eitaa logo
ازدحام عشق
442 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
213 ویدیو
1 فایل
- خالق واژه را که می‌‌شناسی؟! به نام همو!🖇 نویسنده‌ای هستم که هرروز و هرشب، در آغوش واژ‌ه‌ها جان می‌دهد...✒🌱 مهدینار⤸ @MAHDINAR
مشاهده در ایتا
دانلود
ازدحام عشق
- با تو که قبل از متولد شدنم رفیق بابای منی...🙂
ازدحام عشق
اگه از مداحی‌های من خوشتون میاد با فور کردن حقش رو ادا کنید... حالا چه تو‌ کانال چه واسه رفیقاتون...😉
هدایت شده از گوژپشت نتردام
ماه رمضونم تموم شد
ازدحام عشق
ماه رمضونم تموم شد
البته من تا بعد ما رمضون روزه‌م‌...🥸 دلتون بسوزه که قضا ندارید😂
بقیه حیاط را که تمیز کردم افسانه دلش هوس تاقو کرده بود. باید از درخت زردآلوی توی باغچه‌ی سمت چپ که بالای حوض بود می‌رفتم بالا. نمی‌خواستم بروم. رو به رویم فرشته‌ای بود با بالهای سبز براق و از شاهپرهای بالش میوه‌های نارس زردآلو آویزان بود. اصلا فکر کردم دو سالم بیشتر نیست. از آن دو ساله‌ها که از سر و کول همه بالا می‌روند. حتی عمه یا خاله فرشته‌ها. از درخت تا آنجا که تنه، دو شاخ می‌شد رفتم بالا. جیب هودی‌ام را پر از تاقو کردم و پریدم پایین. با افسانه تاقوها را که خوردیم یاشار آمد. هال را جارو کردیم و ریش‌های قالی کرمان را با تار جانمان بافتیم‌. بعد از نهار یاشار به سرش افتاده بود امشب را هم بمانیم، فردا صبح برویم قلعه‌عسکر و سد قلعه‌عسکر را ببینیم و بعد برویم کرمان. خلاصه‌اش این بود که یک‌ روز دیگر هم بمانیم. اما من مخالف بود. اصلا آمدن چه بود که ماندن چه باشد! با خودم می‌گفتم کاش می‌شد اینجا را بخرم و هر وقت خواستم وقت تلف کنم و جوج بزنم بیایم بافت. و در آن صورت این خانه باز هم همان می‌شد که بود. خانه‌ای بود خاک گرفته در ورای چندتایی نهال زردآلو. شب شده بود. دوباره وقتی می‌رفتیم حیاط دندان‌هایمان می‌خوردند به هم و پهلوی روحمان یخ می‌زد و پهلوی تن‌مان می‌لرزید‌. وسایل را گذاشتیم توی ماشین یاشار. چای را که دم کردم یاشار گفت در خانه را باز کنم و ماشین را که زد توی کوچه گاز اصلی خانه را بستم. کلید کنتور برق را دادم پایین. در کوچک‌ترین کمیت زمانی خانه به آن بزرگی خاموش شد‌. از همان دم در به تمام خانه نگاه کردم. چیزی روشن نبود جز جیر جیر جیکوها. جز چشمک زدن چراغ‌های نارنجی سر تیر که از کوچه‌ی پشتی سرک می‌کشیدند توی خانه. فقط شاخه‌های درخت زردآلو معلوم بود و کمی از آینه‌ی پشت دستشویی که نمی‌دانم انعکاس کدام نور از کدام کوچه بود. نگاه آخر را به سر تا سر باغچه انداختم و در را بستم. سوار ماشین که شدم تازه کمر دردم شروع شد. شاید دو ته سه تا نسخه از خان‌داداش‌ می‌توانستند با هم چند سانتی گاری را تکان دهند. اما من خزاندمش روی سلسه آجری دیگر. دوطرف کمرم، کمی بالاتر از لگن، مثل آهنی بود در دل کوره‌ی آتش که کوبیده شده باشد و خنک‌ شده باشد و دوباره داغ. یکی از مهره‌های ستون فقراتم مثل طبقه‌ای از آسانسور، کم مانده بود بیفتد کف چاله. هوا سرد بود. هودی‌ام را پوشیدم روی زیرپوش. ماشین که راه افتاد خوابم گرفت. خودم را انداختم توی خودم و چشم‌‌هایم تا وقتی رسیدیم کرمان توی بغل هم بودند. پایان. تقدیم به چشم‌های "او" که برهان است و باران. ✒️♣️ ... با مزه‌ی بافت. شاید باشد. @ezdehameeshgh
ازدحام عشق
بقیه حیاط را که تمیز کردم افسانه دلش هوس تاقو کرده بود. باید از درخت زردآلوی توی باغچه‌ی سمت چپ که ب
- شلم شوربا... به قلم ✒️♣️ مهدیناری عزیز، نظرات شما رو در لینک ناشناس می‌خونیم و توی رادیو مهدینار بهش جواب می‌دیم...🥸♥️ لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16780711849836 رادیو مهدینار: @MAHDINAR2
ازدحام عشق
کاش یک دانه‌ای ارزن بودم و "او" گنجشک... ✒️♣️ @ezdehameeshgh
می‌توانید پایم را آنقدر لگد کنید که کوفته شود؛ اما تا وقتی که پتو را کنار برنداشته‌اید و خلوتم را به هم نزده‌اید با شما کاری ندارم! ✒️♣️ @ezdehameeshgh
نظرات، انتقادات، پیشنهادات، قضاوت‌ها، تهمت‌ها، فحش‌ها و ناسزا‌های شما را با مغز استخوان پذیراییم. امضا: کتف. ✒️♣️ @ezdehameeshgh
شعر‌های من رو با می‌تونید پیدا کنید...🥸♥️
ازدحام عشق
- دور از تو...🙂♥️
اینجا رو هول می‌دید ۳۰۰ بشیم؟!🥸♥️
سلام و نور...🥸♥️ هایاعووووو(استیکر خمیازه. اونی که هنوز اختراع نشده...)
