eitaa logo
خودگویی
51 دنبال‌کننده
2 عکس
1 ویدیو
0 فایل
خودگویی یا حدیث نفس یکی از شگردهای ادبیات نمایشی است و آن گفتاری است که به طور قراردادی «فاقد مخاطب» است. این نوع گفتار معمولاً سیر اندیشه‌ها و افکار درونی شخص را بیان می‌کند. یادداشت‌های مشترک محمّد فدائی و پدرام کاویان
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسخ به رژیم؛ یک دلیل تازه برای گفتگو محمّد فدائی، پدرام کاویان شماره یک از دو اغلب اوقاتی که اتفاقات بزرگ و غیرمنتظره‌ای مثل تعدی اخیر صهیونیست‌های وحشی، فضای افکار عمومی را در کشور ملتهب می‌‌کند، با یک عادت آشنا در بین مسئولان روبرو می‌شویم؛ سکوت! اراده بر روشن نشدن ابعاد اتفاق. رها گزاردن پرسش‌ها و ابهاماتی که با سرعت زیاد در رسانه‌های مجازی تولید و بازنشر می‌شوند. سپس یک بیانیه‌ی کم‌رمق، مبهم، پرسش‌برانگیز و از تریبونی که معمولاً برای نخستین و آخرین بار نام آن مطرح می‌شود. مثلاً مرکز اطلاع‌رسانی دبیرخانه‌ی فرعی دستگاه فلان. ما که نمی‌دانیم. شاید واقعاً صد دلیل موجه، منطقی و عُقلایی برای این رفتار مسئولین وجود داشته باشد. شاید با یک راهبرد دفاع هیبریدی مواجه هستیم و همه چیز همان‌طور است که باید باشد. مثلاً شاید اینطور جمع‌بندی شده باشد که بهترین پاسخ به حمله‌ی رژیم، تغافل رسانه‌ای و ایجاد ابهام و سوال است. اصلاً شاید دستورالعمل و ابلاغیه‌ای در این راستا صادر شده باشد. با این وجود حتی یک دلیل از این صد دلیل هم برای ما باز نمی‌شود و مکتوم و مکنون می‌ماند. در نتیجه هیچکس از طول و عرض این سکوت، یا عمق و ارتفاع آن اتفاق خبری ندارد. اما بالاخره باید پذیرفت همین بی‌خبری، برای آدم‌های دلسوز، دلهره تولید می‌کند. مثل هر بی‌خبر و نگرانی از حال عزیز و نورِ چشمی. کم‌کم این گزاره‌ی تردیدآور و آزاردهنده به عنوان برآیندِ این فضا روی میز اذهان قرار می‌گیرد: «نکند همه چیز نابود شده باشد.» حالا چه می‌شود؟ واکنش هر عضو از اقشار ملت ایران چگونه است؟ چگونه باید باشد؟ مردم عادی چکار می‌کنند؟ نخبگان؟ رسانه‌ای‌ها؟ خوب که نگاه می‌کنیم مشاهده می‌شود آدم‌ها در جهان‌بینی خود مواضعی دارند. در مورد اقتصاد، جمهوری اسلامی، آمریکا، قیمت نان و بنزین، رابطه با اعراب و مثل این‌ها. اتفاقاتی مثل تعدی رژیم و این نوع واکنش مسئولان، اثرش تشدید و تقویت همین مواضع موجود است. مثلاً طیفی موضعشان این است که باید مشکلمان را با دنیا حل کنیم، این طیف در موضعش محکم می‌شود که «دیدید گفتیم» در مقابل طیف دیگری اعتقاد دارند باید گربه را دم حجله کشت، یک بار یک ناو هواپیمابر باید غرق شود تا آمریکا دست از سر ما بردارد؛ این طیف هم درست همزمان می‌گویند: «دیدید گفتیم» اخیراً مشاهده شده هر دو طیف ضمن اینکه در مورد یک پدیده‌ی واحد اظهارنظر و تحلیل ارائه می‌دهند، همزمان به یک گزاره نیز استناد می‌کنند. مثلاً سخنان رهبری. این دو نظرگاه تشدیدشده، برای تثبیت موضع خود، شروع به کوبیدن یکدیگر می‌کنند و هر یک دیگری را به نفوذ، خیانت، حماقت، بی‌سوادی و لمپنیسم متهم می‌کنند. منطقاً وقتی هر دو نظر یکدیگر را رد می‌کنند، نمی‌توانند همزمان درست باشند. یعنی نمی‌شود هم صلح با رژیم و آمریکا و هم جنگ با رژیم و آمریکا همزمان درست باشد. در بهترین حالت هم، یکی درست است و دیگری غلط. اما کدام؟ اگر هر دو غلط بودند چه؟ به نظر می‌رسد اغلب آدم‌ها فقط آن موضعی را که دوست می‌دارند قبول می‌کنند. ادراک گزینشی فرایندی است که طی آن افراد آنچه را که می‌پسندند درک کرده و نظراتی را که مخالف آن است، نادیده گرفته یا رد می‌کنند. ادراک گزینشی یک اصطلاح برای نشان‌دادن این رفتار ما آدم‌هاست که تمایل داریم به «همه چیز» از چارچوب داوری خود نگاه کنیم. طی این فرایند فهم پدیده‌ها بر اساس ترجیح قبلی و دلخواه ما صورت‌بندی می‌شود. در ثانی اگر به کلیت آدم‌ها یک تخصیص کوچک هم بزنیم و فقط ما ایرانی‌ها را در نظر بگیریم، مشاهده‌ می‌شود که اغلب دوست داریم یک موضع‌ و یک نظریه داشته باشیم که در مورد همه‌چیز کار بکند. نظریه‌ای در مورد «آلودگی هوا»، موضعی در مورد «حقوق معلمان»، نظرگاهی درباره‌ی «غذادادن به حیوانات»، دیدگاهی در رابطه با «پول نفت»، «گرانی»، «حجاب»، «شهرداری تهران»، «قالیباف»، «اصلاحات» و در مورد اخیر، «تعدی رژیم منحوس صهیونیست». جالب‌تر اینکه گاهی مواضع ما اساساً فکرنشده است و صرفاً مخالفت با طرف دیگر بحث، باعث می‌شود ما نظرگاه مخالف را انتخاب کرده و تا ثریا بر آن پافشاری کنیم. با هر بار مخالفت با یک جمله‌ی طرف مقابل، نظریه‌ی ما تکمیل می‌شود و کم‌کم حالت فکرشده به خود می‌گیرد، البته هرچند آن فکر غلط باشد. وقتی که صاحب نظرگاه خاص خود می‌شویم، خواه‌ناخواه به آن دلبستگی پیدا می‌کنیم، این چشمداشت را داریم که هرجا موضع طرف مقابل مطرح شد، پس یک سر بحث منم! کم‌کم آن موضع‌گیری کشکی، بخشی از هویت ما را شکل می‌دهد و هرگونه مخالفت با آن نظر، مخالفت با شخص ماست. مخالفت با گروه ما، مخالفت با نگرش ما به هستی. مخالفت با آرمان‌ها و قُدسیات ما. اندک اندک هم سطح مواضع از آن بحث‌های مصداقی فاصله گرفته و به لایه و سطح و جهانِ چپ و راست، شمال و جنوب، مستکبر و مستضعف، سطح آرمان‌ها و جهان‌بینی‌ها تسری می‌‌یابد. @fadaee_kavian
