🍃 ازدواج 🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #پارت_133 سوار ماشین شدیم. نتونستم ذوقمو کور کنم و بی م
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃
🍂🍃
🍃
#پارت_134
#ارش
باورم نمیشد بچه دوقلو بود!
امروزا هرچی عجیب بود تو زندگی من می افتاد.
دوباره حرف پرستار تو گوشم پیچید:_مبارک باشه بچه هاتون دوقلو هستن یکی پسر و یکی دیگشون دختر مبارکتون باشه....
از تعجب داشتم شاخ در می اوردم...
واقعاًخنده دار بود....
از بهت در اومدم باید یک جشن تعیین جنسیت برای دوقلوهامون میگرفتم درسته ما زندگیمون به عجلگی درست شده ولی تمام مراسم هارو باید داشته باشه...
لیلا بردم خونه دایی گفتم که بعد از ظهر میخوایم یک مهمونی خاصی بریم تیپ بزنه..
خودمم رفتم دوتا کیک یکی ابی ویکی صورتی دو بادکنک بزرگ یکی با شرشره های ابی و صورتی که وقتی ترکیده شد شرشره های صورتی به نشانه دختر بودن بچه بیرون بیاد و دومین بادکنک رو هم ابی کلید ویلایی که بابا تو فیروز کوه داشت رو گرفتم رفتم اونجا همه چیز مرتب بود کیک هارو رو تو میز گذاشتم و تمام چیز های تزئینی که خرید کرده بودم رو اویزان کردم دور میز بادکنک های بزرگ رو با همراهی بادکنک دور میز در بالای سقف چسباندم.
🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃
https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃 ازدواج 🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #پارت_134 #ارش باورم نمیشد بچه دوقلو بود! امروزا هرچی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃
🍂🍃
🍃
#پارت_135
همراهی بادکنک های کوچک دور میز در بالای سقف چسباندم وای کادو نخریده بودم همان موقع دوباره رفتم بازار انگشتر زیبایی که طلای سفیید و قاطب داشت زیباترش کرده بود و ان را با جعبه بسیار زیبایش خریدم.
تمام دوستانم دوستانی که متاهل بودن و چند تا از دوستای لیلا که میشناختم و یکی دوبار باهم بیرون رفته بودیم را دعوت کردم تقریبا ده یا پانزده نفر میشدیم....
تقریبا ساعت چهار بود که تمام بچه ها اومده بودند رفتم به بچه ها گفته بودم که خیلی سر و صدا نکنه تا لیلا نترسه.
#لیلا
ارش از ظهر که رفته بود الان قرار بود بیاد دنبالم خوشگل ترین لباس هامو پوشیدم صدای زنگ ایفن بود و همینطور ارش بود از مامان خداحافظی کردم بدو بدو با کفش های پاشنه بلندم که در حیاط صدای تق تق انها بلند بود ارش سریع اومد نزدیکمو گفت:_اِ بدو بدو نکن خانومی برات خوب نیست.
ناگهان سرم رو برگردوند سمت خودش داغی لبانش را روی گونه ام احساس کردم با صدای بممردونه اش که در گوشم نجوا شد راه افتادیم:_تو میتونی اینقدر جذاب نباشی دیوونم کردی به خدا...
از حرفی که زد خنده ریزی کردم و در ان هوای سرد سوار ماشین شدم.
🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃
https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
#حسین_سالار_زینب
ابد و یک روز؟
ابد و یک سال؟
ابد و یک قرن!
دوستت خواهم داشت...
🌱 ازدواج اجبارے❤️
🌱 @ezdevag_egbari❤️
شما "یا حسـین" گفتید
و رساندید خودتان را
تا "حســین"...
کاش "یا حســین"،
ما را هم "حسـینی" کند...
🌱 ازدواج اجبارے❤️
🌱 @ezdevag_egbari❤️
هدایت شده از موقتــــ🌱
◾️◼️آجرک الله یا صاحب الزمان (ع)◼️◾️
فرا رسیدن ایام شهادت امام علی (ع) تسلیت باد😭، روی نام مبارکشون بزنید🥀 و از تخفیفات ویژه شبهای قدر استفاده کنید👇🍂
ـ 🌑 🌑
ـ 🌑 🌑
ـ 🌑 🌑🌑 🌑
ـ🌑 🌑 🌑 🌑
ـ🌑🌑🌑 🌑🌑🌑🌑🌑🌑 🌑(؏)
ـ 🌑 🌑
ـ 🌑🌑 🌑 🌑
ـ 🌑 🌑
🌹امام سجّادعليه السلام🌹
🌸
👈هرگاه نماز میگزارى،
چنان باش كه گويى نماز
آخرين را بجاى مےآورى.
🌸
🌱 ازدواج اجبارے❤️
🌱 @ezdevag_egbari❤️
🍃 ازدواج 🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #پارت_135 همراهی بادکنک های کوچک دور میز در بالای سقف چ
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃
🍂🍃
🍃
#پارت_136
به گفته خود ارش که خیلی مهمونیش مهم حسابی تیپ زده بودم ارش که سر راه یکهو نگه داشت از پنجره ماشین نگاه کردم دم در خونشون بود گفت چند دقیقه بشین من سریع میام.
بعد یک ربع اومد لبخندی به سر تا پاش کردم رفته بود لباساشو عوض کرده بود و پیراهن من ست کرده بود.
یک زوج جذاب طوسی
از هر حرف خودم خنده ای کردم که ارش گفت:_براچی میخندی؟! خنده دار شدم!
_نه... دارم فکر میکنم با خودم میگم زوج جذاب طوسی و بعد خنده ای با عشوه کردم که فک کنم برای بار هزارم دل ارش روبردم.....
تقریبا بعد نیم ساعت یا بیشار دم در خونه ای که توش حالت باغ بود نگه داشت دستمرو گرفت و با احتیاط باهم وارد شدیم همجا خاموش بود وقتی وارد خونه شدیم اونجا از همه تارک تر بود که ارش دستشو گذاشت روی کلید و برق رو روشن کرد که صدای جیغ و دستی بلند شد فشفشه هایی که وسط اتاق روی سرامیک بود زدن بالا حسابی سوپرایز شده بودم اما این جشن واسه چی؟!
جلو تر که رفتم ....
🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃
https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃 ازدواج 🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #پارت_136 به گفته خود ارش که خیلی مهمونیش مهم حسابی تیپ
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃
🍂🍃
🍃
#پارت_137
دیدم...
وای خدای من...
چه زیبا بود اینجا.....
حسابی خوشحال شده بود و که ناگهان خودم رو توی اغوش ارش انداختم ارش هم مرا با دستانش همراهی کرد...
درست حدس زده بودم برای بچمون جشن تعیین جنسیت گرفته بود....
ولی چرا از هر کدوم دوتا گرفته بود....
تو بادکنک دوتا کیک تا دوتا جعبه کادو...
رفتم لباس هامو در اورم موهامو دورم ریختم و با پنس طوسی گوشه موهام حسابی زیبا شده بودم رفتم پشت میزی که کیک ها بود نشستم و بعد حسابی اهنگ گذاشتن رقصیدن بلاخره داشتم به پاسخ سوالاتم میرسیدم...
در گوش ارش گفتم:_ارش چرا از هرکدوم دوتا گرفتی؟!
خنده ای کردو گفت:_دوقلو داریم لیلا خانوم....
از تعحب بک ثانیه خیره اش شدم و بعد گفتم:_ارش شوخی میکنی؟!!
_شوخی چیه دوقلو داریم....
🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃
https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
الهی امشب
هر چی خوبیه خدا براتون رقم بزنه
آرامش مهمان همیشگی خونه هاتون باشه
🌱 ازدواج اجبارے❤️
🌱 @ezdevag_egbari❤️
🌸خدایا دل مرا آنقدر صاف بگردان
🍃تا قبل از پایین آمدن دستم
🌸 دعایم مستجاب شود...
🍃 #الهی در همین لحظه؛
🌸هر چیزی که از خدا میخواین
🍃بهتون بده..
🌱 ازدواج اجبارے❤️
🌱 @ezdevag_egbari❤️
🍃 ازدواج 🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #پارت_137 دیدم... وای خدای من... چه زیبا بود اینجا....
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃
🍂🍃
🍃
#پارت_138
_ارش جان من راست میگی؟!
سرش رو به نشانه تایید تکان داد...
باورم نمیشد داشتم از تعجب می مردم که دیدم ارش دستم رو گرفته و میخوایم باهم بادکنک اولی رو بترکونیم باهاش همکاری کردم و وقتی ترکید از شرشره های ابی توش معلوم بود بچه پسره خیلی خوشحال شدم و با صدای جیغ هورای بچه پریدم بغل ارش حتما بچه دیگ هم پسر بود....
اما نه!
بادکنک دوم رو که ترکوندیم بچه دختر بود....
خدایا شکرت خدا از هردو نعمت به ما داده بود....
از دوقلومون یکی پسر و دیگری دختر....
🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃
https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اسدالله
گَل دادَ چات،...
ای یارِ حیدر...
#شهادت_امام_علےع💚
••😭💔••
باورمنیست کہ خیبرشکن از پـا اُفتاد
معنےِ واژِهے برخاستن از پـا افتاد ..
