eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
979 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 (ع) 🔸وقتی می‌خواست راهی شود حس عجیبی داشت و مطمئن بود که سالم برنمی‌گردد؛ من هم همان حس را داشته و حالم شبیه حال دفعات قبل نبود. یک‌شب گفت «بیا بشین باهم حرف بزنیم.» 💔دلم لرزید و گفتم «می‌خواهی مأموریت بروی؟ و حتماً می‌خواهی سوریه بروی؟» خندید و گفت «آفرین عزیزم.» گفتم «من هم که نمی‌توانم و نمی‌خواهم مانع رفتنت شوم.» که در جواب گفت «به تو افتخار می‌کنم.»  🍒زینب که بیشتر به پدرش وابسته بود بی‌قراری می‌کرد و محمدجواد دائم دختر کوچک‌مان را می‌بوسید. قبل از رفتن زینب از پدر قول گرفت که موقع برگشت عروسکی برایش بیاورد. 🔻قسمت نهم🔺 @Fahma_KanoonTaha 🍃 🌹🕊🍃 🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃
کانون طه آب‌پخش
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 #نذر_کرده_امام_رضا(ع) 🔸وقتی می‌خواست راهی شود حس عجیبی داشت و مطمئن بود که سالم برنمی
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 (ع) 💔همه از بازگشت محمدجواد در دل غصه‌دار بودیم، اما هیچ‌کس چون من دل‌نگران این رفتن نبود. 😔خاطرات خوب زندگی مشترک‌مان و مهربانی‌های محمدجواد را که به یاد می‌آوردم اشک در چشمانش می‌نشست، اما می‌دانستم که همسرم عاشق شهادت است و نمی‌خواستم او را از رسیدن به آرزویش محروم کنم.... ⏱روزها به‌سرعت می‌گذشت و کم‌کم باید از عزیزترین‌مان دل می‌کندیم. محمدجواد خوشحال به نظر می‌رسید و به بقیه می‌گفت «از همین حالا مرا شهید محمدجواد قربانی صدا بزنید.» برای اعزام آماده بود و حس می‌کرد که بالاخره به آرزویش دارد می‌رسد. 🌹یک روز در قطعه شهدا اشاره به قبری کرد و گفت «اینجا قبر من است و من بیست و سومین شهید حاجی‌آباد می‌شوم.» اعزامش مرتب عقب می‌افتاد. بالاخره ۱۹ مهر ۹۴ اعزام شد. ✨لحظه وداع سخت بود. آشوبی در دل داشتم. زمان خداحافظی برایم لحظه جان کندن بود. محمدجواد، زینب، عزیز دردانه‌اش را بوسید و بعد حسین را در آغوش گرفت، حسینی که هنوز نمی‌توانست درک کند پدرش دارد برای چه می‌رود. 🔻قسمت دهم🔺 @Fahma_KanoonTaha 🍃 🌹🕊🍃 🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃
کانون طه آب‌پخش
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 #نذر_کرده_امام_رضا(ع) 💔همه از بازگشت محمدجواد در دل غصه‌دار بودیم، اما هیچ‌کس چون من
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 (ع) 📞آخرین باری که از سوریه با من تماس گرفت با لحن خاصی گفت «دلم خیلی برای بچه‌ها بخصوص زینب تنگ‌شده؛ دوست دارم آنها را ببینم.» 💔من آرامش کرده و گفتم «چند روز دیگر برمی‌گردی و ان‌شاءالله بچه‌ها را می‌بینی.» بعد از اینکه تلفن را قطع کردم توی حیاط رفتم؛ دستانم را رو به آسمان بلند کرده و گفتم: 😔«خدایا اگر قرار بر شهید شدن است، فقط یک‌بار دیگر بچه‌ها را ببیند و این آرزو به ‌دلش نماند!» 🔻قسمت یازدهم🔺 @Fahma_KanoonTaha 🍃 🌹🕊🍃 🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃
کانون طه آب‌پخش
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 #نذر_کرده_امام_رضا(ع) 📞آخرین باری که از سوریه با من تماس گرفت با لحن خاصی گفت «دلم خی