پاسخ به رژیم؛ یک دلیل تازه برای گفتگو محمّد فدائی، پدرام کاویان شماره دو از دو سطح موضع که کلان شد، ما صاحب یک ابرگزاره هستیم! حالا می‌توان با گفتن فقط یک جمله، در سطوحی راهبردی موضع‌گیری کرد. اکنون هم می‌توان به ترجیحات ذهنی پر و بال داد، هم باکلاس جلوه کرد. دیگر، کلام ما آلوده‌ی عینیت واقعی مصداق‌ها نیست، غلط هم باشد می‌تواند درست جلوه‌گری کند. ناحق هم باشد می‌تواند جلوه‌گاه حق باشد. به‌خصوص اگر فردی سخنور یا صاحب‌قلم باشیم. به قول ناصرخسرو قبادیانی: «حرب‌گه مرد سخن‌دان بسی صعب‌تر از معرکه و حملت است» کلان‌گویی به ما کمک می‌کند راحت‌تر نظریه صادر کنیم، بدون اینکه نیاز باشد مقدار زیادی بیاندیشیم یا شواهد و سند بیاوریم. مثلاً در برابر یک بحث کارشناسی در مورد قیمت بنزین می‌توان فرمایش کرد: «بگذار آخرش را بگویم: لیبرال‌ها می‌خواهند نابرابری اجتماعی را نهادینه کنند». یا در برابر یک نظر کارشناسی در مورد FATF می‌توان چنین افاضه فرمود: «باید ابتدا مشخص شود ما با دنیا سر جنگ داریم یا خیر.» با این شیوه‌ی مقتصدانه در بهره‌برداری از سلول‌های خاکستری مغز، احتمالات عقلانی در رد نظرگاه ما حاشیه‌ای جلوه می‌کنند، هرچند حتمی باشند. مهم ماییم که در یک تبادل نظر، بتوانیم موضع‌گیری محکمی داشته باشیم، اگرچه آن موضع غلط باشد. شاید آدم‌ها حوصله‌ی ابهام یا تنش‌های ذهنی طولانی را ندارند. جمع‌بندی سریع و تصمیم‌گیری صریح اساساً در بین ما یک حُسن است. برای همین است که رجزخوانی‌های خیال‌انگیز، کف و سوت بیشتری دریافت می‌کند. هرچه در کش‌وقوس‌های دشوار، مقام مسئول ایرانی متین‌تر باشد، از جانب ما متهم‌تر می‌شود. هرچه هم هرزچانه‌تر و گزافه‌گوتر، مورد تأییدتر. البته می‌گویند گذشتگان ما اینگونه نبوده‌اند. یک کشاورز ایرانی یک سال صبر می‌کرده تا محصول خود را به پول تبدیل کند. امروز درخواست نقدی پول از طرف راننده تاکسی اینترنتی به یک معضل سکوهای خدمات‌دهنده تبدیل شده است. یک بانوی فرشباف شاید یک سال تکاپو کند تا نقش خیال را بر تار و پودِ هنر بنگارد، تا کی این دفه‌زدن‌ها در آفرینش کلاله و ترنج، تبدیل به پول شود. امروز اما فروشنده‌ی خودرو اول پول را می‌گیرد تا بعد برای فروش خودرو بین خریداران بالقوه قرعه‌کشی کرده و خریداران بالفعل را معرفی نماید. بگذریم، برگردیم به رژیم نجس و منحط و ضدبشریت صهیونیستی. به قول متفکر مجاهد، شهید «جمال جعفر آل‌ابراهیم» یا همان «ابومهدی المهندس»، «در بحران‌ها باید عقل، سرد و دل گرم باشد»، عقل نباید اسیر هیجان گردد و دل نباید به ناامیدی سرد شود، این در ید اختیار انسان است، محیط هرچه که بخواهد باشد، اصلاً از بیخ و بن، بحرانی باشد. رمز پیروزی در درون ماست. بیایید نگاه کنیم ببینیم چقدر عقلمان سرد است و چقدر دلمان گرم. چقدر عاقلانه تحلیل می‌کنیم و چقدر عاشقانه امید می‌بندیم. سمّ ما ایرانی‌ها، هیجان است. هیجان باعث می‌شود عقلمان گرم شود و دلمان سرد. این را فوتبالیست‌های حاشیه‌ی جنوبی خلیج فارس در مسابقات با تیم‌های ما سال‌ها پیش فهمیده‌اند، یک نفر بازیکن میان‌رده مثل اکرم عفیف یازده بازیکن باتجربه‌ی ما را از دور بازی خارج می‌کند، با دوتا حرکت هیجان‌برانگیز و یک اشاره به سکوها. اخیراً هم کشتی‌گیران مدال‌آورمان را با دو تا چک، چنان عصبی می‌کنند که یک سال تمرین و تاکتیک را در سه دقیقه فراموش کنند، کانه هرگز کشتی‌گیر نبوده‌اند. شاید برای همین ما با مربی‌های متین مثل اسکوچیچ بهتر از مربی‌های پرهیجان و عصبی مثل کیروش نتیجه گرفته‌ایم. هر اتفاق بزرگ و هر مشغله‌ی تازه برای افکار عمومی، یک فرصت تازه است برای دوباره اندیشیدن و دوباره گفتگو کردن؛ یک فرصت دوباره برای عقلانی‌ کردن جو فکری و روانی جامعه، نه برای تشدید بُرندگی مواضع و تقویت گسل‌ها. اگر موضع ما در این اتفاق تأیید شده، یک دلیل تازه برای حرف ما خلق شده؛ پس من استدلالی‌تر، مستندتر و آرام‌تر از قبل می‌توانم گفتگو کنم. اگر موضع من تأیید نشده، یک دلیل برای بازاندیشی‌ کردن و بیشتر گفتگو کردن است. بهتر است به جای اینکه «بگوییم چه چیزی درست است»، تلاش کنیم «بفهمیم چه چیزی درست است». @fadaee_kavian
