eitaa logo
ستاد ازدواج دانشجویی استان یزد
34 دنبال‌کننده
18 عکس
1 ویدیو
0 فایل
کانال رسمی ستاد ازدواج دانشجویی استان یزد (حاوی اطلاعیه های همایش ها، خدمات و برنامه های متنوع ویژه زوجین دانشجو)
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و خسته نباشید... اخ اخ یادم ک میفته گریه ام میگیره 😢رفتیم تو دانشگاه واسه ثبت نام نامزدم هرکار میکردم میگفت من نمیام با زور رفتم ثبت نام کردم حالا چشمتون روز بد نبینه نامزد بودیم و حامله 😐😶 زمانی ک ثبت نام کردیم تا روز موعد هروز یه تصمیمی میگرفت اقا یه روز میام یه روز نمیام تا بلاخره روز موعد رسید چمدون و بستیم و بعد از خداحافظی راهی شدیم با اتوبوس کاروان خواستیم بریم ک تا یزد باید میرفتیم بعد ک رسیدیم چمدونمون یه چرخ نداشت چنان کشیده میشد به زمین ک ادم از خجالت میمرد..😰تا رسیدیم به همه بعداز سخنرانی و ...راه افتادیم ساعات خوبی رو گذروندیم...تا اینکه رسیدیم من از قبل به نامزدم گفته بودم ک اونجا بخور و بخواب نیس فقط باید بدویی ک برسیم اون بدبختم یچی دیگه تو ذهنش تصور کرده بود تا اتوبوس میومد میگفت خانم خانم بدو حالا من باید میدویدم تا بهش برسم وگرنه خودش میرفت😐 هتل ک رسیدیم رفت نشست ک زود بره برا اتاق کلیدو ک گرفتیم چشمتون روز بد نبینه فقط میگفتم با خودم چه غلطی کردم ک اومدم😑تا میگفتن فلان مراسمه نامزدم بدو بدو میکرد نفر اول بودیم همیشه با همه قهرا و خوشیاش گذشت ک یه روز تو حرم داشت بارون میومد خادم گفت بیاین اینجا وقتی رفتیم دوتا شکلات بهمون داد تا شکلات و رفتیم بگیریم یه زنه پرید وسط شکلات و چنان گرفت ک خادم گفت بفرما این شکلاتم برا شما😐با این ک جوون بودیم ولی همیشه سوار این ماشینا(اسمش نمیدونم)😑 تو حرم میشدیم😂 کل مراسما رو شرکت کردیم خیلی خوب بود یعنی بگم ک عالی بود ولی همش قهر😐 بعد ک راهی شهرمون شدیم رفتیم بریم سوار ماشینمون بشیم حالا نه نگهبانه هست نه در پارکینگه بازه با اون چمدونه یه چرخ🤭از اینور به اونر میرفتیم ک یکی بیاد یا یه دری رو پیدا کنیم تا اینکه من به نامزدم گفتم برو زیر اون تور رد شو من بهت چمدونو میدم خلاصه رد شد و چمدون و دادم و رفتیم البته بگم ک تو اتوبوس ک بودیم نمیدونم اب از کجا بود کل چمدونا خیس شده بود 😐😑 رفتیم سوار ماشین شدیم دیدیم عع در جلویی باز بسته باز اون در و باز کردیم و درو هم بستیم وراهی خونه شدیم 🤩 ولی بگم خیلی خوش گذشت والانم منتظره طرح مادرانه ایم ک همسرم میگه اولین نفر ثبت نام کنیم😂😐 @ezdevaj_daneshjoei_yazd
سلام و خسته نباشید... اخ اخ یادم ک میفته گریه ام میگیره 😢رفتیم تو دانشگاه واسه ثبت نام نامزدم هرکار میکردم میگفت من نمیام با زور رفتم ثبت نام کردم حالا چشمتون روز بد نبینه نامزد بودیم و حامله 😐😶 زمانی ک ثبت نام کردیم تا روز موعد هروز یه تصمیمی میگرفت اقا یه روز میام یه روز نمیام تا بلاخره روز موعد رسید چمدون و بستیم و بعد از خداحافظی راهی شدیم با اتوبوس کاروان خواستیم بریم ک تا یزد باید میرفتیم بعد ک رسیدیم چمدونمون یه چرخ نداشت چنان کشیده میشد به زمین ک ادم از خجالت میمرد..😰تا رسیدیم به همه بعداز سخنرانی و ...راه افتادیم ساعات خوبی رو گذروندیم...تا اینکه رسیدیم من از قبل به نامزدم گفته بودم ک اونجا بخور و بخواب نیس فقط باید بدویی ک برسیم اون بدبختم یچی دیگه تو ذهنش تصور کرده بود تا اتوبوس میومد میگفت خانم خانم بدو حالا من باید میدویدم تا بهش برسم وگرنه خودش میرفت😐 هتل ک رسیدیم رفت نشست ک زود بره برا اتاق کلیدو ک گرفتیم چشمتون روز بد نبینه فقط میگفتم با خودم چه غلطی کردم ک اومدم😑تا میگفتن فلان مراسمه نامزدم بدو بدو میکرد نفر اول بودیم همیشه با همه قهرا و خوشیاش گذشت ک یه روز تو حرم داشت بارون میومد خادم گفت بیاین اینجا وقتی رفتیم دوتا شکلات بهمون داد تا شکلات و رفتیم بگیریم یه زنه پرید وسط شکلات و چنان گرفت ک خادم گفت بفرما این شکلاتم برا شما😐با این ک جوون بودیم ولی همیشه سوار این ماشینا(اسمش نمیدونم)😑 تو حرم میشدیم😂 کل مراسما رو شرکت کردیم خیلی خوب بود یعنی بگم ک عالی بود ولی همش قهر😐 بعد ک راهی شهرمون شدیم رفتیم بریم سوار ماشینمون بشیم حالا نه نگهبانه هست نه در پارکینگه بازه با اون چمدونه یه چرخ🤭از اینور به اونر میرفتیم ک یکی بیاد یا یه دری رو پیدا کنیم تا اینکه من به نامزدم گفتم برو زیر اون تور رد شو من بهت چمدونو میدم خلاصه رد شد و چمدون و دادم و رفتیم البته بگم ک تو اتوبوس ک بودیم نمیدونم اب از کجا بود کل چمدونا خیس شده بود 😐😑 رفتیم سوار ماشین شدیم دیدیم عع در جلویی باز بسته باز اون در و باز کردیم و درو هم بستیم وراهی خونه شدیم 🤩 ولی بگم خیلی خوش گذشت والانم منتظره طرح مادرانه ایم ک همسرم میگه اولین نفر ثبت نام کنیم😂😐 @ezdevaj_daneshjoei_yazd