با ما همراه باشید با برش هایی از رمان جذاب " آوارگی در پاریس "
🍃🌸🍃🌸
کانال رسمی
خانم #فهیمه_ایرجی در فضاهای مجازی
تلگرام و ایتا
@fahimehiraji
#پیچ_اصلی #مولف در اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/fahimeh.iraji
* رمانی عاشقانه که در حین ماجراهای جذاب دانشجویی پاسخگوی بیش از ۲۵ شبهه ی روز با تمثیل می باشد *
حمایت شما باعث دلگرمی ماست
در کانال رسمی
خانم #فهیمه_ایرجی در فضاهای مجازی
تلگرام و ایتا
@fahimehiraji
#پیچ_اصلی #مولف در اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/fahimeh.iraji
با ما همراه باشید با برش هایی از رمان جذاب " آوارگی در پاریس " (ساینا)
🍃🌸🍃🌸
در کانال رسمی
خانم #فهیمه_ایرجی در فضاهای مجازی
تلگرام و ایتا
@fahimehiraji
#پیچ_اصلی #مولف در اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/fahimeh.iraji
با ما همراه باشید با برش هایی از رمان جذاب " آوارگی در پاریس "
🍃🌸🍃🌸
در کانال رسمی
خانم #فهیمه_ایرجی در فضاهای مجازی
تلگرام و ایتا
@fahimehiraji
#پیچ_اصلی #مولف در اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/fahimeh.iraji
با ما همراه باشید با برش هایی از رمان جذاب " آوارگی در پاریس "
🍃🌸🍃🌸
کانال رسمی
خانم #فهیمه_ایرجی در فضاهای مجازی
تلگرام و ایتا
@fahimehiraji
#پیچ_اصلی #مولف در اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/fahimeh.iraji
* رمانی عاشقانه که در حین ماجراهای جذاب دانشجویی پاسخگوی بیش از ۲۵ شبهه ی روز با تمثیل می باشد *
حمایت شما باعث دلگرمی ماست
در کانال رسمی
خانم #فهیمه_ایرجی در فضاهای مجازی
تلگرام و ایتا
@fahimehiraji
#پیچ_اصلی #مولف در اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/fahimeh.iraji
با ما همراه باشید با برش هایی از رمان جذاب " آوارگی در پاریس " (کارن)
🍃🌸🍃🌸
در کانال رسمی
خانم #فهیمه_ایرجی در فضاهای مجازی
تلگرام و ایتا
@fahimehiraji
#پیچ_اصلی #مولف در اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/fahimeh.iraji
با ما همراه باشید با برش هایی از رمان جذاب " آوارگی در پاریس "
🍃🌸🍃🌸
کانال رسمی
خانم #فهیمه_ایرجی در فضاهای مجازی
تلگرام و ایتا
@fahimehiraji
#پیچ_اصلی #مولف در اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/fahimeh.iraji
با ما همراه باشید با برش هایی از رمان جذاب " آوارگی در پاریس "
🍃🌸🍃🌸
کانال رسمی
خانم #فهیمه_ایرجی در فضاهای مجازی
تلگرام و ایتا
@fahimehiraji
#پیچ_اصلی #مولف در اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/fahimeh.iraji
کانال رسمی
خانم #فهیمه_ایرجی در فضاهای مجازی
تلگرام و ایتا
@fahimehiraji
#وبلاگ نوشته های نقره ای ( مولف) 👇
http://fahimehiraji.blogfa.com/
#پیچ_اصلی #مولف در اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/fahimeh.iraji
#یک_فنجان_قهوه
با آخرین اینتر من پیام آگهی ام پخش شد. درست دو ثانیه بعد، از صدای ایمیلم دیگر آرام و قرار نداشتم.
از جا بلند شدم. فنجانم را که تازه از قهوه پر شده بود برداشتم و دوباره پشت صفحه ی لب تاب نشستم.
بخار قهوه روی هوا رقص می کرد و به جگر تشنه ام چنگ می انداخت. بینی ام را نزدیک فنجان گرفتم. نفس عمیقی کشیدم که تا عمق جانم نفوذ کرد و به لبانم که وصل شد کامم را شیرین و گوارا ساخت.