چرا پروژه‌های فرهنگ‌سازی ما پا نمی‌گیرند؟ فرهنگ‌سازی، کلیدی‌ترین سرفصل جلسات کمیسیون‌های تخصصی و حتی محافل دورهمی ماست. چرا همیشه می‌گوییم اولویت اصلی در فرهنگ‌سازی است و در همین حین اعتقاد داریم این مهم اغلب به درستی پا نگرفته است؟! محمّد فدائی و پدرام کاویان وقتی در حل یک مسئله‌ی ملّی نتایج مطلوبی به دست نیاید؛ سطح جلسات آسیب‌شناسی از مدار «بررسی‌های فرایندی» به مدار «امر فرهنگی» ترقی می‌کند. اغلب هم با این جمله‌ مواجه‌ایم: «اصل کار فرهنگ‌سازی است که متأسفانه انجام نمی‌شود». این جمله هرچند کلیشه‌ای است؛ اما همه‌جا درست به نظر می‌رسد. درواقع پاسخ اغلب نامعادلات ذهنی سیاست‌گذاران، فقدان فرهنگ‌سازی است. این پر سیمرغ چیست که بودنش همواره گره‌گشاست و نبودش، علت و دلیل هر حادثه‌ای؟ رعایت سرعت ایمن در رانندگی، حفظ طبیعت، اصلاح الگوی مصرف، رعایت حجاب شرعی و قانونی، آرامش اخلاقی در فضای مجازی، رأی به اصلح، احترام به اقوام، غرب‌شناسی در برابر غرب‌گرایی، سرانه مطالعه و غیره از مصادیق دغدغه‌هایی است که نوشداروی فرهنگ‌سازی برای آن‌ها تجویز شد. همیشه هم یک پرسش تحدی‌آمیز مطرح است که «چرا کنش‌های اجتماعی-فرهنگی مثل جمع‌آوری کمک برای آسیب‌دیدگان بلایای طبیعی، عزاداری سالار شهیدان(ع)، پیاده‌روی اربعین، اتحاد در برابر اجنبی و امثال این، با یا بدون دخالت حکومت جاری و ساری می‌گردد، اما موارد دیگر خیر.» به نظر می‌رسد این تفاوت به نگرش ما به امر فرهنگی برمی‌گردد. «فرهنگ» شامل دانش‌ها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هر آنچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه و از مدرسه‌ی جامعه می‌آموزد و در تعامل با افراد دیگر به کار می‌گیرد، است. درواقع فرهنگ، مظروف ظرف جامعه و اجتماعات انسانی است و بدون «پایبندی و نگهداری از سوی یک ظرف اجتماعی» از چند برگ کاغذ فراتر نمی‌رود. تفاوت رویدادهای فرهنگی گسترش‌یافته مثل پیاده‌روی اربعین با رویدادهای مصنوعی سرپا شده مثل برخی جشن‌های خیابانی، اتصال به ظرف اجتماع است. حتی اگر پیاده‌روی اربعین ممنوع شود، گروه‌هایی از جامعه با زور، از گذرگاه مرزی عبور کرده و این آیین را برپا می‌دارند، مانند سال 1399؛ اما در یک کوچه‌ متصل به خیابان انقلاب هم (که با پول شهرداری و سازمان تبلیغات و ... جشنی سرپا شده)، خبری از جریان اجتماعی اطعام مشاهده نمی‌شود. این لزوماً چیز بدی نیست، این قدرت فرهنگی یک اجتماع است که خودش تصمیم می‌گیرد در کدام زمان و مکان، آیینی را ظهور و بروز دهد. دستگاه‌ها چه بخواهند و چه نخواهند، مردم در روز عید غدیر به سادات تبریک می‌گویند و عیدی می‌گیرند؛ این اقدام اگر در برهه‌ای نیز ممنوع شود، طرفی نخواهد بست؛ همان‌گونه که میرپنج پهلوی در ممنوعیت عزاداری محرم ناکام ماند. درواقع فرهنگ ساختنی نیست که بتوان به بستر جامعه آن را تزریق کرد، بلکه کشف‌کردنی و گستردنی است. مردم یک الگوی رفتاری را در هم‌نوع خود می‌بینند و در صورت جلب‌شدن، آن را پذیرفته و وارد چرخه‌ی زندگی می‌کنند؛ مثل چیدمان لوکس منازل در قشر متوسط که در دهه 80 و 90 از قشر مرفه الهام گرفت. همین الگوبرداری در دهه 1400 به سوی چیدمان کمینه‌گرایانه (مینیمالیستی) حرکت کرد، بدون اینکه سیاست فرهنگی «اصلاح الگوی مصرف» تأثیری روی آن بگذارد؛ چه بسا چیدمان اخیر بسی پرهزینه‌تر باشد. وظیفه‌ی سیاستگذار و مدیر فرهنگی، کشف و گسترش است؛ نه ساخت و تولید! فرهنگ‌سازی بیش از آنکه نشدنی باشد، اسیر ذهن مدیرانی است که فرهنگی نمی‌اندیشند و گمان دارند با یک پروژه و همکاری بین دستگاهی، و به قول خودشان «اگر صداوسیما پای کار بیاید»، می‌توان با چند تیزر، تعدادی دیالوگ همسو در سریال‌ها و تبلیغات میدانی و ... یک تصمیم را به بستر جامعه تزریق کرد؛ غافل اینکه اساساً پیکان حرکت فرهنگ از بالا به پایین نیست؛ پایین به پایین است. فرهنگ را مردم از کسی نمی‌آموزند، به همدیگر عرضه می‌کنند. پیاده‌روی اربعین قبل از اینکه دریافت‌کننده‌ی خدمات زیرساختی مثل پرواز، تاکسی لب مرز، اتوبوس و ... شود، در گفتگوی نسبتاً نامفهوم عربی – فارسی ایرانی‌ها و عراقی‌ها بزرگ شد، در قرار و مداری که این دو گروه با هم گذاشتند، در روایتی که هر زائر از سفر خود برای دیگران کرد، در تجربیاتی که سینه به سینه پخش شد، در تقسیم وظایفی که دهان به دهان بسته می‌شد. حکومت، بهره‌بردار و ویرایشگر فرهنگ اربعین است، نه پایه‌گذار آن؛ با یا بدون حمایت او زیارت برقرار است. سیاستگذار اربعین، خود را نسبت به این حرکت مردمی، واکنش‌گر می‌بیند؛ برای همین موفق است. هروقت در کار فرهنگی نگاه، کنشگرانه، بالا به پایین، عاقل اندر سفیه و از موضع فعال ما یشاء باشد، پروژه‌ی فرهنگی پا نخواهد گرفت. برای مطالعه‌ی یادداشت‌های پیشین، در کانال «خودگویی» عضو شوید. @fadaee_kavian