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 (ع) 🌹محمدجواد با اینکه می‌دانست شاید هرگز برگشتی نداشته باشد، کاملاً آماده بود و همراه دوستش موسی جمشیدیان در عملیات شرکت کرد. قبل از عملیات نماز می‌خواند و دوباره محمدجواد از خدا شهادت می‌طلبد.  ⚔مواجهه با نیروهای تکفیری که از همه لحاظ مسلح بودند کار هولناکی است. در آن میان عده‌ای شهید می‌شوند و دیگران باید بی‌اعتنا به کار خود ادامه بدهند و عقب‌نشینی نکنند. ✨محمدجواد یا حسین گویان همراه هم‌زمانش پیش می‌رود و انگار دعای حضرت زینب بدرقه راهشان بوده است. در سوریه کربلایی دیگر برپا بوده و آنها که یزید زمانه‌شان را شناخته بودند تفنگ به دست می‌جنگند و در راه آزادی بارگاه حضرت زینب مخلصانه پیش می‌روند. در همین میان موسی جمشیدیان و محمدجواد ترکش خوردند. موسی، دوست و هم‌رزم محمدجواد، بلافاصله شهید می‌شود. 🔻قسمت دوازدهم🔺 @Fahma_KanoonTaha 🍃 🌹🕊🍃 🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃
کانون طه آب‌پخش
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 #نذر_کرده_امام_رضا(ع) 🌹محمدجواد با اینکه می‌دانست شاید هرگز برگشتی نداشته باشد، کاملا
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 (ع) 👤خود محمدجواد گفت: 🔥"در لحظه‌ای که صدای انفجار براثر اصابت موشک یا خمپاره دشمن بر گوشم طنین‌افکن شد ناگهان به مدت ۲۰ ثانیه خود را در آسمان مشاهده کردم و از بالا به بدن خود نگاه کردم و فهمیدم به شهادت رسیده‌ام که ناگهان به یاد همسر و فرزندانم افتادم. 💫به‌محض خطور این فکر در من به ناگاه از آسمان در کنار پیکر خود نزول کردم و دوباره درون پیکرم وارد شدم و دوستانم را صدا زدم." خیلی زود او را به بیمارستان حلب و پس‌ از آن به تهران منتقل می‌کنند. دردهای جسمانی محمدجواد را اذیت می‌کند اما جز ذکر یا زینب و یا رقیه چیزی نمی‌گوید.  🔻قسمت سیزدهم🔺 @Fahma_KanoonTaha 🍃 🌹🕊🍃 🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃
کانون طه آب‌پخش
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 #نذر_کرده_امام_رضا(ع) 👤خود محمدجواد گفت: 🔥"در لحظه‌ای که صدای انفجار براثر اصابت موش
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 (ع) 😢با شنیدن خبر مجروحیت او به تهران رفتم و با بی‌قراری تمام به دیدن مرد زندگی‌ام رفتم. هرگز در زندگی‌ام آن‌قدر غصه‌دار نبودم، اما با یاد حضرت زینب سخت و استوار به دیدار همسرم رفتم. 😭زمانی که رسیدم بالای سرش حسین بغلم بود. پاهایم سست شد. روی صندلی افتادم. حالش خیلی بد بود. اشک می ریخت و نمی توانست اشک هایش را پاک کند. 💔به مادرش گفت، اشک هایش را پاک کند. عصر آن روز برگشتم خانه. دو روز بعد که حالش بهتر شده بود به پدرش گفته بود که شماره ی مرا بگیرد. 🌹یک ربع با هم حرف زدیم. میان حرف هایش گفت: من چند روز دیگر به خانه برمی گردم و خانه شلوغ می شود، همه چیز آماده است؟ گفتم: تو فقط بیا! همه چیز آماده است. 🔻قسمت چهاردهم🔺 @Fahma_KanoonTaha 🍃 🌹🕊🍃 🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃
کانون طه آب‌پخش
