eitaa logo
خادمین شهدا_فدک
136 دنبال‌کننده
3هزار عکس
455 ویدیو
4 فایل
راه ارتباطی با گروه خادمین شهدا_فدک: @pelak44_ir آپارات: aparat.com/fadak44.ir کانال بله: https://ble.ir/fadak44_ir پنجمین صفحه‌ی اینستاگرام ما: pelak44.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
19.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 صحبت های پدر را بشنوید ما ارثیه‌ای عمیق‌تر از پدران و مادران شهدا نداریم قدر بدانید که زود دیر می‌شود... 🥀 ❤️ 🌱 @fadak44_ir
▫️ریشه زندگی باید سالم باشه این را آقا سید رضا، برادر شهیدان سید عطاءالله و سید اکبر برایمان گفت. وقتی که ازش خواستیم کمی از دو برادر شهیدش برایمان بگوید صحبت را از نان حلال پدر آغاز کرد، می‌گفت سید اکبر بسیار شیطان بوده و به قول معروف آتش می‌سوزانده اما نان حلال پدر باعث شده بود راهش را درست انتخاب کند، آن هم راهِ امام حسین (ع) ▫️زینب سادات از پدرش گفت، از بابا عطا زینب دختر دوم بابا عطا است و دو سال و نیمه بوده که پدرش به شهادت رسیده. او هیچ خاطره‌ای از پدر به یاد ندارد اما این سال‌ها تمام تلاشش را کرده تا پدر را از قول دوست و آشنا و فامیل بشناسد. ▫️عمه خانم هم بود، تنها عمه‌ی زینب سادات خواهر بزرگتر اکبر و خواهر کوچک‌تر عطاالله خواهر به سیدعطاالله که رسید با یک شعر شروع به صحبت کرد: ذره پرور باش تا خورشید تابانت کنند و ادامه داد بابا عطا نمونه بارز این شعر بود. از قول اکبر حرفی زدند که حجت ولایت مداری را برایمان تمام کرد: سیداکبر زمانی که از او خواسته بودند بماند و به جبهه نرود گفته بود: ما هفت برادریم و هنوز هیچ کداممان شهید نشده‌ایم، ما نباید اجازه دهیم حرف امام زمین بماند. ▫️جمعه صبح با دوستان فدک مهمان خانواده شهیدان سیداکبر و سید عطاالله میرمحمدی بودیم. در انتهای برنامه مثل همیشه ذکر مصیبت خوانده شد اما این‌بار با همیشه فرق داشت. اینبار بلندگو به دست مداح در گوشه مجلس سپرده نشد، بلندگو را به اسپیکر گوشی چسباندند تا صدای مداحیِ بابا عطا دل‌هایمان را روانه کربلا کند و این بار دل‌هایمان با نوای کسانی که دیگر در بینمان نیستند به لرزه افتاد... ▫️ در ۱۹ مهر سال ۶۱ در جبهه سومار و در ۷ اسفند سال ۶۲ در جزیره مجنون به شهادت رسیده‌اند. 📸 گزارش تصویری از دیدار با خانواده شهیدان سید اکبر میرمحمدی و سید عطاالله میرمحمدی 🌱 @fadak44_ir
📸 گزارش تصویری از دیدار با خانواده ۱۴۰۲/۰۹/۲۴ 🌱 @fadak44_ir
خادمین شهدا_فدک