شناخت منش بلند ایرانیان، بلندمنشی می‌خواهد. محمّد فدائی و پدرام کاویان اغلب عادت کرده‌ایم کاستی‌های رفتاری را که در بستر جامعه می‌بینیم به عنوان مسئله شناسایی کنیم و در پی راه‌حل باشیم. معمولاً هم این راه‌حل‌ها به دلیل وجود یک مقاومت اجتماعی بی‌نتیجه می‌ماند. مثلاً تردد خودرویی در ممنوعیت کرونایی، کاهش مصرف انرژی، استفاده از حمل و نقل عمومی، پارک دوبل، دور زدن صف، موتورسواری در پیاده‌رو و امثال این. در نگاه نخست، این رفتارها یک بی‌اعتنایی به قانون است، اما آیا کسانی که این کارها را می‌کنند یا می‌بینند، الزاماً قانون‌شکنی را مذموم می‌دانند؟ پاسخ به این سؤال به طرز غیرمنتظره‌ای خیر است! همه اغلب می‌گوییم: عجله دارد، لابد کار دارد، چه پلیس بی‌انصافی که جریمه نوشت! چه چیزی باعث می‌شود عقلانیت صُلب قانونی زیر پا گذاشته شود و این کار نه تنها قبح نداشته باشد، بلکه از جانب مردم حُسن دیده شود؟ در عمق این رفتار، «یک درک، اراده و کنش اجتماعی نهفته است.» ایرانی اسیر نظم‌های بلندمدت نیست، یک نظم جدید مطابق با ظرف زمان و مکان تشخیص می‌دهد و قرارداد می‌کند. این یعنی محوریت فکر. جامعه‌ی ایرانی را نمی‌توان محدود کرد، نه به این معنی که نشود، به این معنا که نمی‌گذارد محدودش کنی. یعنی فقط زمانی محدود می‌شود که خودش بخواهد. استقلال دارد. ما این قدرت را یا نمی‌بینیم یا به رسمیت نمی‌شناسیم و یا نهایتاً نمی‌پسندیم. جامعه‌ی ایرانی خودش تصمیم می‌گیرد از دریافت یارانه انصراف ندهد، حتی اگر همه یک‌صدا این را بخواهند. و در عین حال تصمیم می‌گیرد در صف ایستاده و در شرایطی سخت‌تر، طلای خود را به مردمی دیگر هبه کند! او با بحران شوخی می‌کند، به خاطرات تلخ خود می‌خندد. در دوران کرونا غارت‌گری نمی‌کند، دستگیری می‌کند. در صف دلار می‌ایستد ولی سالی ۱۴ همت صدقه می‌دهد! حکمرانی فرهنگی در ایران، جزء سخت‌ترین کارهای فکری در این جهان است، چراکه حکمران و مدیر ارشد فرهنگی با شخصیت مواجه است نه تیپ! طرفی که ادا نیست، خودش است، با جزئیاتی بسیار منحصر به فرد و ریزبافت. با نظرسنجی و افکارسنجی نمی‌توان فهمیدش. ۴۵ سال است که قوی‌ترین مردم‌شناسان جهان گمان می‌کنند شش ماه دیگر جامعه نظام حاکم را ساقط می‌کند؛ اما سر شش ماه همین مردم برای نظام شهید می‌دهند. این جامعه بی‌نظم نیست، نظم پیچیده دارد. نظم پیچیده‌ی یک شخصیت قدرتمند. این نظم پیچیده را می‌توانیم در طاق گنبد مسجد امام اصفهان پیدا کنیم، در قالی کرمان، یا خاتم شیراز، در مینیاتور، میناکاری، مقرنس‌کاری، تذهیب، غزل، شکسته نستعلیق و امثال این. حکمران فرهنگی با ابزارهایی که جهان‌های دیگر شناخته می‌شوند، نمی‌تواند جهان ایرانیان را بشناسد. شناساگر چون کودکی است که بخواهد پدربزرگ خود را درک کند. در عین گسل‌های قومی، فرهنگی، اقتصادی، جغرافیایی، زبانی و مذهبی که دارد، علیه اجنبی، بنیان مرصوص است. با اجنبی سر جنگ دارد اما پنج میلیون آواره را به آغوش کشیده و همسفره می‌کند. هر ۸ سال یک‌بار (برخلاف همه‌ی قواعد برنامه‌ریزی‌های راهبردی و بلندمدت) تصمیم می‌گیرد فرمان کشور را ۹۰ درجه بچرخاند! نه این‌که متوقع باشد، به راحتی راضی نمی‌شود. اندازه‌گیری دمای ایرانی با دماسنج‌های بازاری ممکن نیست؛ دماسنج جدیدی باید ساخت، با کف و سقفی در قواره‌ی این مردم. این اقیانوس، تشت آب نیست که با یک کف دست متلاطم شود، مثل پاییز ۱۴۰۱، که آرام بود. اما اگر وقت بازی بزرگان برسد، این جامعه به پا خواهد خواست و سونامی‌ او می‌تواند جهانی را غرق کند، مثل آخرالزمان. کسانی ایرانیان را خوب می‌فهمند که بدانند تفاوت «سطح و عمق این مردم» از کجا تا کجاست. مطالعه‌ی یادداشت‌های بیشتر در کانال خودگویی @fadaee_kavian
معادله‌ی انفعال ما بزرگ‌تریم یا حادثه؟ محمد فدائی و پدرام کاویان پس از شکست، طوری قافیه را می‌بازیم که اگر باید یک پله عقب‎نشینی کنیم، ده پله عقب می‌نشینیم. چیزی «در درون ماست» که ضعیف جلوه کنیم. چیزی روشنای امید را در دل ما می‌کُشد؛ ذره‌بینی درون ماست که شکست بیرون را صد برابر بزرگ‌تر می‌بیند، طوری‌که فکر می‌کنیم، دیگر تمام شد، دیگر تمام شدیم. معمولاً پشت جبهه چند رخداد سربرمی‌آورند و بدون اینکه با هم رابطه‌ای داشته باشند، همدیگر را تقویت کرده و یک اثر هم‌ساز تولید می‌کنند که خروجی‌اش ناامیدی است. گروهی از ما زبان و قلم برّانی داریم و طوری نقد می‌کنیم که اصل مقاومت زیر سوال می‌رود. گروهی با شکست مرزبندی کرده و اعتقاد داریم: «دیدید گفتیم». یک عده سکوت کرده و ترجیح می‌دهیم فقط سخنگوی پیروزی‌ها بمانیم. دسته‌ای هم که نمی‌فهمند جزئی از مایند تحقیر کرده و به شکست ما (و خودشان) می‌خندند. این‌ها اجزای فرمول معادله‌ای هستند که یک پله شکست را به ده پله تبدیل می‌کنند؛ معادله‌ی انفعال. ادامه: https://eitaa.com/fadaee_kavian/12 مطالعه‌ی یادداشت‌های بیشتر در کانال خودگویی @fadaee_kavian
