❇️ #امام_باقر علیهالسلام میفرماید: خداوند سه چيز را در سه چيز پنهان نموده:
1⃣ #رضاى خود را در #اطاعت خويش پنهان كرده؛ پس هيچ طاعتى را حقير مشمار، شايد رضاى خدا در همان باشد.
2⃣ #خشم خود را در #معصيت مخفى كرده؛ پس هيچ معصيتى را كوچک مشمار، شايد خشم خدا در همان باشد.
3⃣ و #دوستان خود را در ميان #مردم پنهان كرده؛ پس هيچ كس را حقير مشمار، شايد همانكس #ولى_خدا باشد.
📚 بحار الأنوار، ج۷۵، ص۱۸۸
❇️ #امام_باقر علیهالسلام میفرماید: «إِنَّمَا شِيعَةُ عَلِيٍّ علیهالسلام الْمُتَبَاذِلُونَ فِي وَلَايَتِنَا، الْمُتَحَابُّونَ فِي مَوَدَّتِنَا، الْمُتَزَاوِرُونَ لِإِحْيَاءِ أَمْرِنَا، الَّذِينَ إِذَا غَضِبُوا لَمْ يَظْلِمُوا وَ إِذَا رَضُوا لَمْ يُسْرِفُوا، بَرَكَةٌ عَلَى مَنْ جَاوَرُوا، سِلْمٌ لِمَنْ خَالَطُوا.»
💖 همانا #شيعهی_علی علیهالسلام آن كسانند كه در راه #دوستی ما #میبخشند و به خاطر #محبت ما نسبت به همديگر #محبت میورزند و برای زنده كردن امر ما (روش و سنت ما) به #ديدار يكديگر میروند.
😌 وقتی كه #خشم گيرند، #ستم نكنند و چون #خشنود شوند، #اسراف نورزند.
💞 برای #همسايگان #بركت و برای #معاشران خود مایهی #صلح و آسايش هستند.
📚 تحف العقول، ص۳۰۰
◻️ #روایت #اخلاق
#امام_باقر
ای ولــیّالله داور، السـلام
ای سلامت از پیامبر، السلام
حجّت خلاق اکبـر، السلام
زادۀ زهـرای اطهر، السلام
-السلام ای باقـر آلرسـول
-چارمین فرزند زهرای بتول
ای نبی بـر تو فرستاده سلام
وی به زینالعابدین، ماه تمام
هفتمین معصومی و پنجم امام
مکتبت تا صبح محشر، مستدام
-تیغ نطقت میشکافـد، علم را
-روح میبخشد مرامت، حلم را
ای سـلام ذات حـیّ داورت
بر تو و نطـق فضیلتپرورت
علم آرد سجده بر خاک درت
حلم گردیده است بر دور سرت
-نسل نوری هم ز باب و هم ز مام
-خـود امام و مـادرت بنـت الامام
کیستـی ای آیت سـرّ و علن؟
تو هم از نسل حسینی، هم حسن
تو امـامت را روانـی در بـدن
ای ولایـت را چـراغ انجمـن
-علم تو، علـم خداونـد جلیل
-وحی باشد بر لبت بیجبرییل
از درخـت علم، بَـر داریم ما
وز تو صد دریا گهر داریم ما
بس حـدیث معتبـر داریم ما
از شما کی دست برداریم ما؟
-یابن زهرا سر برآور باز هم
-«جابر جُعفی» بپرور باز هم
یابن زهرا گر چه با بغض تمام،
حرمتت گردید پامال «هشام»،
بر تنت آزار آمد صبح و شام،
تو امامـی، تو امامی، تو امام
-نور از هر سو که خیزد، دیدنی است
-چهرۀ خورشیـد کی پوشیدنی است؟
تو خـزانِ بـاغ زهـرا دیدهای
تو تن بیسر به صحرا دیدهای
گـردن مجـروح بابا دیدهای
بر فراز نیـزه سرهـا دیدهای
-کاش میدیدم چه آمد بر سرت
-یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟
تو چهلمنـزل اسارت دیدهای
از ستمکاران جسـارت دیدهای
خود عزیزی و حقارت دیدهای