🌸 ✨این هم‌نفسی هفتگی با خانواده شهدا فرح بخش است. تا تجربه‌اش نکنی، قابل درک نیست. محل قرار ما محله جیحون بود. مهمان ویژه هم داشتیم. مادر و دختر شهید «بابا عطا» که دو هفته پیش مهمان خانه‌شان بودیم. از در که وارد شدیم روی دیوار روبرو قاب عکس پدر روحانی شهیـــد توجهمان را جلب کرد. میرزا ابوالقاسم عیــوقی تفتی....پیرمرد عمامه سپید، چهره مهربان و نورانی داشت. مادر شهید زیر قاب عکس نشسته بود. اول برادر برایمان حرف زد. چند سالی بزرگ‌تر از محمد جواد بود. می‌گفت محمد جواد از همان هایی بود که عرض عمرشان بیشتر از طولش است! متولد شهریور سال ۴۵ بود. شانزده سالگی استخدام سپاه شد، هم زن گرفت و هم بچه دار شد... آرپی جی زن بود و هفده سالگی در اولین اعزامش، ۱۲ اسفند سال ۶۲ در جزیره مجنون شهید شد. 🔸 مادر از مهربانی‌های محمدجواد تعریف کرد. از این که موقع عمل چشم مادر، آرام قرار نداشته ولی مرتب برایش آب هویج می‌گرفته... 🍃دیدار کوتاهی بود. از جنس همان دیدارها که سن شهید کم بوده و زمان حضور پیش چشمان خانواده مثل یک رویای کوتاه و شیرین گذشته... از مادر میپرسم پیکرش زود آمد؟ می‌گوید: «۱۴ سال بعد... » و با دستش اندازه یک قنداقه کوچک را نشان می‌دهد و می‌گوید: «همین قدر بود...چند تکه استخوان...!» ▪️ایام فاطمیه است. مداح گروه از مادر شهید اجازه می‌گیرد ذکر مصیبتی بخواند. استقبال می‌کنند. نور اتاق کم می‌شود. مادر شهید چادر گلدارش را روی سرش می اندازد و برای خانم اشک میریزد.... گُلی که جنّتی از یاس و شاپرک دارد چه احتیاج به آبادی فــدک دارد؟ فــدک نشانه ی حقّی ست گرم و بُغض آلود ز بُغض چاه بپرسد هر آنکه شکّ دارد ‌چگونه می‌شود از عشق خاندانی گفت که نخل عصمتشان ریشه در فلک دارد  بگو چگونه سُراید بشر ز بانویی که با خدای خودش راز مشترک دارد؟ به باغبانی چشم ات همیشه محتاجم که بی عنایتتان سیب شعر، لَک دارد 🌱 @fadak44_ir
📸 گزارشی از دیدار با خانواده شهیدان حاجی شاه ۱۴۰۲/۱۰/۱۵ 🌱 @fadak44_ir
خادمین شهدا_فدک
🌸 ✨ برای دیدار این هفته روی پوستر زدیم جشن به مناسبت روز مادر. با مداح گروه هماهنگ کردیم، کیک و گل سفارش دادیم تا ایام ولادت فاطمه زهرا سلام الله را کنار مادر سه شهید جشن بگیریم. حادثه کرمان که پیش آمد کام همه تلخ شد اما وعده کرده بودیم! دل مان خون بود اما چشم طاهره خانم به در می‌ماند اگر نمی‌رفتیم... حاجیه خانم طاهره نیکویان، پیچیده در چادر گلدارش نشسته روی ویلچر، گرد پیری به همراه دلتنگی عزیزانش او را شکسته کرده. نسیان دارد. شنوایی ندارد. تکلم خوبی هم ندارد. با این حال آرام و با زبان اشاره مدام یک صحنه را برایمان تعریف میکند. زمانی که توی جنت آباد خرمشهر شهناز را با دست‌های خودش توی مزار گذاشته بود و گفته بود: "شیرم حلالت شهناز ..." شهره حاجی شاه ، دختری که زندگی خود را وقف مادر کهنسالش کرده برایمان روایت می‌کند: "مکتب قرآن خرمشهر در خیابانی به نام «چهل متری» قرار داشت. شهناز آنجا هم درس قرآن می خواند و هم درس می داد و در زمان جنگ مکتب به یکی از پایگاه های کمک رسانی تبدیل شده بود. ۸ مهر سال ۵۹ در نزدیکی مکتب خمپاره ای می زنند و سربازی در آن نزدیکی مجروح می شود، شهناز به اتفاق دوستش