به صندلی ام لم دادم. نگاهم در عمق پیام ها نفوذ کرد. فنجان قهوه را در دستانم چرخی دادم و دوباره به لبانم نزدیک کردم. نگاهم به ساعت روی دیوار کشیده شد. یک دقیقه ی دیگر مهلت ارسال تمام می شد و من باید انتخابم را شروع می کردم.
با آخرین قورت قهوه ام دیگر صدایی از پشت این قاب شیشه ای نیامد. فنجان را کنارم روی میز گذاشتم. حدود ۱۰۰۰ عکس در همین ۵ دقیقه!
شروع کردم به تماشای عکس هایی که دوست داشتند دیده شوند. دوست داشتند ابزاری شوند برای فروش بهتر محصولات من.
چند عکسی به اشاره ی انگشتانم تیک خورد. نگاهم به عکس یک پیرزن افتاد. لبخند کجی روی لبانم نقش بست. با خودم گفتم که این را باید برای آن دنیا قاب کنند نه برای...
نگاهم به ابتدای متنش قِل خورد. صندلی ام را جلوتر کشیدم تا بهتر بخوانم. نوشته بود:
_ سلام آقا...! من ۱۲ سالمه... گفته بودین که برای تبلیغ محصولات آرایشی تون، عکس زن های زیبا رو لازم دارین. منم عکس مادر بزرگم رو فرستادم. آخه او زیبا ترین زن دنیاست که من دیدم. امیدوارم عکسش رو بذارید روی بهترین عطر هاتون.
سرم را به عقب برگرداندم. دستانم را زیر چانه ام گذاشتم و چند بار دیگر متن را خواندم.
دلم به حالش سوخت. با خودم گفتم من که نمی توانم از این عکس استفاده کنم، حداقل زنگ بزنم تا آزرده خاطر نشود. رضایت و لبخند مخاطبینم برایم خیلی مهم بود.
با شماره ای که داده بود تماس گرفتم. بعد از دو بوق صدای پسری توی گوشم پیچید:
_ الو... سلام...
_ سلام خوبی؟ من بابت پیامت زنگ زدم که تشکر کنم. عکس مادر بزرگت رو دیدم.
_ بله آقا... ممنون آقا.
_ میشه بیشتر برام توضیح بدی که چرا عکس مادر بزرگت رو فرستادی؟
_ بله آقا... آخه مادر بزرگ من زیباترین زن دنیاست آقا. چون خیلی مهربونه. خیلی دوستش دارم آقا. هروقت میرم خونه اش میگه تو مرد قوی ای هستی. تو در آینده کسی برای خودت می شی من مطمئنم.
او همان طور با شور کلمات و واژه ها را پشت سر هم قطار می کرد و من آرام گوش می دادم.
_ ببخشین آقا... حالا عکسش رو میذارین آقا؟
نفس عمیقی کشیدم. نگاهی به عکس های نقاشی شده انداختم. شمرده گفتم: خیلی عالی... مادربزرگت... زیباترین زن دنیاست... اما...
_ اما چی آقا؟
_ اما متاسفانه نمی تونم از عکس مادربزرگت استفاده کنم.
لحظه ای سکوتش را حس کردم. صدای نفس های دم و بازدمش داشت مرا آزار میداد. با انگشتم پیشانی ام را ماساژی دادم.
_ گوشت با منه پسرم...؟
با لحنی لرزان گفت: بله... آ...قا.
نفسی بیرون دادم.
_ ببین پسرم! مادر بزرگت زیباترین زن دنیاست. برای همون من نمی تونم عکسش رو بذارم روی محصولات آرایشی... چون... مردم می فهمن که یک عمر بهشون دروغ گفتیم.
این را که گفتم گوشی را قطع کردم در حالی که همچنان نگاهم به عکس پیرزن گره خورده بود.
#داستانک
نویسنده #فهیمه_ایرجی
🍃🌸🍃
کانال رسمی #مولف در تلگرام و ایتا
@fahimehiraji
وبلاگ نوشته های نقره ای ( مولف) 👇
http://fahimehiraji.blogfa.com/
#پیچ_اصلی #مولف در اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/fahimeh.iraji
✅فوروارد کنید
کانال رسمی
خانم #فهیمه_ایرجی در فضاهای مجازی
تلگرام و ایتا
@fahimehiraji
#وبلاگ نوشته های نقره ای ( مولف) 👇
http://fahimehiraji.blogfa.com/
#پیچ_اصلی #مولف در اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/fahimeh.iraji