𓆩🖤𓆪
چطورۍگنـٰآھنڪنیم؟!
-قـدماول:
هروقتڪہفڪرگنـآھاومدتـوسرت🚶🏿♂'!
¹•شیطانرولعنـتڪن!
²•یہصلـوآتبفرست!
³•بگواستغفرالله
-قـدمدوم:
اگردیدۍبـآزمولڪننیست . .
¹•برویهوضوبگیـر
²•دورڪعتنمـآزبـخون!
''تو۹۹درصدمواقعجوابمیدھ
ڪآفیہفقطیهبازامتحانکنید🌿''
-قانوندلمونازامروز . .↓
موقعگناه،اگردیدیهیچجورهنمیتونۍ
جلویشیطانوبگیری!
اولدورکعتنمازمیخونۍ
بعدهـرگناهیخواستیانجاممیدۍ👀🌿'!
''مطمئنباشاینجورۍخداڪمڪتمیڪنہدیگه
سمتاونگنـٰاھنمیرۍ..(:🕶🕊'!
↵استـٰآدرائفـیپـور...!˼
وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِی
من تو را براى خودم ساخته و برگزيدم.
↵طه(۴۱)
ـــــــــــــــــــــــ ✨🕋 ـــــــــــــــــــــــــ
خدا دوست ندارد بندهاش از بدیهایش
بگوید چون هر چه هست مصنوعِ خود
خداست و خدا او را خوب آفریده است.
خیلی اگر خود را بد میدانی آخرش به تو
میگوید:
مال بد بیخ ریش صاحبش.
همان طور که خداوند تو را پوشاند، تو هم خودت را بپوشان و از بدیهایت دم نزن .
#کمی_تا_خدا🌱
🔴سر زدن حضرت عزرائیل به خانهها!
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: عزرائیل روزی پنج نوبت همة انسانها را هنگام نمازهای پنج گانه نظارت میکند.
اگر شخص از کسانی است که بر نماز در این اوقات مواظبت دارد، خود ملک الموت هنگام مرگ، شهادت «لا اله الّا الله و اَنّ محمّدا رَسولُ الله» را به او تلقین میکند و ابلیس را از او دور مینماید.
📚 کتاب از احتضار تا عالم قبر
˼
#کتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻🍃یاصاحبالزمان(عج) - العجل
🌻🍃توآرزویهرمشتاقیكهآرزوكند
#امام_زمان
#استوری
˼
⌟ #درسی📒🎓⌜
⌟ #برنامه_ریزی🗓⌜
چندنکته طلایی برای بهتردرس خوندن📕👀
⋅𖥔⋅—————————⋅𖥔⋅
🌱صبحها سعی کن بیشترمطالب جدید و خوانده نشده رو یاد بگیری و مطالعه کنی.
🧠 شبها ترجیحا #درسایی که درطی روز خوندی یا قبلا خوانده شده رو مرور کنی.
بلافاصله بعد از غذا خوردن🍜 مطالعه نکن.
🌱قبل و بعد از مطالعه حتما استراحت داشته باشید.
🧠زمانِ هیجان، ترس، خشم و مطالعه نکن چون تمرکز نداری.
🌱انتظارای بیجا از خودت نداشته باش
🧠 برای مطالعه 🙇🏻♀ شوروشوق فراوان داشته باش،با اجبار درس نخون.
🌱برنامه ریزی درست و مناسب درحد توان خودت داشته باش.
🧠 درحالت خستگی و بی خوابی و کم خوابی مطالعه نکن.
ېامۿدؿ اڋرکڹے🌹
#قسمت_دویست_سه دستم و جلو دهنم گرفتم و پلکام و بستم که اشکام راه خودشون و پیدا کردن و از روی گونه
#قسمت_دویست_چهار
با سلیقه ی خوب مادرم،اتاقش قشنگترین قسمت خونه امون شده بود.