شهناز محمدی به کمک او می روند که در اثر خمپاره بعدی هر دو به می رسند و شهــناز بیست و شش ساله ما «اولين زن شهيـــده مقاومت خرمشهـــر» می شود. کمتر از یک ماه بعد در چهارم آبان ماه سال ۵۹ برادرم حسین به همراه دوستانش آخرین نفراتی بودند که از خارج میشوند، آن ها تصميم مي گيرند تسليحاتي را كه مانده بود از شهر بيرون ببرند كه به دست عراقی ها نيفتد. ساختمان فرمانداری نزدیکی پل خرمشهر به آبادان قرار داشت که به اشغال عراقی ها درآمده بود. جوان ها نمی دانستند در تیررس دید دشمن قرار دارند. ماشین حامل سلاح را به خمپاره بستند، حسین و یکی از دوستانش به شهادت رسیدند و یکی دیگر از دوستانش «مجید دریایی» مجروح شد. فقط مجید را توانستند برگردانند، پیکر حسین و دوستانش همان جا باقی ماند و هیچ گاه به دستمان نرسید. هنوز یک ماه از شهادت شهناز نگذشته بود که حسین بیست و دو ساله را از دست دادیم. مزار یادبود حسین هم اکنون در جنت آباد کنار مزار شهناز است. سال ۶۰ نیز برادرم ناصر در حین ماموریت نظامی از سوی بسیج فرمانداری، از خرمشهر به اعزام می شود، عراقی ها جاده را بمباران می کنند، ماشین از جاده منحرف می شود و تصادف می کند و او نیز در سن بیست و شش سالگی به شهادت می رسد..." ▫️شهر خُــــرم بود به مردمانش، اما یک باره همه چیز به چشم بر هم زدنی به ویرانه هایی تبدیل شد که خرمی را از شهر و مردمانش دزدید. حماسه فتح خرمشهر آن‌قدر بزرگ است که هر چه قدر هم از آن روایت بشود، نسل شاهد و ناظر آن واقعه و هم نسل‌های بعدی چیزی برایشان تکراری نخواهد بود. شهره حاجی شاه هنوز شب‌های موشک باران را فراموش نکرده است. سال‌ها از آن شب های پر اضطراب می‌گذرد اما حتی اگر روزی تمام ویرانه های جنگ آباد شود، هرگز نمی توان خاطرات آن را از ذهن مردان و زنانی که جنگ با تار و پود زندگیشان تنیده شده است، پاک کرد. امثال خانواده حاجی شاه که سه جوان در راه حفظ خاکِ ایــ🇮🇷ــران از دست داده اند.🌷🌷🌷 🌱 @fadak44_ir
📸 گزارشی از دیدار با پدر شهیدان فلاح ۱۴۰۲/۱۰/۲۹ 🌱 @fadak44_ir
خادمین شهدا_فدک
📸 گزارشی از دیدار با پدر شهیدان فلاح ۱۴۰۲/۱۰/۲۹ #دیداری_برای_بیداری #شهید_محمدحسن_فلاح #شهید_علی_فل
🌸 ✨مثل همیشه رسیده بودیم به وسطای هفته و باید دیدار بعدی فدک هماهنگ میشد. تقویم خبر از شروع میداد و نزدیکی روز پدر و چی بهتر از این که می‌رفتیم پیش یکی از پدران شهدا. توی این چند سال خیلی از آسمونی شده بودن و کمتر پیش میومد دیدار با پدر شهید قسمتمون بشه لیست خانواده هارو بالا و پایین کردیم اسم پدر شهیدان فلاح خنده رو به صورت هامون هدیه کرد. باز هم تردید داشتیم اما یکی از بچه‌ها شماره رو‌ گرفت. _الو، سلام صدای یک مرد کهنسال از اون طرف خط شنیده شد. _سلام، بله، بفرمایید. و بعد از پرسش‌های همیشگی قرار جمعه صبح گذاشته شد. ◽محله سی متری جی همان