eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
925 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون طه آب‌پخش
🌙#خاطرات #ماه_مبارک_رمضان سال۱۴۰۲ #سحر_بیست_و_نهم #بیست_و_نهمین_سحری #بیست_و_نهمین_سحر 💠 حال
🌙 سال۱۴۰۲ 💠 آخرین سحری چقدر سخت است یک ماه، مهمان مهمانی ویژه خدا شدن و بودن و حالا بگویند دیگر تمام...این مهمانی... مهمان مهمانی خصوصی خدا شدن...چقدر لذت داشت... این رحمت الهی، در مقابل رحمت الهی در بهشت که کوچکترین است... ذره در مقابل بی‌نهایت...عمر ما قطره ای است در این دنیا که پس از مدتی به اقیانوس بی‌انتها وصل خواهد شد...خالدین فیهاست آنجا.... راه رفتنت سنگین‌تر می‌شود...بغض گلویت را می‌گیرد...چطور بود و چطور گذشت...از بس خوش گذشت بهمون... ثانیه‌های اول ماه رمضان با ثانیه‌های آخر رمضان چه فرق می‌کند... اولش می‌گوییم کی تمام می‌شود...حالا که دارد تمام می‌شود و سفره را جمع می‌کنند...در دلمان می‌گوییم سال بعد هم ما هستیم که سر این سفره باشیم...عزبزانمان سال قبل بودن و امسال دیگر نبودن و نیستن...جایشان چقدر خالی است... برای شادی روحشان، یه صلوات بفرستیم و یه حمد بخوانیم... 😔😔😔 راه رفتنم سنگین تر شده بود...روزها و ساعت‌های پایانی مهمانی خداست... ساعت‌های پایانی نفس کشیدن در بهترین ماه خداست.... ساعت‌های پایانی اردوی راهیان نوره...کسایی که اردوی راهیان نور رفتن میدونن چی میگممم...واقعا دل کندن سختههه...اصلا بگم خدا ما رو به اردوی راهیان نور دعوت کرده بود... چقدر شبیه هم اند این دو...ماه مبارک رمضان و اردوی راهیان نور...هر دو سختی های خودش را دارد...اما لحظه جدا شدن و دل کندن و فراق را نمی‌شود توصیف کرد...کاش تمام نمی‌شد... این نخوردنهای یک ماههه...چه کارها که نمی‌کند...البته اصل و نیتش برای چه کسی باشد...و خود صاحب خانه گفته بیا...و شما رو دعوت کرده...وقتی صاحب خانه شما را دعوت می‌کنه...حتما تدارک همه چیزاشم کرده...که هر کسی دلش بخاد بیاد سر سفره...به راحتی بتونه...البته یه کم سختی هم داره...که اونم، هم مفیده و هم نعمته... از این ثانیه‌ها و دقایق پایانی هر چه بنویسی و ازش بگویی کمههه...در توصیف واژه‌ها و کلمات نمی‌گنجد...حال دل خودمان و اطرافیانمان رو چطور توصیف کنیم که حق مطلب را ادا کرده باشیم... آیا می‌شود؟؟؟؟ واقعاً میگم دیروز بعدازظهر وقتی از خونه اومدم بیرون و برای رفتن به حسینیه...پاهایم سنگین بود...ادامه راه رفتن نداشت...آیا روزهای بعدی هم هستم که این مسیر را طی کنم... عطر الهی در این ماه را چقدر حس کردیم...وجودمان پر شده از اکسیژن خالص خالص...خالصی بودنمان را حفظ کنیم...این پالایش شدن خودمان در این ماه، که نگاه ویژه خداوندی به ما بوده...چطور می‌خواهیم حفظش کنیم برای ماه‌های بعدی و تا رمضان سال بعد... ان‌شاءالله زنده باشید و رمضان‌های سال بعد هم ببینید... یک ماه، خداوند متعال سفره دار بود..‌از این سفره داری خداوند چه چیزهایی یاد گرفتیم...همه چی داخلش بود...خدا برای ما در این ماه، کم نگذاشت...هر کدوم مون به اندازه ظرفمون بهمون داد و اگه ظرف بزرگ‌تر بود و ظرفیت مون بیشتر، مسلما خدا بیشتر بهمون می‌داد... ان‌شاءالله بیشتر بشه... ان‌شاءالله تونسته باشم با بیان خاطرات ماه رمضونی سیم تونو بیشتر وصل کرده باشین به خدا افطار روز بیست و نهم و سحری سی‌ام...دقایق پایانی است...طبق روزهای قبل، ساعت چهار به بعد از منزل خارج شدم و با همون آداب...این دو روز، خدا لطف کرد و من پیاده این مسیر حسینیه رو طی کردم... آدم‌های مختلف رو میبینی که بعدازظهر در مغازه شونو باز کردن و یا در حال رفتن به جایی و کاری دارند...برای افطاری و سحری روز آخر خرید می‌کنند...یا خرید عید... کفش‌هایم را به کفشداری حسینیه دادم...دوتا نوجوون داخلش خدمت می‌کردن...حالشون چقدر خوب بود که دارند خدمت میکنن به زائران خدا...زائرانی که هر کدوم از یه جایی میان... بعضی‌ها دور و بعضی‌ها هم نزدیک.. عکس یادگیری ازشون گرفتم و بهشون نشون دادم...عکس زیبایی شد...خوشحال شدن...لبخندشان خیلی می‌ارزید برام...زلال و شفاف و بی ریا...خالص خالص... وارد حسینیه شدم...حالم و نَفَس کشیدنم چقدر خوب بود...باید چشمانتان رو روی هم می‌گذاشتی و برای لحظاتی اینجوری نفس می‌کشیدی...حالمان که این یک ماه خیلی خوب کرد...نیت ها برای انجام کاری جزو اصول است...وقتی کار برای خدا باشد و بسپاری به خدا...اونوقت خدا کار می‌کند...نه بنده خدا... تلاوت جزءبیست و نهم هم با چهار مرتل همشهری انجام شد و طرح سوال مسابقه جزءبیست و نهم و حاضرین در جلسه... بعد از پایان مراسم و با یکی از دوستان اومدم سر خیابون....دقایقی رو توی ماشینی در مورد مراسم امسال صحبت کردیم...میخاستم پیاده بشم که اذون رو گفتن...دیگه با صدای اذان مسیر رو طی کردم...چه حال خوشی داشت...صدای اذان را شنیدن و اونم با زبان روزه...دوست داری تمام نشه این اذان...واقعا به دلت میچسبه...رسیدم خونه، تا خواهرم برای افطاری سوپ ماکارونی درست کرده...اینو برای افطاری میخاستم