تشنگی و قتل و غارت دیدهای
-چارساله، کـوه ماتم بردهای
-مثل عمه، تازیانه خوردهای
شـام بـود و مجـلس شوم یزید
چشم تو چوب و لب خشکیده دید
گـه سکینه ناله از دل میکشید
گاه زینب جامـه بـر پیکـر درید
-چشم بر رگهای خونین دوختی
-سـوختی و سـوختی و سوختی
ای دل شیعـه چـراغ تــربتت
دیدههـا دریـای اشک غـربتت
سالهـا بـر دوش کـوه محنتت
روز و شب پامال میشد حرمتت
-ظلم دیـدی در عیـان و در خفا
-تـا شـدی مسمـوم از زهر جفا
ای به جانت از عدو رنج و عذاب
هم به طفلی، هم به پیری، هم شباب
قلبت از زهـر ستـم گردیــد آب
قبــر بـیزوّار تــو، در آفتــاب
-وسعت صحن تو مُلک عالم است
-لالۀ قبـر تو اشک «میثم»است
استاد حاج غلامرضا سازگار
#امام_باقر #مرثیه_امام_باقر
در دو روز زندگی غربت فراوان دیده ام
بارها از پیکر خود، رفتن جان دیده ام
از غروب روز عاشورای سال شصت و یک
بر دل زهرایی ام زخمی نمایان دیده ام
حج نیمه کاره ام کامل شد و در کربلا
عصر عاشورا به جای عید قربان دیده ام
در منا آب گوارا دست زائر ها دهید
حاجی ام را در ته گودال عطشان دیده ام
زین اسبم را چرا آلوده بر سم می کنند؟!
من که مرگم را همان شام غریبان دیده ام
شرمساری غیور خیمه را حس کرده ام
بر روی مشک عمویم جای دندان دیده ام
خنده های حرمله خیلی غرورم را شکست
مادر شش ماهه را با چشم گریان دیده ام
کعب نی از شمر و ابن سعد ملعون خورده ام
یک حرم را بین آتش مات و حیران دیده ام
آن قدر در بین صحرا بر زمین افتاده ام
آن قدر در پای خود خوار مغیلان دیده ام
چشم من بر آیه ی شق القمر افتاده است
آیه خواندن بر درخت از شمس تابان دیده ام
خاطرات تلخ شام از خاطرم هرگز نرفت
خیزران را بر لب قاری قرآن دیده ام
یک شب راحت نخوابیدم از آن روزی که من
عمه ام را بین نامحرم پریشان دیده ام
با همین چشم ورم کرده خودم جان کندنِ
عمه ی هم بازی ام را کنج ویران دیده ام
🔸شاعر:
#محمدجواد_شیرازی
#امام_باقر #مدح_امام_باقر
@shere_aeini
آمدی و منعکس شد نورِ حق دور و برت
عالم آمد عاشقانه با ادب در محضرت
خوش به این اصل و نسب! بابابزرگت شد حسین(ع)
خورده نان از دستِ آقای کریمان مادرت
باقر العلم النبی بودی و با ذکرِ علی(ع)
میگذارد تاجِ دانش را پدر روی سرت
آسمان آمادهٔ ثبت احادیث تو شد
جرعه جرعه موج زد! شد آب دریا جوهرت
دور تو گشتند و آخر صاحب فتوا شدند
تا شدند علامه ها شاگردِ پایِ منبرت
در کنار مهربانی بسکه داری معرفت
میرسد هر بار سائل میشود عاشقترَت
دستهایت رفت بالا با مناجات و درست
در همان ثانیه می بخشید دستِ دیگرت
حرفهایش رفت از یادش! به تو دلبسته شد
هر کسی آمد به دیدارت برای مشورت
گفته ای این را به آنکه شد به عشقت مبتلا
تا دم آخر تو با من باش؛ با من محشرت!
🔸شاعر:
#مرضیه_عاطفی