمونی،
رفتم تو فکر...
برم؟
نرم؟
چی بپوشم؟
اصلا به مامانینا چی بگم؟
تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد...
عرشیا بود😒
فقط خدا رو شکر کردم که به این مثل سعید ،رو نداده بودم،وگرنه الان باید یه بهونه هم برای پیچوندن این پیدا میکردم😒
-الو...؟
-الو عزیزم...
خوبی؟
-سلام.ممنون،تو چطوری؟
بهتری؟
-تا وقتی ترنمم کنارم باشه خوبم...💕
دلم برات تنگ شده خانومم...
نمیخوای بیای پیشم؟😢
-عرشیا،ببخشید...
خیلی سرم شلوغه،
کلی درس دارم
-ترنم...
جون من!😉
پاشو بیا برات یه سورپرایز دارم
نزن تو ذوقم...
بیا دیگه گلم...لطفا😢
-پووووفففف...
از دست تو عرشیا...
از دست این زبون بازیات...
اخه کار دارم!
پس بیامم زود باید برگردما!
-باشه خوشگل من...
تو فقط بیا...
خودم اصلا میام دنبالت و برت میگردونم
-نه نه،نمیخواد...
خودم میام
-باشه...😏
نمیام....
فقط تو پاشو بیا
جون به سر کردی منو!
-باشه،نیم ساعت دیگه راه میفتم
فعلا👋
گوشی رو قطع کردم و پرتش کردم رو تخت...
گاهی وقتا دلم میخواست عرشیا رو خفش کنم😑
یه دوش گرفتم و حاضر شدم
رفتم آشپزخونه و چندتا بیسکوئیت برداشتم و راه افتادم.
"محدثه افشاری"
لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
💕💕💕💕
قدم اول برای اصلاح دیگران اصلاح خود است
حتی اگر همه ی اطرافیانت بد شدند
تو خوب بمان !!!!
💕💕💕💕
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
4_5877451178781966481.mp3
10.38M
❤️بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست...
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 #مدیریت_زمان قسمت ۲
💔روی بقیه ی عمر نمیشه قیمت گذاشت... برای چی ؟
#استادپناهیان
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🌾🌾🌾
🌾🌾
🌾
#داستان
🔹️ واقعیت جامعه ما 🔹️
💢 ميگویند روزی مردی بازرگان ، خری را به زور ميكشيد، تا به انسان دانايی رسيد..
💢دانا پرسيد :
چه بر دوش خَر داری كه سنگين است و راه نمی رود؟
💢مرد بازرگان پاسخ داد:
يك طرف گندم و طرف ديگر ماسه!
💢دانا پرسيد:
به جايی كه ميروی ماسه كمياب است؟
💢بازرگان پاسخ داد:
خير، به منظور حفظ تعادل طرف ديگر ماسه ريختم!!
💢دانا ماسه را خالی كرد و گندم را به دوقسمت تقسيم نمود و به بازرگان گفت حال خود نيز سوار شو و برو به سلامت.
💢بازرگان وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت، برگشت و از دانا پرسيد با اين همه دانش چقدر ثروت داری؟
💢دانا گفت هيچ!!!
💢بازرگان شرايط را به شكل اول باز گرداند و گفت من با نادانی خيلی بيشتر از تو دارم، پس علم تو مال خودت و شروع كرد به كشيدن خَر و رفت ...
🔹️ اين واقعيت جامعه ماست ..!
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
🍃☘
#سبک_زندگی_اسلامی
#مزاج_شناسی
👆👆 تغذیه و تدابیر نهفته در آن 👆👆
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
رفتم دکتر....
گفتم بیزحمت دو ورق سفکسیم با یه دگزامتازون و یه سیتریزین واسه آبریزش بنویس 🙏✍
دکتره گفت داداش آدرس مطبتو بده برا درد زانوم بیام پیشت 😳😂😂
#طنز
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🔰🔰🔰😰
هیچی به اندازه این جملهی "بیا بشین یه دیقه میخوام یه چیزی ازت بپرسم" نمیتونه همه کارای کرده و نکردهم رو در عرض سه سوت بیاره جلو چشام!
🙄☺️☺️😅😅🤪
#طنز
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran