eitaa logo
ستاد ازدواج دانشجویی استان یزد
34 دنبال‌کننده
18 عکس
1 ویدیو
0 فایل
کانال رسمی ستاد ازدواج دانشجویی استان یزد (حاوی اطلاعیه های همایش ها، خدمات و برنامه های متنوع ویژه زوجین دانشجو)
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام منو همسرم سفر ازدواج دانشجویی رو پارسال رفتیم راستش من اصلا از همچین سفری اطلاع نداشتم اما وقتی عقد کردیم نامزدم به من گفت که هر سال از سمت نهاد رهبری دانشجوهایی که ازدواج کردند رو میبرن مشهد( از اونجایی که نامزدم خیلی دوس داشتن زود ازدواج کنن و پیگیر بودن اینجور چیزا خیلی خوب تو ذهنش میموند 😍❤️چون یادش بود تو دوران دانشجویی خودش ددستاش با خانومشون این سفرو رفتن ) ما ۶ ماه بعد از عقدمون این سفر پرشور و هیجان رو رفتیم که از سرشار از عشق بود🥰 من حدود ۵ سال بود که طلبیده نشده بودم 😔 و بعد از ۵ سال همراه همسرم به لطف امام رضا و نهاد رهبری مشرف شدیم و واقعا لذت بخش بود من اونقدر ذوق داشتم برای این مسافرتمون که کادوی روز مرد رو بردم مشهد تا پیش امام رضا اون کادو رو تقدیم کنم😍❤️ هرچند زودتر از موقع خودش بود یه شب که منو نامزدم رفته بودیم بیرون برای خرید خیلی از هتلمون دور شده بودیم و مجبور بودیم تاکسی بگیریم ولی هی رفتیم جلوتر که نزدیکتر بشیم به هتل تا کمتر پول تاکسی بدیم اخه پولی برامون نمونده بود اونشب و دستمون حسابی خالی شده بود😂 که اونقدر غرق حرف زدن شدیم اصلا نفهمیدیم کجا رفتیم یهو دیدیم رسیدیم به یه خیابونی که ماشینا خیلی تند میرفتن و اصلا تاکسی تو خیابون نبود و هیچ کس هم نبود ادرس بگیریم ازش خودمونم که بلد نبودیم هیچ جارو😳🤪 من از یه طرف خندم گرفته بود که ما میخواستیم پول کمتر بدیم سر از کجا درآوردیم از یه طرفم ناراحت بودم چون نامزدم دیسک کمر داشت و نمیتونست خیلی راه بره و مجبور بود دوسه دقیقه یکبار بشینه بعد حرکت کنه😢😭 تو کل مسیر من فقط دنبال صندلی میگشتم که نامزدم بشینه و تو دلم هی غصه میخوردم و بغض کرده بودم یهو اشکم ریخت و تو دلم از امام رضا شفای نامزدمو طلب کردم اخه خیلی سخت بود توی جوونی عزیزترین کس دنیامو اینجوری ببینم 😢😔 تو همون حال و هوای خودم بودم که بارون گرفت و دوتامون مونده بودیم چیکار کنیم😂 مجبور بودیم کم کم راهمون رو ادامه بدیم و اونقدر رفتیم تا رسیدیم به یه چراغ قرمز و همون لحظه سوار تاکسی شدیم رفتیم هتل‌ وقتی رسیدیم توی اتاقمون ساعت یکونیم شب بود😱😜 و ما از شدت خستگی بدون اینکه شامی خورده باشیم گرفتیم خوابیدیم فردای همون روز دوتایی رفتیم حرم و چون روز آخرمون بود رومو سمت ضریح کردم و یه دل سیر گریه کردم چون دل کندن از اون مکان و اون لحظات زیبا واقعا سخت بود😔 اونقدر با امام رضا حرف زدم و درد دل کردم که ساعت از دستم در رفته بود...لحظه ی آخر به امام رضا گفتم این حال و هوارو ازم نگیره و زود ما رو بطلبه که از قضا توی سالگرد ازدواجمون هم ما رو طلبید و رفتیم مشهد😍😍😍😍 و اگه اما رضا باز هم قابل بدونه میخوایم همون تاریخ پارسال دوباره بریم پابوس امام رضا که قشنگی زندگیمون به لطف و محبت امام رضاست❤️❤️ @ezdevaj_daneshjoei_yazd