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 #نذر_کرده_امام_رضا(ع) 😢با شنیدن خبر مجروحیت او به تهران رفتم و با بی‌قراری تمام به دی
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 (ع) 🌾چند روز بعد محمدجواد از بیمارستان مرخص شد و به دیدار فرزندان‌مان آمد. محمدجواد که وارد خانه شد فرزندان‌مان را تنگ در آغوش گرفت و زینب عزیزش را بویید و بوسید... نیم ساعت توی خانه بود و یک ربع هم با روحانی محل مان صحبت کرد. آن شب فقط با اضطراب به من نگاه می کرد. من هم در نگاهم اضطراب بود. حس بدی داشتم. نگاه آخر بود! حالش بد. شروع کرد به خون استفراغ کردن. حال من هم بد شد. هردو با هم به بیمارستان رفتیم. 😔توی بیمارستان صدای جواد را می شنیدم که صدایم می زد؛ دستگاه اکسیژن به من وصل بود. حس می کردم روح جواد بالای سرم است. می خواست برای رفتن از من اجازه بگیرد. به من می گفت: از من دل بکن. نگاهی به بالای سرم کردم و گفتم: تمومش کن، دارم جون می دم! من راضی هستم! بعد به پدرم گفتم: مرا از اینجا ببر، می خواهم بروم خانه. 🕊وقتی خبر شهادت محمدجواد را شنیدم، آرزو کردم که دیگر لحظه‌ای پس از او زنده نباشم، اما چه می‌کردم، این راه سپاسگزاری از هدیه خداوند بود و به رضای خدا باید راضی می‌بود. محمدجواد قربانی در تاریخ ۹۴.۰۸.۲۵ شهید شد. 🌷پس از شهادت، دوستان محمدجواد عروسکی برای زینب آوردند و محمدجواد این‌گونه به آخرین قولش وفا کرد. 🔻قسمت پانزدهم🔺 @Fahma_KanoonTaha 🍃 🌹🕊🍃 🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃
کانون طه آب‌پخش
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 #نذر_کرده_امام_رضا(ع) 🌾چند روز بعد محمدجواد از بیمارستان مرخص شد و به دیدار فرزندان‌
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 (ع) 💔وقتی برای وداع آخر به دیدنش رفته بودم، به محمدجواد گفتم: مرده و قولش! آخر به من قول شفاعت داده بود. گفته بود: من هیچ کاری نمی توانم برایت بکنم. فقط می توانم آن دنیا شفاعتت را بکنم. اجر و ثواب تو از من بیشتره. من یک لحظه جان می دهم اما تو لحظه به لحظه جان می دهی! همین که به بچه هایم می رسی، اجرت از من بیشتر است. 🔻قسمت شانزدهم🔺 @Fahma_KanoonTaha 🍃 🌹🕊🍃 🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃
کانون طه آب‌پخش
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 #نذر_کرده_امام_رضا(ع) 💔وقتی برای وداع آخر به دیدنش رفته بودم، به محمدجواد گفتم: مرده
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 (ع) 🕊محمدجواد عاشق شهادت و شهدا بود. همیشه آخر صحبت هایمان به شهید شدنش ختم می شد. می گفت: 😊محله ی مان بیست و دو شهید دارد من شهید بیست و سوم این محله هستم! همان هم شد. هر وقت به گلزار شهدای محله مان می رفتیم، می گفت: «جای خالی کنار قبر شهید ناصر نظری، جای من است. مطئن باش که من روزی اینجا دفن خواهم شد.» ✨درست گفته بود. قبرش همانی که گفته بود شد... 🔻قسمت هفدهم🔺 @Fahma_KanoonTaha 🍃 🌹🕊🍃 🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃
کانون طه آب‌پخش
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 #نذر_کرده_امام_رضا(ع) 🕊محمدجواد عاشق شهادت و شهدا بود. همیشه آخر صحبت هایمان به شهید