محمد همونطور که به لباسای تو کمدش نگاه میکرد گفت :بابایی اسفندماه به دنیا بیا،خب؟
وقتی متوجه نگاه من به خودش شد گفت: دارم با دخترم حرف میزنم تو نگاه نکن
خندیدم ونشستم کنار تختش. بالشتش و برداشتم. محمد تو بالشتش یه ضبط گذاشته بود و وقتی فشارش میدادی با صوت زیبایی قرآن تلاوت میشد.
میگفت باید عادتش بدیم به این صدا که براش مثل لالایی بشه.
____
محمد
نمیدونم برای چندمین بار تسبیح و از سر گرفتم و برای سلامتیشون ذکر گفتم.
فضای بیمارستان اذیتم میکرد. کیف وسایل بچه رو دست ریحانه دادم و با اینکه هوا سرد بود رفتم تو حیاط بیمارستان.
خداروشکر کردم که مامان فاطمه پرستار همین بیمارستانه و میتونه کنارش بمونه.
به ساعتمنگاه میکردم که یه قطره بارون رو دستم افتاد. از جام بلند شدم ورفتم سمت ماشینم که بیرون بیمارستان پارک شده بود.به سرعت ماشین و روشن کردم و به طرف شیرینی فروشی حرکت کردم.
دل تو دلم نبود. انقدر خوشحال بودم که حواسم پرت شد و خیابون و اشتباه رفتم.راهم خیلی طولانی شد ولی تونستم یه جعبه شیرینی و یه دسته گل بگیرم و برگردم.بارونی که نم نم میزد حالا شدت گرفته بود.
ماشین و پارک کردم و با گل و شیرینی تا در ورودی بیمارستان دوییدم. صدای بارون زمینه ی صدای آرامشبخش اذان شده بود.
با اینکه زیر بارون خیس شده بودم و از موهام آب میچکید، کنار در بیمارستان ایستادم و با تمام وجودم دعا کردم.
مطمئن بودم که تو این زمان دعام حتما مستجاب میشه.
ریحانه پشت سر هم زنگ میزد،ولی نمیتونستم زیر این بارون جوابش و بدم.
چشم هام و بستم و از خدا خواستم حال فاطمه خوب باشه. زینبم سالم به دنیا بیاد،بتونم اونجوری که میخوام تربیتش کنم،اون راهی و بره که باید بره.
ریحانه اونقدر زنگ زد که نتونستم بیشتر دعا کنم،فقط گفتم خدایا هرچی خیره همون شه،راضیم به رضای تو.
رفتم داخل بیمارستان و به تماسش جواب دادم:جانم؟
ریحانه:محمد کجایی تو؟زینبت به دنیا اومد. بدو بیا بیمارستان
_فاطمه رو هم دیدی؟حالشون خوبه؟
+حالشون خوبه ولی هیچکدومشون و فعلا ندیدیم.
_باشه. اومدم
تماس و قطع کردم .
اذان هنوز تموم نشده بود. داشتم میرفتم طبقه بالا پیش ریحانه اینا که پشیمون شدم و راهم و به سمت نمازخونه ی بیمارستان تغییر دادم.
نمازم و اول وقت خوندم. بعد خوندن نمازشکر گل و شیرینی و برداشتم و از پله ها با قدم های بلند بالا رفتم.
ریحانه تا چشمش به من افتاد دویید وبغلم کرد وگفت: بابا شدنت مبارک داداشی
روح الله هم تبریک گفت.علی و زنداداشم بعد من رسیدن و تبریک گفتن. بابای فاطمه سرش شلوغ بود نتونست بیادو زنگ زد.اونقدر خوشحال بودم که نمیتونستم لبخندم و جمع کنم.
به دخترم حسادت میکردم. چه زمان
قشنگی به دنیا اومده بود!
ریحانه با ذوق حرف میزد و منم با اشتیاق بهش گوش میدادم.