کوچه پس کوچه های تو در تو و شلوغ یک درِ خانه‌ی قدیمی بین چند ساختمان بلند خودنمایی می‌کرد. زنگ را زدیم و پسر جوانی در را گشود. بعداً متوجه شدیم نوه‌ی دختری حاج آقا هستند. حاج آقا فلاح به استقبالمان آمده بود، مرد میانسالی که لبخند لبانش را ترک نمی‌کرد. خانه‌ی کوچکی که از دو اتاق تو در تو تشکیل می‌شد. بچه‌ها که جایشان را برای نشستن پیدا کردند، حاج آقا یکی از بچه‌ها را صدا کرد وگفت: _با من بیا می‌خواست وسایل پذیرایی را به او نشان دهد، همه چیز را آماده کرده بود، چای و میوه و شیرینی و گفت: _دیگه بقیش با شما نشستیم و گوش سپردیم به صحبت‌های پدری که بعد از تقدیم دو همسرش بیمار شده بود و ۱۵ سال پیش او را تنها گذاشته بود. از خاطرات علی و محمدحسن برایمان گفت یکی شهید بود و دیگری اصالتا یزدی بودند. لهجه‌ی زیبا و زبان شیرین پدر خستگی دنیا را از دوشمان شست حالا نوبت جشنمان شده بود. کیکِ (ع) و 🌿🤍 پدر در میان صدای و دست زدن‌های بچه‌ها کیک را بردید و ما سرخوش بودیم از بودنمان در کنار پدری که سالهاست جایِ خالیِ فرزندانش را تاب آورده است. در میان تمام حرف‌هایش آنچه بیشتر در ذهنمان مانده این جمله است: *هرچی از برسه خیره، حتی اگه به ظاهر خیر نباشه.* ♥️ بعد از دو ساعت خداحافظی کردیم و رفتیم باز هم تا دم در بدرقه‌مان کرد و دیدار با پدر کامِ تلخِ این روزهایمان را شیرین کرد. باید قدر بدانیم بودن پدر و مادر شهدا را، الآن که در میان‌مان هستند، بعدها نبودشان حسرتی می‌شود تمام نشدنی... 🌱 @fadak44_ir
🌸 زمانی که دانشگاهش تموم شده بود، از آلمان براش بورسیه‌ی تحصیلی اومد. ولی همون موقع، حضرت آقا، توی یکی از سخنرانی هاشون گفتند: "باید بریم سمتِ غنی سازیِ اورانیـوم و انرژی هسته ای!" هم تا اینو شنید، دست رد زد به همه‌ی دعوت نامه ها و خارج رفتنا! موند تا اینجا رو بسازه... ✨ دیدار با پدر شهید هسته ای مصطفی احمدی روشن در ۱۴۰۲/۱۱/۲۰ 🌱 @fadak44_ir
69.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می آیی... نمی آیی... می آیی... نمی آیی... می آیی... نمی آیی... چه بلاتکلیف است تسبیح مادر شهید "مفقودالاثر" 😔.... 🔺دیدار با خانواده شهید مرتضی و علیرضا خدایار (شهید مفقودالاثر) 🌱 @fadak44_ir
🌸 دیدار با خانواده شهید قدس سعید علیدادی داستان بوسنی و نسل کشی مسلمانان یا داستان مدافعان حرم و سوریه و این روزها ماجرای لبنان و غزه...! امثال سردار شهید سعید علیدادی ها، مجاهدانی که با وجود همسر و فرزند، جان خود را کف دست گرفتند و عاشقانه مجاهدت می‌کنند. برای قد کشیدن درخت مقاومت، از سال‌ها پیش خون های پاک این درخت را آبیاری کرده‌اند. ما کجای کشتی مقاومتیم؟ به ضریب بخشی کدام روایت کمک می‌کنیم؟ ساکنانِ ساحل بی‌تفاوتی هستیم و یا سوار بر کشتی متلاطمِ مبارزه برای رسیدن به نجات؟ ◽مهرماه ۱۴۰۳ 🌷 🌱 @fadak44_ir