فزت و ربُ الڪعبہ
#شهادت_امام_علےع💚
كانال تخصصى هروله - @harvale_118.mp3
7.77M
#شورزمینه_بسیارزیباو_شنیدنی
🎤#حاج_مهدی_اکبری
•حیدر داری میری و کوچه خیس بارونه....
#شهادت_امام_علےع💚
🍃 ازدواج 🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #پارت_138 _ارش جان من راست میگی؟! سرش رو به نشانه تایید
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃
🍂🍃
🍃
#پارت_139
از شادی سکته نکنم خوبه!!!!!
بعد از رقص چاقویی که کمی رفتم چون خیلی نتوانستم وسط بخاطر دوقلوهایی که در شکمم قرار بود ۹ ماه مهمان باشن قر بدم خیلی مختصر و کوتاه رقص چاقو رفتیم و ادامه اش مهسا دوستم رفت....
بعدا برش کیک ها ان دو جعبه کوچک که در یکی لباس دخترانه و خرسی دخترانه و یکی بلوز شلوار پسرانه و خرسی ابی پسرانه بود....
و در اخر جعبه ای دیگر ارش از جیب کتش در اورد دستش به پشت کمر قرار داد بوسه بر روی پیشاتیم نشاند جعبه را باز کرد....
وای که چه زیبا بود ان انگشتر که از طلاسفید کارشده بود و میدانست عاشق چجور انگشتر هایی هستم دقیقا همانی بود که سلیقه ام را گرفته بود....
نمی دانستم از خوشحالی چه بکنم....
بعداز بارها تشکر از ارش ایندفعه ارش پیش قدم شد برای اغوشش چند دقیقه ای در اغوشش جلوی انهمه مهمان ارامش بخش بود....
بعد از کمی ارامش تازه یادم امد که....
🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃
https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🌴حسین(ع)،قرآن ناطق!استغاثه میکند«هَل مِن ناصر»!ومنی که طاقچه نشین کرده م قرآن را،میگویم لبیک
🎪حسین(ع)فریادزند:کیست مرایاری کند؟
😔ومن درحالی که نمازم قضا شده، میگویم:لبیک یاحسين!
🌱 ازدواج اجبارے❤️
🌱 @ezdevag_egbari❤️
★°•❉•°☆
♡ حسیــن جــان ♡
🍃🌺 روزے ڪه بـا سـلامِ تو آغاز مےشود
🍃🌸 تا شـب حسینے اسٺ تمـام دقایقش
🌴اَلسـَّلامُ عَلَیْڪَ یـااَبـاعَبـْدِللَّهِ الْحُسیـْن🌴
🌱 ازدواج اجبارے❤️
🌱 @ezdevag_egbari❤️
🍃 ازدواج 🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #پارت_139 از شادی سکته نکنم خوبه!!!!! بعد از رقص چاقویی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃
🍂🍃
🍃
#پارت_140
که در مجلس کسی نباید چیزی میفهمید اگه بابام بفهمه غوغا به پا میکنه ....
ای وای اینو چیکارش کنم!!!!!!!
اهسته در گوش ارش گفتم:_ارش بابان بفهمه....
وسط حرفم پرید و گفت:_عشقم نمیفهمه امشبو خوشحال و بدون استرس باش خرابش نکن باشه؟
_باشه
انگشترش را در دستم کردم دست سفید و کشیده ام با انگشتری که ارش داده بود زیبا تر شده بود...
ارش خودش را نزدیک کرد و اما خم نشد در همان حالتی که به مهمان نگاه می کرد نیمه نگاهی به دستم کرد و گفت:_خوشت اومد خوشگل خانوم؟
_اره خیلی قشنگه دستت درد نکنه سلیقت حرف نداره مثه خودمی
و بعد خنده ریزی کردمو که ارش هم لبخند دخترکشی زد و هیچ نگفت.
ارش که کیک را در اشپز خانه گذاشته بود و داشت برش میداد و در ظرف های پلاستیکی می گذاشت تا برای مهمونا بیاره....
بعد از خوردن کیک دوستام تک تک اومدن پیشمو تبریک گفتن به هر کدومشون حسابی سپردم که به کسی از حاملگیم نگن و اوناهم بعد از مسخره بازیاشون باشه ای گفتن کادو هایی که دوستام و دوستای کامران اورده بودند بیشتری هاشون....
🍂 فصل دو_ازدواج به اجبار🍃
https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
#اقا_جانم
🍃🌹دوباره رو به گنبدت نشسته ام
🌹🍃تو آسمان آبی و من یک کبوترم
🌱 ازدواج اجبارے❤️
🌱 @ezdevag_egbari❤️