ریحانه:فکر میکنی شبیه تو باشه یا فاطمه ؟
_دلم میخواد شبیه مادرش باشه
میخواست چیزی بگه که نگاش به پشت سرم افتاد و گفت: وای نینی اومد.
دویید و از کنارم رد شد. با صدای بلند قربون صدقه بچه ای که تو دستای مادر فاطمه بود میرفت.
سرجام ایستاده بودم ونگاشون میکردم.
مامانش با دیدن من اومد سمتم و گفت : بیا پسرم،بیا ببین خدا چه دختر نازی بهت هدیه کرده.
_خانومم چطوره؟
+خداروشکر خیلی خوبه
جلوتر رفتم و دختر کوچولویی که یه پتوی صورتی دورش پیچیده شده بود و تو بغلم گرفتم. با دیدنش دوباره یاد عظمت خدا افتادم و دلم لرزید،قلبم از همیشه تند تر میکوبید.این حس خوب و اولین بار بود که تجربه میکردم. دست کوچیکش و تو دستم گرفتم.میخواستم بیشتر نگاش کنم که ریحانه از بغلم گرفتش.از مادر فاطمه پرسیدم:
_فاطمه کجاست؟میتونم ببینمش؟
+صبر کن،خبرت میکنم
مامان با بچه رفت و من دوباره منتظر روی صندلی نشستم. یهو یچیزی یادم اومد و رفتم یه بطری کوچیک آب خریدم و دوباره رفتم بالا و منتظر نشستم.
ریحانه با دیدنم گفت:آب سردکن بود که آب چرا خریدی؟
_این آب سرد نیست.واسه خوردن نگرفتم.
عجیب نگام کرد.دلم میخواست دوباره دخترم و تو بغلم بگیرم نتونستم خوب نگاش کنم. یخورده منتظر نشستیم که مادر فاطمه دوباره با بچه بهمون نزدیک شد و گفت:بیا دخترتو بگیر برو فاطمه رو ببین؛بردنش بخش.
زینب و تو بغلم گرفتم و همه با مادرش رفتیم تا فاطمه رو ببینیم.
زنداداش و مامان فاطمه زودتر از من رفتن داخل اتاق.روح الله و علی هم بیرون منتظر موندن.
به چهره ی معصومانه ی دخترم زل زدم و تو دلم قربون صدقه ی چشمای بسته اش رفتم. ریحانه دسته گل و دستم داد و باهم رفتیم تو اتاق. فاطمه رو بغل کرد و بعد اینکه بهش تبریک گفت کنار رفت.
فاطمه زهرا درزی و غزاله میرزاپور
ېامۿدؿ اڋرکڹے🌹
#قسمت_دویست_چهار با سلیقه ی خوب مادرم،اتاقش قشنگترین قسمت خونه امون شده بود. محمد همونطور که به لباس
#قسمت_دویست_پنج
فاطمه
با دیدن لبخند قشنگی که روی لبش نشسته بود جون تازه گرفته بودم. یخورده خودم و بالا کشیدم و به بالشت پشت سرم تکیه دادم.
اومد کنارم ایستاد و سلام کرد.جوابش و دادم و دسته گل قشنگی که طرفم گرفته بود و ازش گرفتم.
_چه خوشگله!
نگاهش و ازم برنمی داشت که گفتم: ایندفعه رو باورم نمیشه اگه بگی، خوشگل تر شدی.
بلند خندید. یخورده به مامان اینا نگاه کرد. نگاهشون و که از ما گرفتن محمد خم شد و سرم و بوسید. بغلش کردم که گفت:خدایا شکرت.
نشست پیشم و آروم کنار گوشم گفت: نور چشام قدم نو رسیده ات مبارک باشه.
میخواست بچه رو تو بغلم بزاره که گفتم :کنار گوشش اذان گفتی؟
+نه هنوز
_خب اذان بخون براش بعد بده بغلم
همه با چهره ی خندون نگامون میکردن رفت وکنار پنجره ایستاد.چشماش و بست وکنار گوشش اذان گفت
زل زد بهش و گفت:تصدقت بشه بابا، دختر خوشگل من
صورتش و چندین بار بوسید و بچه رو تو بغلم گذاشت. به خودم چسبوندمش وبا بغض قربون صدقه اش میرفتم.