معادله‌ی انفعال ما بزرگ‌تریم یا حادثه؟ محمد فدائی و پدرام کاویان پس از شکست، طوری قافیه را می‌بازیم که اگر باید یک پله عقب‎نشینی کنیم، ده پله عقب می‌نشینیم. چیزی «در درون ماست» که ضعیف جلوه کنیم. چیزی روشنای امید را در دل ما می‌کُشد؛ ذره‌بینی درون ماست که شکست بیرون را صد برابر بزرگ‌تر می‌بیند، طوری‌که فکر می‌کنیم، دیگر تمام شد، دیگر تمام شدیم. معمولاً پشت جبهه چند رخداد سربرمی‌آورند و بدون اینکه با هم رابطه‌ای داشته باشند، همدیگر را تقویت کرده و یک اثر هم‌ساز تولید می‌کنند که خروجی‌اش ناامیدی است. گروهی از ما زبان و قلم برّانی داریم و طوری نقد می‌کنیم که اصل مقاومت زیر سوال می‌رود. گروهی با شکست مرزبندی کرده و اعتقاد داریم: «دیدید گفتیم». یک عده سکوت کرده و ترجیح می‌دهیم فقط سخنگوی پیروزی‌ها بمانیم. دسته‌ای هم که نمی‌فهمند جزئی از مایند تحقیر کرده و به شکست ما (و خودشان) می‌خندند. این‌ها اجزای فرمول معادله‌ای هستند که یک پله شکست را به ده پله تبدیل می‌کنند؛ معادله‌ی انفعال. شاید این منفی‌بافی ما علتش همین منفی‌زیستی‌ای باشد که چند وقتی است گریبان جامعه را گرفته. همین که خوشبختی را انکار کنیم، داشته‌هایمان را نبینیم، طوری در مورد زندگی سخن بگوییم که انگار همینک با مشقت سر از باتلاق فلاکت بیرون کرده‌ و کلامی با مخاطب سخن گفته‌ایم و باز برمی‌گردیم زیر باتلاق فلک‌زدگی و شوربختی. هرچه هم گوینده زندگی موفق‌تر و خوشحال‌تری داشته باشد، بیشتر باید اظهار استیصال و شوربختی کند. فکر می‌کنیم «نغوذباالله حافظ‌بودن خدایی که باید شُکر شود، کم‌تر از چشمِ بد‌نظرِ شنونده است!» نفی آن دیگریِ دست‌اندرکار، حرّیت و آزادمنشی است. هرچه نقد برّنده‌تر، حرّیت بیش‌تر. چون او عامل باخت است و شایسته‌ی سرزنش. ما حق داریم عصبانی باشیم و اعتراض کنیم. بسیار خوب، اما اگر حرف ما سازنده نباشد و جورچین انفعال را تکمیل کرد و دشمن‌شاد شدیم چه؟ باز هم حق داریم؟ اصلاً حق چیست؟ حق همین جبهه‌ای که ما در آنیم و پیروزی و شکست دارد نیست؟ یا فقط وقتی پیروز شویم حقیم؟ با غده‌ی سرطانی اسرائیل برای این مسئله داریم که جلوی رشد نوع بشر را می‌گیرد. با استکبار و صهیونیزم مبارزه می‌کنیم تا جلوی رشدمان را نگیرد. پیروز می‌شویم تا رشد کنیم، شکست هم می‌خوریم تا رشد کنیم. شکستی که درون ما را رشد ندهد و منفعل کند، تسلیم خودخواسته است. این دیگر به نوع زدن دشمن ارتباط ندارد، به نوع خوردن خودمان وابسته است. این شکست در درون «یحیی سنوار» اتفاق نیفتاد. برای همین کودکان یتیم فلسطینی در خرابه‌های غزه روی مبل‌های خاکی نشسته و گارد پیروزی سنوار را بازی می‌کنند. او یک دقیقه قبل از اینکه توسط دشمن کشته شود، در حالی که محاصره بود، گارد پیروزی داشت. چون درونش پیروزی ریشه دوانده بود. او باور داشت حق است و حضرت حق با اوست. ما یادمان می‌رود که نَقذِف بالحق على الباطل فَيَدمَغُه فإذا هو زاهق که یعنی «حقیقت را بر سر توهم می‌کوبیم تا آن را هلاک سازد و اینگونه توهم محو می‌شود». وقتی رهبری در مورد شکست حرف می‌زنند، همه امیدوار می‌شویم. می‌توان در تحلیل 100% واقع‌گرا بود و به شکست اذعان کرد اما این به انفعال ختم نشود. این «به درون ما» ربط دارد که امید به جامعه تزریق کنیم تا خلاقیت و ابتکار در پیش بگیرد، یا ناامیدی تا تسلیم شود. این حال را همه تجربه کرده‌ایم، در بهجت بعد از روضه‌ی اهل بیت(ع)، که همه‌اش مرثیه و مصیبت است اما حال ما را خوب می‌کند. تحلیل درست، نتیجه‌اش بهجت خاطر است و تحلیل نادرست، انفعال‌آفرین. این حال خوب، موضوعیت دارد. این حال خوب می‌تواند روایت قرآن (حق) از شکست در جنگ احد باشد، اما حال همه را خوب کند، چون وعده‌ی پیروزی حق را ملکه‌ی اذهان می‌سازد. مطالعه‌ی یادداشت‌های بیشتر در کانال خودگویی @fadaee_kavian
دو نکته در مورد قانون عفاف و حجاب محمد فدائی و پدرام کاویان اول. فرامتن قانون حجاب، درک محجبه‌هاست. در کشمکش‌های اجتماعی، از نگاه حکمران فرهنگی دو طیف کلی داریم: خوب‌ها و بدها. بدها را معضل می‌بینیم، اسمشان را می‌گذاریم جامعه‌ی هدف و برایشان کار می‌کنیم. مثلا در موضوع حجاب، خوب‌ها همان محجبه‌هایند، بدها هم بدحجاب‌ها و بی‌حجاب‌ها. ما دوست داریم بی‌/بدحجاب‌ها را باحجاب کنیم؛ خوب‌کردن بدها. نوعاً می‌گوییم اگر اعتقادشان درست شود، خوب می‌شوند و حجاب را انتخاب می‌کنند. فلذا کار تبلیغی را مثلاً در مدرسه یا دانشگاه به عنوان یک اقدام اثربخش نشانه می‌رویم. غلط هم نیست اما از یک نکته‌ی راهبردی غفلت می‌کنیم. درست است که عرصه‌ی زندگی اجتماعی، محل انتخاب است، اما آدم‌ها اغلب بر اساس اعتقادشان انتخاب نمی‌کنند، بلکه بر اساس اعتمادشان انتخاب می‌کنند. تعارف را باید کنار گذاشت. حجاب «امروز» یک محدودیت است! فقط به زبان آوردن آن تابو شده، چون حکمران فرهنگی دوست ندارد ظرفیت خود را درگیر خوب‌ها هم کند. زندگی محجبه‌ها را در اموری مثل اشتغال، خرید، تفریح‌، سفر، ورزش روزانه، انتخاب دانشگاه، مراجعه به پزشک، اتاق عمل و در تردد روزانه نگاه کنیم. سختی باحجابی بیشتر است یا بی‌اعتنایی به حجاب؟ دختر نوجوانی را در نظر بگیرید که ما او را مجبور کرده‌ایم برای رسیدگی‌های پیراپزشکی جلوی یک مرد، نیمه برهنه شود یا در زندگی روزانه باید در صندلی عقب تاکسی به یک مرد بچسبد یا وقتی خیلی عجله دارد به مرد راکب موتور. بسیار خوب، او دیگر چرا باید موهای خود را جلوی پسرعمویش بپوشاند؟ اولین اقدام در سیاست حجاب و عفاف، باید تسهیل زندگی محجبه‌ها باشد. طوری که همه اعتماد کنند که در صورت پیوستن به این جریان، زندگی رضایت‌بخشی خواهند داشت. محدود نیستند. لازم نیست برای رفع نیازهای روزمره به اندازه‌ی سه، چهار مرد تکاپو کنند. ببینند جریان اصلی زندگی روزمره متعلق به آنان است، اکثریت‌ مطلق هستند. باید ببینند محجبه شدن، پایان امکان زندگی راحت نیست؛ بلکه شروع تازه‌ای از سبک تازه‌ای از زندگی است. به قول شاعر، اول بروب خانه، دگر میهمان طلب.دوم. خدمات متقابل قانون و عرف در ادراک اجتماعی در طی دهه 1390، جامعه شامل دو دسته‌ی باحجاب‌ها و بدحجاب‌ها می‌شد که گروه دوم خود را اکثریت قلمداد کرده و ذی‌حق می‌دیدند. روند اجتماعی پس از پاییز 1401 برای اولین بار جامعه‌ی متعهد به حجاب را در ادراک اجتماعی از حالت اقلیت (چادر و پوشش کامل) به اکثریت (چادر، پوشش کامل و کم‌حجاب‌های باروسری) تبدیل و در برابر گروه مکشفه‌ها و شهوانی‌پوشان قرار داد. افرادی که به هر نحو امروز روسری سر می‌کنند، چیزی درونشان برای تعهد به حجاب است و این یک بازاندیشی اجتماعی در عرف روز جامعه است. بار دیگر، فرصتی از بطن تهدید برای ما روییده است. این رخداد تاریخی فرصتی است تا قانون به کمک عرف بیاید و مرزها را تثبیت کند. بلندپروازی می‌تواند این فرصت مهم یعنی «مهار شهوانی‌گردی و کشف حجاب» را از کشور سلب کند. گروهی از عقلا (A) فرصت فوق را به خوبی ادراک کرده‌اند و گروهی از کمال‌گرایان (B) نیز کماکان به دنبال فتح مرزها آن‌سوی عرف‌اند. قانون «عفاف و حجاب»، گویی حاصل اجتماع نظرات این دو گروه است (AՍB) و این اجتماع ممکن است فرصت تازه‌بدست‌آمده‌ را دوباره به تهدید بدل ‌کند. معماری صحیح سیاست فرهنگی، کنش قانونی و قهری در مرز پذیرفته‌شده‌ی جامعه (عرف) و کنش تبیینی و تبلیغی برای حرکت خودخواسته و ارادی از مرز تثبیت‌شده (عرف) به سمت قله‌ی نیکی و درستی (خیر) است. فعلِ خیر، دعوت است و فعلِ معروف، امر. وَلتَكُن مِنكُم أُمَّةٌ يَدعونَ إِلَى الخَيرِ وَيَأمُرونَ بِالمَعروفِ وَيَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ. قانون عفاف و حجاب، رسمیت‌بخشی به عرف را به درستی دریافته اما با نادیده گرفتن عقلانیت متناسب با این رسمیت‌بخشی و دلالت‌های سیاسی و سیاستی آن، از تولید یک نیروی فراگیر برای اصلاح عاجز می‌ماند. لذا دعوت به خوانش متن قانون، جای عدم درک فرامتن حول پدیده‌ی حجاب در ایران را نمی‌گیرد. شاید اگر این فرامتن ادراک می‌شد، سخنگوی این قانون یک بانو با پوشش عرفی بود و عرف جامعه‌ی اسلامی به عنوان مرز در دسترس، جای آرزوهای فرامرزی فعلاً دور از دسترس می‌نشست. مطالعه‌ی یادداشت‌های بیشتر در کانال خودگویی @fadaee_kavian
کوک ناکوک زهر مار محمّد فدائی و پدرام کاویان از ابتدای دهه‌ی 90 ضرورتاً روحیه‌ای درون بعضی از ما شکل گرفت که اشکالات را هم ببینیم و هرجا شد به قصد اصلاح، نقد کنیم. به تدریج که این رفتار رشد کرد، به «نقد درون‌گفتمانی» معروف شد. به علاوه، روحیه‌ی نقدشنوی و نقدپذیری از تابو خارج شد و کج دار و مریز ارزش گرفت. این روحیه که نمک کار برای انقلاب بود، به زبان برخی مزه کرد و اشتغالشان شد نقد. وقتی ما عادت کنیم به نقد، دال نقد زدوده می‌شود و نق باقی می‌ماند. افراد نق‌نقو ناخواسته دچار دو انفعال می‌شوند. نخست چون بر سر همه نق می‌زنند، به تدریج از همه جدا شده و یک کُلُنی از اقلیت شکل می‌گیرد. حیات این اقلیت در وجود کاستی در دیگران است و به همین علت باید یا کاستی‌یابی کند، یا کاستی‌سازی. بنابراین اگر توطئه‌ای حس شد که الحمدلله، اگر نشد، توهم توطئه یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر خواهد بود. انفعال دوم، اصرار به الصاق برچسب است که همان فحاشی نسبتاً مودبانه بوده و حکایت از خالی بودن چنته از مغز و محتواست. خطاب‌های لیبرال، سکولار، صورتی، خائن، نفوذی، بی‌بصیرت، وفاقی و ... فحش‌های دم دستی شده و شاهدیم برخی بدون اینکه حتی معنای این الفاظ را بدانند، مخاطبان خود را در این دسته‌های متکثرِ در حال توسعه، اصطلاحاً «جریان‌شناسی» می‌کنند. زاویه گرفتن از اخلاق اگر در حد افراد باقی بماند شاید مسئله‌ی جدیدی نباشد، اما وقتی شکل یک جریان به خود گرفت، آن‌وقت مثل یک زخم چرکین، بدن جامعه را تهدید می‌کند. در اینجا جامعه‌ی مؤمنین را. گفت «هرچه بگندد نمکش می‌زنند، وای به روزی که بگندد نمک». شبه‌جریانی اکنون در کشور نموّ یافته و حیات خود را در نقد افراطی، سیاه‌بینی، بزرگنمایی در کاستی‌ها، زخم زبان در شکست‌ها و انقطاع امید از هرکس و هرچیز می‌بیند. گروهی که جوّ زیست بچه‌های حزب‌الهی را زهر مار می‌کند. طوری‌که ادراک سعادت ملی را گناه بدانند و ذره‌ای نقاط مثبت در نظام اسلامی را توهم قلمداد کنند. از یک سخنرانی دوساعته‌ی خوب، یک جمله‌ی بد را پیراهن عثمان می‌کنند، موصوف آنان آمیخته است با سونامی، سیاه‌چاله، ته دره، اوج فلاکت، تیره‌بختی، تنگنا و امثال این. نه دروازه‌بانی می‌کنند، نه دفاع، نه حمله، نه گل؛ فقط تماشاچی‌های پیگیری هستند که کارشان تحقیر و توهین به تیم خودی است. بدون اینکه درک کنند این رفتار به نفع تیم حریف است. وقتی همه‌کارِ همه‌کس غلط باشد، پس