3️⃣ از 6️⃣
#منظومه_سرایی
روزی با دکتر امید مجد مصاحبهای داشتم در خصوص منظومهسرایی. پرسیدم که آیات قرآن کریم همه در یک حال و هوا نیستند. برخی وعدۀ بهشتند و برخی وعید دوزخ؛ یک آیه بیان احکام ارث است و یکی وصف هول قیامت؛ حتی به لحاظ ادبی یکی در اوج ایجاز است و یکی در اطناب کامل؛ ... چطور همۀ اینها را به یک وزن به نظم درآوردهاید؟ بهتر نبود که هر سوره یا هر بخش از سوره را متناسب با حال و هوایش در وزنی جدید به نظم در میآوردید؟
او آن روز جواب جالبی داد. گفت ابیات شاهنامه هم تماما در یک حال و هوا نیستند و فردوسی حکمت و سوگ و بزم و رزم را به همین وزن سروده است. او با دقت در شعر فردوسی و نظامی ظرایفی را آموخته بود که اگر در قافیه از مصوت بلند استفاده کند چه حسی منتقل میشود و اگر کوتاه باشد چه میشود. آن مصاحبه در سایت سلیس در دسترس است.
در آن مصاحبه پرسیدم برای ترجمۀ منظوم از کدام نگاه تفسیری استفاده میکند و جواب گرفتم که: «هیچ! متن را میخوانم و ترجمه میکنم». مجد چندی پس از این مصاحبه کتاب دو جلدی «مقتل جامع سید الشهداء» مرحوم پیشوایی را از من امانت گرفت و مدتی بعد، «منظومۀ عاشورا» را منتشر کرد. خروجی کار مجد پرشتاب، کمعمق و کمعاطفه است.
دیگر منظومهسرای قابل ملاحظۀ روزگار ما قربان ولیئی است. منظومههای او مثنویهایی چند صد بیتی هستند که همان مفاهیم غزلهایش را با اطناب و طول و تفصیل مطرح میکنند. شعر ولیئی چندان عمیق و باطنی است که بسیاری از مخاطبان شعر مذهبی با آن همراه نمیشوند و مثنویهایش چنان آهسته و با آرامش پیش میروند که برخی از مخاطبان غزلش، حوصلۀ منظومهها را ندارند.
اما حسینی: نام کتاب 4 جلدیاش منظومه است؛ اما ساختار شعرش نه. او برای هر شهید، خلاصۀ مباحث دکتر سنگری را به نثر آورده است؛ آنگاه یک قطعه شعر برای آن شهید سروده است. نه تنها وزن، بلکه قالب شعرها هم متفاوت است. هر شعر داستان خود را دارد. اما تمام شعرها در دو عنصر مشترکند: روایت و عاطفه. یک نمونه را ببینید:
سلام بر سلیمان، سفیر بصره
او غلام امام حسین (ع) بود. کنیهاش را «ابورزین» نوشتهاند. همراه با امام از مدینه به مکه رفت و از مکه نامههای امام را به سران بصره رساند. همسرش نیز در این سفر او را همراهی میکرد. بعد از رساندن پیغام امام، بصره کانون شور و شوق پیوستن قبایل به امام شد؛ اما «مُنذر بن ابیجارود» که یکی از بزرگان بصره و پدر همسر عبیدالله بن زیاد بود، در ترس و تردید از این که نکند ماجرای نامه، ساختگی و توطئۀ عبیدالله برای شناختن دشمنانش باشد، نامه و پیام سفیر امام را به اطلاع عبیدالله رساند. جناب سلیمان دستگیر شد و بیآنکه فرصت دفاع پیدا کند به دار الامارهاش بردند.
صبح روز بعد، او را به پای چوبۀ دار بردند، اما خشم عبیدالله نگذاشت سلیمان تا پای دار برسد و به دستور او با شمشیر سر از تنش جدا کردند.
* * *
زن ایستاد، تماشای ریگ لغزان را
نفس کشید تمام تب بیابان را
میان مردمکش قاب کرد با حسرت
تمام قامت مردانۀ سلیمان را
کمی به دلهره افتاد، دیده بود انگار
سواد درهم شهر فریبکاران را
سفیر بصره در اندیشۀ رسیدن بود
مرور کرد دوباره، سهباره، فرمان را
«برو امینِ حسین! از نگاهشان، دلشان،
ببین چقدر کمر بستهاند پیمان را»
دو پای خستۀ او عاشقانه میپیمود
مسیر سرخ رسیدن به خط پایان را
و شاید اندکی آرامتر رجز میخواند
اگر به دیدۀ زن دیده بود باران را ...
* * *
خوشا که شوق در اندیشۀ مصاف افتد
و صبر، جا زده در فکر انصراف افتد
خوشا سری که سرِ بردنش به محضر دوست
میان دار و سر تیغ اختلاف افتد
خوشا که تیغ سرِ بردنش شتاب کند
به یک درخشش خود دار را جواب کند
و سر چنان ز تمنای پر زدن، لبریز
که فرصتی نکند تا که انتخاب کند
خوشا حسین و خوشا پر زدن برای حسین
خوشا سری که رود پیشواز پای حسین
سرم به نیزه رود کاش عاشقانه و مست
که بصره پر شود از بوی کربلای حسین
و زن سرود: «خوشا عاشق اسیر حسین!
کجاست فرق زن و مرد در مسیر حسین؟
خوشا کنار تو بودن به زیر چوبۀ دار
بخوان دوباره برایم، بخوان، سفیر حسین!»
(دفتر اول، ص18-20)
🟢🔵🔴🟡
فهام: فرهنگ. هنر. ادبیات. مذهب
@fahhaam