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 (ع) 🌟فوق العاده خوش برخورد و شوخ بود. خیلی با قناعت بود. همیشه مواظب این بود که ولخرجی و اسراف نکنیم. آنقدر روی مسئله ی اسراف حساس بود که همیشه می گفت: «باید حیاط خانه را جارو زد نه اینکه شست. آب مهریه مادرمان حضرت زهرا(س) است.» 👌اما ویژگی بارزش توجه و حساسیت زیاد به مصرف بیت المال بود. به یاد دارم که یک روز ماژیکی از پایگاه بسیج به خانه آورد. به زینب تأکید کرد که از آن استفاده نکن. یک بار دیگر بنر و میخ آورده بود که به من تأکید کرد که نباید از آن استفاده کنم. 💎تمام دغدغه اش پایگاه بسیج محله ی مان بود. فرمانده ی پایگاه بسیج محله بود. می گفت: «پایگاه دست من امانت است.» چند سالی بود آن جا راکد بود و رونقی نداشت. تابلوی آنجا را رنگ کرد و برای جمع کردن بچه ها همه کاری کرد. خودش همیشه در پایگاه، حضور داشت و می گفت این حضور باعث دلگرمی بچه ها می شود. 🔻قسمت هجدهم🔺 @Fahma_KanoonTaha 🍃 🌹🕊🍃 🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃
کانون طه آب‌پخش
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 #نذر_کرده_امام_رضا(ع) 🌟فوق العاده خوش برخورد و شوخ بود. خیلی با قناعت بود. همیشه مواظ
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 (ع) ▪️امروز روز تاسوعا است. الآن توی حیاط مدرسه نشسته ام. یکی از ماشین ها دارد روضه می خواند. من دارم می نویسم و سینه می زنم. ❤️خدا را شکر که بالاخره یک تاسوعا و عاشورا توانستم در دفاع از حریم ولایت انجام وظیفه کنم. ✨از بابت اینکه در هیئت نیستم ناراحتم، اما اینجا همه ی صحنه هایش هیئت است، اگر خود آدم دلش را صاف کند و نیتش خالص باشد. 😔 یا اباالفضل العباس(ع) اگر در روز تاسوعا نبودم اما حالا با تمام وجود آمدم تا از حریم ولایت دفاع کنم. اِن شاءالله که مورد قبول حق تعالی قرار بگیرد. شهید 🔻قسمت نوزدهم🔺 @Fahma_KanoonTaha 🍃 🌹🕊🍃 🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃
کانون طه آب‌پخش
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 #نذر_کرده_امام_رضا(ع) ▪️امروز روز تاسوعا است. الآن توی حیاط مدرسه نشسته ام. یکی از ما
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 (ع) 🌹روزهای آخر همواره می گفت: پایگاه دست من امانت است، خوب به صحبت هایم گوش کن، سعی کن امانتدار خوبی باشی و کارهایی که به شما محول می کنم را حتما انجام بده تا من مدیون پایگاه و بیت المال نباشم. 👌در ادامه سفارش و تاکیدات فراوان به بسیجیان برای فعالیت همیشگی پایگاه بسیج دو سفارش نیز برای من داشت و می گفت: ❤️از شما می خواهم که بعد از من، انجام این دو کار را هرگز فراموش نکنید؛ اول اینکه مراسم جزء خوانی قرآن در شبهای ماه مبارک رمضان طبق سالهای گذشته در منزل برگزار شود و دوم، فعالیت صندوق قرض الحسنه خانوادگی ادامه داشته باشد. ✍ دست نوشته شهید: هرکس ولو به لحظه ای فکر کند کسی شده است، همان لحظه لحظه ی سقوط اوست. شهید به روایت همسر 🔻قسمت بیستم - آخر🔺 @Fahma_KanoonTaha 🍃 🌹🕊🍃 🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