تشخیص سره از ناسره «سالبه به انتفاء موضوع» است. هر داده‌ای بدون نیاز به صحت‌سنجی، فراتحلیل می‌شود. این نوع خاص از کنش که به دعوا نزدیک‌تر است جریان حق را خجل و با تشدید اختلافات، اجازه‌ی شنیده‌شدن راه‌حل‌های ایجابی را سلب می‌کند. به علاوه طرف مقابل را (از هر سلیقه و جناحی) به دلیل برانگیختگی حاصل از شنیدن ناسزا، از هدایت و نصیحت محروم می‌سازد. اگر ما به میزانسن رهبر انقلاب در چیدمان حکمرانی جمهوری اسلامی نگاه کنیم، تأکید بر قدرت، آرامش، انسجام و حرکت به سوی قله موضوعیت دارد. میزانسن جریان نقد افراطی، ضعف، تشویش، دوقطبی و سقوط به ته دره است. وقتی در میزانسن رهبر بخواهیم بازی کنیم باید به فکر حل مسئله، خلق راه حل، ابتکار و خلاقیت، ایمان و تکاپو باشیم. در میزانسن آنان ولی باید حمله، تهدید، افشا و مرزبندی کرد. به زبان ساده وقتی به دست آنان کوک می‌شوی خود را در «منظومه‌ی کلام رهبری» و در «جریان زندگی روزانه» ناکوک می‌بینی. قطب‌نمای هر انسان انقلابی، در میزان و جهت حرکتی است که برای رسیدن و رساندن به آرمان‌های انقلاب به آن خو کرده. اگر فهممان از انقلابی‌بودن، ترمز کشیدن به منظور برپاسازی یک انقلاب جدید باشد که باید همه چیز و همه کس را بکوبیم تا از نقطه‌ی صفر و از نو ساخته شود، ما ضدّانقلابیم. مطالعه‌ی یادداشت‌های بیشتر در کانال خودگویی @Fadaee_Kavian
ققنوس‌وار محمّد فدائی و پدرام کاویان هنوز هُرم فقدان حاج‌قاسم دل‌ را می‌سوزاند. هرچه بیشتر می‌گذرد، بیشتر درک می‌کنیم چه کسی را از دست دادیم، دشمن چه کسی را از ما گرفت. در یک نگاه کلی می‌توان گفت عروج شهید سلیمانی دو حس عمیق توأمان برای ما به همراه داشت. یک، مرثیه‌ برای آن داشته‌ی عزیزی که از دست دادیم و دو، رشک بردن به جایگاه فراتاریخی او. این جایگاه چگونه بدست آمد؟ https://eitaa.com/fadaee_kavian/16 مطالعه‌ی یادداشت‌های بیشتر در کانال خودگویی @Fadaee_Kavian
ققنوس‌وار محمّد فدائی و پدرام کاویان هنوز هُرم فقدان حاج‌قاسم دل‌ را می‌سوزاند. هرچه بیشتر می‌گذرد، بیشتر درک می‌کنیم چه کسی را از دست دادیم، دشمن چه کسی را از ما گرفت. در یک نگاه کلی می‌توان گفت عروج شهید سلیمانی دو حس عمیق توأمان برای ما به همراه داشت. یک، مرثیه‌ برای آن داشته‌ی عزیزی که از دست دادیم و دو، رشک بردن به جایگاه فراتاریخی او. این جایگاه چگونه بدست آمد؟ شهید سلیمانی هرچند مولود نهاد مبارزات انقلابی حضرت امام(ره) بود و پس از آن با رشادت‌های کم‌بدیل در دفاع مقدس و سپس جنوب شرق کشور خدمات ارزنده‌ای به ملت ایران عرضه کرد، اما آن رویدادی که سردار سلیمانی را حاج‌قاسم کرد، آن برنامه‌ای بود که غرب برای ما طراحی کرده بود؛ ناامن‌سازی پایدار غرب آسیا. از دل موج‌های سهمگین ناامن‌سازی که با حضور مستقیم ناتو برای بسترسازی آشفتگی در عراق و افغانستان شکل گرفت؛ شامل کاشت، داشت و برداشت سلفی‌گری تروریستی و سپس جنگ صوری با آنان برای حضور در منطقه، بمباران مجالس و تجمعات مردم عادی، تشکیل دولت‌های ضعیف یا دیکتاتور، تشدید گسل‌های مذهبی و قومیتی و ایجاد بحران غذا، بهداشت و ...، مردی در ایران رشید شد که نقش آب بر آتش را ایفا کرد. آنچه که غرب درک نمی‌کند، الگویی از هویت‌یابی انسان ایرانی مسلمان تکامل‌یافته بود که اتفاقاً وقتی تضعیفش کنی، تکمیل می‌شود. شخصیت بلند حاج‌قاسم حائز این ویژگی فراارزشمند است که مثل ققنوس، از دل خانه‌ای به آتش‌کشیده حیات یافته و با سوختن آغاز می‌شود. ما در تاریخ چهل و اندی ساله، فقط زمانی گوی پیروزی در رسانه را از غرب می‌رباییم که او بخواهد. این پذیرش خودخواسته‌ی شکست فقط در چند برهه رقم خورده: 1. شکست طبس 2. حمله به عین‌الاسد 3. حملات رژیم نجس صهیونیستی به خاک ایران. در هیچ یک از این سه پیروزی ما، غرب نه تنها در رسانه فراروایتی در مقابل روایت ایران جعل یا خلق نکرده، بلکه عمدتاً سکوت پیشه کرده. زیرا مطمئن است اگر کارد به استخوان انسان ایرانی مسلمان برسد، هویتی تحت فشار تکاملی، نظیر حاج‌قاسم شکوفا می‌شود. این ویژگی، آن علتی است که غرب را از ایجاد منازعه‌ی مستقیم بزرگ با ایران بر حذر می‌دارد. برعکس، راهبرد فشار غیرمستقیم طولانی از طریق محاصره را اولویت می‌بخشد. چراکه مطمئن است اثر خودویرانگری، خودانتحاری و خوددرگیری خواص ایرانی با یکدیگر بیش از زور هر دشمن خارجی است. همان علتی که شهید سلیمانی با هوش ناب خود، جمهوری اسلامی را حرم می‌نامد. زیرا حرم جای نزاع نیست، در حرم کسی دیگری را بی‌حرمت نمی‌کند. همه فرض می‌بینند در حرم آرامش برقرار باشد. هدف از حضور در حرم نیل به خداست، نه اثبات خود. بعداً در این رابطه به تفصیل خودگویی خواهیم کرد. مطالعه‌ی یادداشت‌های بیشتر در کانال خودگویی @Fadaee_Kavian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشباه الرجال، حلوم الاطفال محمد فدائی و پدرام کاویان نگاه به آمدوشد رجال در تاریخ معاصر نشان می‌دهد قهرمانان از دل کتاب‌ها، روزنامه‌ها و