دستش و گرفتم و:سلام نفس مامان،خوش اومدی. میدونی چقدر منتظرت بودم کوچولوی من؟
گریه اش گرفته بود.دستاش و تکون میداد و گریه میکرد. دلم برای صداش ضعف رفت. موهاش و با انگشتم مرتب کردم و آروم گفتم :مرسی که بیشتر شبیه بابات شدی.
محمد که کنارم ایستاده بود دستش و گرفت و گفت:جان دلم
بوسیدمش و با گریه ای که از شوق دیدن دخترم بود گفتم: وایی چه بوی خوبی میدی تو کوچولو
مامان گفت:قربونت برم باید به دختر نازم شیر بدی
محمد تا این و شنید رفت بیرون و با یه بطری آب برگشت.
بچه روداد بغل مامانم و اومد کنارم.
آروم گفت:عزیزدلم همیشه با وضو به زینب شیر بده.
رو دستم آب ریخت و با کمکش وضو گرفتم.
همه دور مامان جمع شده بودن و حواسشون به زینب بود .محمد گونه ام و بوسید و آروم گفت: دیگه الان بهشت زیر پاته برو حالش و ببر
خندیدیم و بچه رو دوباره تو بغلم گذاشت.
زینب اسمی بود که محمد خیلی دوسش داشت رو دخترش بزاره. خیلی حس خوبی بهم دست میداد وقتی دخترم و زینب صدا میزدم و محمد با لبخند نگام میکرد. انقدر حالم خوب بود که احساس میکردم هیچی نمیتونه حال قشنگم و ازم بگیره. من عاشق خانواده ی سه نفرمون شده بودم.
فاطمه زهرا درزی و غزاله میرزاپور
#شهیدانه
باهمرفتیمقمجلوضریحبهمگفت:
احمد،آدمبایدزرنگباشه
ماازتهراناومدیمزیارتبایدیه
هدیهبگیریم
گفتمچیمیخوای؟گفت:شهادت🌱'!
#شهیدعباسدانشگر
بزرگۍمیگفت:
شھادتهدفنیست
هدفاصلۍاینہڪھعلماسلام
اسمامامزمانروببریدبالا
حالااینوسطاینراھشھیدیدید
فداےسراسلام!(:🕶
شهید مصطفی صدر زاده میگفت:
از در انداختنت بیرون
از پنجره بیا تو
بجنگ واسه خواسته هات ناامید نشو!
خدا ببینه سفت و سخت چسبیدی به خواستت
بهت میده خواستت رو...:)))
#شهید_مصطفی_صدرزاده
علامه طباطبایی(ره) :
گرسنگی به اندازه ای که باعث ضعف نگردد و احوال را مشوش ندارد ، موجب سبکی و نورانیت نفسی می گردد و فکر در حالت گرسنگی می تواند به طيران درآید.
📚شیوه رندی ص ۶۲
#جرعه_ای_معرفت
https://eitaa.com/etyhhbi
- ما از دنیا هیچ چیز نمی خواھیم
جز یک بغل از ضریح شما♥️🌱(:
#دنیاوآخرتماییحسینجان...
#امام_زمان
https://eitaa.com/etyhhbi
#شهیدانه
دائم الذکر
دائم الوضو
دائم الاستغفار
دائم الاشک
دائم المراقبه
اینها ابزار شهادت است...
#شهید_حسن_عبدالله_زاده
#امام_زمان
https://eitaa.com/etyhhbi
.•
راه را که انتخاب کردی، دیگر مال خودت نیستی. اگر قرار است درد بکشی، بکش ولی آه و ناله نکن! اگر آه و ناله کردی، متعلق به دردی نه راه . .