رفقایی که از تموم شدن ماه رمضون ناراحت بودن... چرا یه کاری نکنیم؟!😃🌱 روزه گرفتن رو ادامه بدیم! یعنی... روزه‌ی مستحب بگیریم... هم واسه سلامتی خوبه، هم صبرمون رو به شدت زیاد می‌کنه... مزایای دیگه هم داره که می‌تونه شخصی باشه... مثلا یکی از دلایل من شخصیه که نمی‌تونم اینجا بگم‌. اگه موافقید از همین حالا بهش فکر کنید. توی گوگل هم عبارت روزه‌ی مستحب رو بجویید...🙂🌱
ازدحام عشق
- بگو چیکار کنم که بشنوی صدامو؟!🙂♥️
اگه کسی کانال موزیک بی‌کلام داره بفرسته پی‌وی... @MAHDINAR
مقداری شرح ز حال و حالی که بالاخره آمد تا شرح بدهد. کمی درد دل...🙂♥️
دهانم به جگرم نمی‌رسد... مدام دندان به انگشت می‌ذارم و آنقدر فشار می‌دهم که کبود شود... ✒️♣️ @ezdehameeshgh
در من کشتی‌ای دارد به کوه یخ می‌خورد... قلب کشتی‌ران است... خوابش برده... عقل هم که زندان با کار... ✒️♣️ @ezdehameeshgh
دلم برای اینجا تنگ شده...
داود را که دیدی نمی دانستی به کدام ستون امامزاده پناه ببری. شانزده سالت بود و او بیست. همانجا چادر به خود پیچیدی و صدای اذان بلند شد. داود سه سال بعد وارد ماجراهای انقلاب شد و تو وارد سپاه دانش. می‌دانی که از همان وقتی دیدی‌اش آن شب را تصور کردی. فکر می‌کردی اول تو دلت رفته. اما اول او دلش رفته بود. با که و کی و چرا و کجایش را نمی‌دانی. اما فردای شبی که فهمیدی دوستش داری آمد خانه‌تان. با همان لباس‌هایی آمده بود که بار اول دیده بودی‌اش... پدرت با ازدو‌اج‌تان مخالف بود. تا نوروز امسال، نوروز سال شصت هم به مخالفتش ادامه داد. اما صدای ساییدن پوتین داود و خاک آنقدر شب‌ها توی کوچه پیچید و رفت و آمد که پدرت فهمید الان است که پاشنه‌ی در خانه‌تان سر از اتاق پنجره‌ات در بیاورد. هنوز چند ماهی از ازدواج‌تان نگذشته بود که داود ساک جبهه‌اش را بست. داود را خیلی قبل‌تر از ازدواج می‌شناختی. می‌دانستی ماندنی نیست. مثل ابری که می‌بینی و می‌روی چای بریزی. و چای به دست که وارد حیاط می‌شوی ابر نیست که نیست. چشم باز کردی و دیدی داود نیست. بله را گفته بودی تا برود. این دفعه یک هفته از موعد بازگشت گذشته است و او از در حیاط نگذشته و نیامده است داخل. پشت پنجره‌ هستی. نشسته‌ای. به در نگاه می‌کنی. داود کوچولوی توی شکمت گواف می‌کشد. بچه‌ را هم خسته کرده‌ای... شاید فردا بیاید. خب برو بخواب دیگه. غمبرک بسه. زن حامله نباید خودشو اذیت کنه. آفرین. برو من چراغا رو خاموش می‌کنم. شب به خ... عه شنیدی؟! صدای در می‌آید. برو ببین کیه. عه رسیدی دم در که... در را باز می‌کنی. مثل همیشه سرت خم است و اول پاها را می‌بینی. پوتین‌ها برای داود نیستند. ساک اما ساک داود است. پاها هم برای داود نیستند. چادرت را جلوتر می‌کشی و کم‌کم‌ نگاهت را می‌آوری روی چهره. خب خجالت بسه. معذب نباش خواهری. عباس است. سرش را از خجالت انداخته پایین. نیم نگاهی به صورتت می‌کند و خواب توی چهره‌ات را که می‌بینید می‌زند زیر گریه. ساک داود را تحویل می‌دهد و هر چه می‌گویی: "پس داود کو؟! داود‌ کجاست عباس؟! ساک‌اش دست تو چه می‌کند؟! جواب نمی‌دهی؟!" جوابی ندارد که بدهد. این بار عباس برگشته. بدون حسین... عباس را توی بغل می‌گیری. بوی داود را می‌دهد... 🖋♣️ @ezdehameeshgh
ازدحام عشق
- نام اثر: مستی...🙂♥️
اصلا وجود من را واژه‌ای به نام "درد"، یک تنه تشییع می‌کند! ✒️♣️ @ezdehameeshgh
ظلم این است که گوش می‌شنود و قلب می‌شکند... ✒️♣️ @ezdehameeshgh