تمجید این‌وآن خلق نمی‌شوند. قهرمان از میان بحران و در دل میدان متولد می‌شود. گویی بحران، زهدان قهرمان بوده و او را می‌زاید. مثل امیرکبیر در بحران سیاسی و ارضی با روسیه و عثمانی، حسام‌السلطنه در بحران هرات، تختی و سیاهی فقر در تهران، خرازی، باکری، همت و متوسلیان در مقابله با رژیم بعث، حججی در برابر داعش و همین‌طور حاج‌قاسم، ابومهدی، سیدحسن، سنوار و ... کار قهرمان، کنش و واکنش با بحران است نه روایت آن. مرثیه‌سرایی نمی‌کند، گلایه‌پیشه نیست، نقالی و پرد‌ه‌خوانی شاخص فلاکت، تورم و ناترازی نمی‌کند. بیش از یک دهه شده که اغلب سیاست‌مداران ما دیگر شمایل قهرمان ندارند. به جای دل‌آرامی دادن به مردم، بیش‌نمایی بحران را در ذهن مردم سرازیر می‌کنند. به تعبیری عرصه‌ی سیاست به لوسی گراییده. ادامه در پیوند: https://eitaa.com/fadaee_kavian/18 مطالعه‌ی یادداشت‌های بیشتر در کانال خودگویی @Fadaee_Kavian
اشباه الرجال، حلوم الاطفال محمد فدائی و پدرام کاویان نگاه به آمدوشد رجال در تاریخ معاصر نشان می‌دهد قهرمانان از دل کتاب‌ها، روزنامه‌ها و تمجید این‌وآن خلق نمی‌شوند. قهرمان از میان بحران و در دل میدان متولد می‌شود. گویی بحران، زهدان قهرمان بوده و او را می‌زاید. مثل امیرکبیر در بحران سیاسی و ارضی با روسیه و عثمانی، حسام‌السلطنه در بحران هرات، تختی و سیاهی فقر در تهران، خرازی، باکری، همت و متوسلیان در مقابله با رژیم بعث، حججی در برابر داعش و همین‌طور حاج‌قاسم، ابومهدی، سیدحسن، سنوار و ... کار قهرمان، کنش و واکنش با بحران است نه روایت آن. مرثیه‌سرایی نمی‌کند، گلایه‌پیشه نیست، نقالی و پرد‌ه‌خوانی شاخص فلاکت، تورم و ناترازی نمی‌کند. بیش از یک دهه شده که اغلب سیاست‌مداران ما دیگر شمایل قهرمان ندارند. به جای دل‌آرامی دادن به مردم، بیش‌نمایی بحران را در ذهن مردم سرازیر می‌کنند. به تعبیری عرصه‌ی سیاست به لوسی گراییده. پدری را در نظر بگیرید که در چالش‌های زندگی، به جای حل مسئله، ناله سر دهد. وقتی از خرابی تأسیسات منزل آگاه شد در پاسخ گریه کند، در دیرکرد اقساط همه را جمع کند و به سر و صورت خود بزند. برای خرید مایحتاج، واویلا بگوید. برای مشکلات مختلف فرزندان بگومگو درست کند. دیگر نه این مذکر پدر است نه آن مسقّف خانه. بخش قابل توجهی از سیاست‌مداران ما نُنُر شده‌اند. تصور دارند باید مدام از کسری بودجه، ناترازی انرژی، قاچاق و ... مرثیه ببافند. شاید تصور می‌کنند بروزات پرابلماتیک در فضای مجازی، سخنرانی و مصاحبه، از آنان چهره‌ای واقع‌بین و مردمی می‌سازد. مثلاً یکی تهدید می‌کند که «نگذارید به مردم بگویم چه شرایطی را در این دوره تحویل گرفته‌ایم!» تصور اینکه کشورداری یعنی یک روزِ آرمانی وجود دارد که تمام مسائل حل شده و با هم می‌نشینیم و از رفاه ایجادشده لذت می‌بریم، سوء تصور پزشکی است که خیال کند روزی همه‌ی انسان‌ها در سلامت خواهند بود و این پایان همه‌ی بیماری‌هاست یا نانوایی که گمان کند روزی باید فرابرسد که همه‌ی محل سیر باشند و دیگر نیاز نباشد نانی بپزد! اساساً هرکس در جامعه مسئول رفع چیزی است و سیاست‌مدار مسئول رفع بحران. برای همین سیاست‌مداران قابل، قهرمان ملت خود هستند. در مقابل، سیاست‌مدار لوس از بحران گریزان است. فقط شرایط آرام و آسان را برای فعالیت می‌خواهد. مثل بازرگان و تهدید آمریکا. لوس بودن موجب می‌شود که واقعیت‌ها وارونه دیده شوند. به عنوان مثال، بزرگ‌ترین و سخاوتمندانه‌ترین سیاست توزیع انرژی در تاریخ جهان، که در قالب خطوط گسترده برق، لوله‌های گاز و تأمین بنزین دولتی، که باردهی یک برنامه ملی پس از نیم قرن تلاش شبانه‌روزی است، به گونه‌ای به ضد ماهیت اجتماعی خود تبدیل می‌شود که به جای افتخار به آن و اصلاح نواقص طبیعی، به عنوان یک بحران جدید تلقی گردد. کشوری که تلاش کرده در خلیج فارس با فناوری و سرمایه نامحدود آمریکا و اروپا رقابت کند و پس از سی سال مسابقه، مثلاً در برداشت از ابرمخزن پارس جنوبی از رقبای قدرتمند خود پیشی بگیرد، وقتی کارش به لوس‌بازی برسد، با این گزاره‌ی برساختی مواجه می‌شود که «شمال خلیج فارس از جنوب آن عقب افتاده است». گویی نیاز است روشن شود که ورزشکاری که در کوه ۵۰۰ متر صعود کرده، از تاجری که با بالگرد به قله رسیده، کوهنوردتر است. کشورداری یعنی اینکه نگذاری آب در دل مردم تکان بخورد و این هم البته به معنی جاروکردن خاکروبه زیر فرش و کتمان مسئله نیست، به معنی قامت راست کردن و کمر همت بستن برای حل فوری و پایدار مسئله است، چنان یک قهرمان. ته خواست سیاست‌مدار لوس این هدف کودکانه است که اعلام کرده باشد تقصیر من نیست، من نبودم، او بود. اما قهرمان اصلاً چون بحرانی وجود دارد پا به میدان می‌گذارد. پرواضح است که نباید دلهره بگیرد و نباید دلهره منتقل کند. او که خودش دلهره خلق می‌کند ضدّقهرمان است. برای همین، فقط قهرمان‌ها حق دارند و بایست وارد سیاست شوند. مطالعه‌ی یادداشت‌های بیشتر در کانال خودگویی @Fadaee_Kavian