[#شهید_علی_ماهانی]
#ماه_رمضان #امام_زمان
https://eitaa.com/etyhhbi
هر موقع در مناطق جنگی راه را گم کردید؛
نگاه کنید دشمن کدام سمت را می کوبد
همان جبهه خود است!!
#حاج_همت
#امام_زمان
#شهیدانه
https://eitaa.com/etyhhbi
🍃این جوریه که میگن
"الرفیقثم الطریق"...
حواستون باشه کیو
واسه رفاقت انتخاب میکنید
#رفاقتتاشهادت
#امام_زمان
https://eitaa.com/etyhhbi
🍀میلادت مبارک ای پرچمدار انقلاب، آقای عزیزمون🌸
#ماه_رمضان
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
https://eitaa.com/etyhhbi
محمدرضا بهدوچیزخیلیحساس بود
موهاش/موتورش
قبل ازرفتن بھ سوریه
هم موهاشو تراشید
هم موتورش بھ دوستش بخشید
بدون هیچ وابستگیرفت((:'
#شھیدمحمدرضادهقــآن
#امام_زمان
https://eitaa.com/etyhhbi
؛
غیرتوحسینهمهباهامبَدَن..
همهغیرتو،توسختیاپَسَمزدن:)
هیشکیجزخودتغصهمونخورد!
هرکیاسرارموفهمیدآبروموبرد..
مَحرماسرارم،همهکسوکارم..
مندوستدارم💔:)!
#مندوستدارم!
#ماه_رمضان
#امام_زمان
https://eitaa.com/etyhhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کوچه_آشتی_کنون
🌿شب بـــیـســـت و هفـــتـم🌿
حجت الاسلام صفری
یا ربّ انّ لَنا فیکَ اَمَلاً طَویلاً کثیراً...
خدایا ما روی تو خیلی حساب کردیم ❤️
#ابوحمزه_ثمالی
#ماه_رمضان
#امام_زمان
https://eitaa.com/etyhhbi
بطری وقتی پُره و میخوای خالی کنی
خَمِش میکنی دیگه! ❗️
دلِ آدمَم همینطوره؛ بعضی وقتها از
غم، حرف و طعنه دیگران پُر میشه.
خدا میگه ما میدونیم و اطلاع داریم
دلت میگیره به خاطر حرفهایی که
میزنند . .
پس سرت رو بـه سجده بگذار و خدا
رو تسبیح کن🙇🏻♂🌱
_ از #شیخرجبعلےخیاط .
#ماه_رمضان #امام_زمان
https://eitaa.com/etyhhbi
کافرم خواندند آنهایی که دیدند آیه را
حا و سین و یا و نون دارم قرائت می کنم ..
https://eitaa.com/etyhhbi
از هر جا که عبور میکنیم ،
نام ِشهیدی می درخشد !
پس یادمـان باشد
قدم به قدم را بدهکاریم
به آنهــــایی که
پل ِعبور ِما شدند در دنیا ..
#امام_زمان
#شهیدانه
#تلنگر
https://eitaa.com/etyhhbi
<🎬🖇>
ازَشپُرسیـدَمکِـہشُمـارَزمنـدهۍِاِسـلامیـد؟!
گُفـت:نَہعزیزم!مـآشَرمَنـدهۍِاسـلـآمهَـستیـم
ازاونروزفِكــرمۍکَردمکِہشَرمنـدهاسـلام
یکرَدهبالاتَـرازرزمنـدهاسـلاماسـت...
تا اینکه شهید شد:)
شهید یداللهکلهر
#شهیدانہ #امام_زمان
https://eitaa.com/etyhhbi
دوستش می گفت:
«ما که توی نماز قنوت می گیریم ، از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند
و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد.
اما صیاد توی قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست.
بارها می شنیدم که می گفت :
... اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای ...
بلند هم می گفت ،
از ته دل ...
#امام_زمان
https://eitaa.com/etyhhbi