eitaa logo
کانال فلسفه علویه
108 دنبال‌کننده
137 عکس
107 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📜ادله جهانشناسانه اثبات خدا برهان حرکت به همراه برهان علیت، برهان حدوث و برهان امکان و وجوب، «براهین جهان‌شناختی» نامیده می‌شوند. 1⃣ برهان حرکت افلاطون افلاطون در اثبات خداوند چنین استدلال می کند: 🅰 انکارحقایق الهی جنایت علیه نظام اجتماعی است. 🅱 جنایت علیه نظام اجتماعی قبیح است. 🆎 پس انکار حقایق الهی قبیح است. 🔘 برای اثبات حقایق الهی باید وجود خدا را اثبات کرد و برای اثبات خدا چنین استدلال میکند: 🅰 هستی در حال حرکت است. 🅱 هر حرکتی نیازمند متحرک است. 🆎 پس هستی نیازمند متحرک است. 🔘 در ادامه وی عنوان می کند: 🅰 هستی نیازمند متحرک است. 🅱 هر نیازمند به متحرَک متحرِک بالغیر است. 🆎 هستی متحرِک بالغیر است. 🔘 در نتیجه 🅰 هستی متحرک بالغیر است. 🅱 متحرک بالغیر نیازمند متحرَک بنفسه است. 🆎 پس هستی نیازمند متحرک بنفسه است. 🔻 نکات: 🔘 متحرَک بنفسه یعنی موجودی که حرکت دادن اقتضای نفس آن است. افلاطون این متحرَک را روح یا نفس یا به یونانی پسوخه «Psyche» میداند. وی پسوخه را جوهر یک شخص می‌دانست، یعنی چیزی که تصمیم می‌گیرد چگونه رفتار کنند. افلاطون این جوهر را ساکن غیر جسمانی و ابدی وجود شخص می دانست. 🔘 افلاطون در صدد اثبات متحرک واحد برای حرکت نبوده است. بلکه فقط امر الهی را اثبات می کند. 🔘 وی درصدد اثبات ثنویت بوده است که دو روح خیر و شر متحرک عالم هستند و یکی متحرک خیر است و دیگری متحرک شر. 🔘 در دیدگاه وی روح خیر برتر از روح شر است. ✍️ پر واضح است خدایی که افلاطون اثبات می کند، خدای ادیان نیست، زیرا این خدا خالق نیست بلکه حرکت دهنده است و در نگاه یونانی چون پسوخه ابدی است، نیازی به خالق وجود ندارد بلکه نیاز به فاعل حرکت دهنده وجود دارد. در این استدلال متحرک افلاطونی با متحرک ارسطویی متفاوت است زیرا متحرک افلاطونی، حقیقت عینی است که صورت به جهان می دهد ولی چنان که بیان میشود متحرک ارسطویی غایت حرکت است. 🔺 🔺 🔺 💢@falsafeh_alaveyeh
افلاطون (۴۲۷ق.م تا ۳۴۷ ق.م) دیدگاه‌های خود را دربارۀ عدالت عمدتاً در کتاب جمهوری آورده است. این کتاب شامل ده بخش بوده و ساختار آن به‌صورت گفت‌وگوهای سقراط با دیگران است. افلاطون در ضمن این گفت‌وگوها به نقد دیدگاه‌های مختلف دربارۀ عدالت که در یونان آن زمان رواج داشت می‌پردازد و نهایتاً دیدگاه خود را از زبان سقراط بیان می‌کند. او عدالت به‌معنای ادای دین و رساندن حق به حق‌دار را با این مثال نقض می‌کند که برگرداندن اسلحه‌ای که نزد شما امانت است به صاحب آن زمانی‌که دیوانه شده است، عادلانه نیست (جمهوری، ۷). همچنین افلاطون در رد این نظریه که عدالت همان نفع قوی‌تر است این‌گونه استدلال می‌کند که حکمران از آن حیث که حکمران واقعی است در ادارهٔ کشور هیچ چیز را نباید در نظر داشته باشد جز نفع کسانی که در تحت حکومت او قرار دارند. در نگاه او، حکمرانی نوعی فن است و هیچ فنی از حیث اثر خاص همان فن، چیزی عاید صاحب فن نمی‌کند، بلکه باید آن اثر را با اثر دیگر یعنی کسب مال که میان همهٔ فنون مشترک است، جمع کنیم: «در همهٔ فنون و هنرهای فردی، باید میان اثر خاصی که از هر کدام از آنها حاصل می‌شود و هر کدام به سبب آن اثر، فن یا هنر نامیده می‌شود از یک سو، و فن پول‌درآوردن که همهٔ هنرها و فنون در آن مشترکند از سوی دیگر، فرق نهاد.» (جمهوری، ۲۳). نتیجهٔ فن پزشک تندرستی است و نتیجهٔ فن معماری ساختمان و نتیجهٔ فن حکمرانی خدمت به مردم. افلاطون ریشه عدالت را به فضائل برمی‌گرداند و بر این باور است که «فضیلت هر چیزی کاری است که آن چیز در نهایت درستی آن را انجام می‌دهد. فضیلت چشم، دیدن و فضیلت کارد بریدن است و فضیلت روح اندیشیدن، شور و حکومت است… عدالت فضیلت روح است و ظلم، فساد روح. انسان عادل خوب زندگی می‌کند و خوشبخت است و انسان ظالم بد زندگی می‌کند و بدبخت است» (جمهوری، ۳۳و۳۴). افلاطون اصل تساوی استعداد را از ریشه و بنیان باطل می‌شمرد و بر این عقیده است که خود طبیعت نه تنها این تساوی را برای انجام کارهای گوناگون از مردم دریغ کرده است، بلکه حتی در استعداد فطری آنان برای کسب فضایل انسانی نیز فرق قائل شده است (فاستر، 1358: ج 1، ص 125). بنابراین، پایگاه و موقعیت سیاسی شهروندان با هم فرق دارد و این فرق ناشی از تفوق فضیلت در طبقات بالاتر است. «از میان شما آنان‌که لیاقت حکومت بر دیگران را دارند، خداوند نهاد آنان را به طلا سرشته است و بنابراین، آن‌ها پربهاترین افرادند و اما خداوند در سرشت نگاهبانان نقره به‌کار برده و در سرشت برزگران و سایر پیشه‌وران آهن و برنج و چون اصل و مبدأ شما یکی است معمولًا فرزندان شما مانند خودتان خواهند بود.» (جمهوری، ۹۴) براساس این نگرش، پیکرۀ جامعه از طبقات سه گانۀ ذیل تشکیل می‌شود: 1. زمامداران؛ 2. جنگجویان یا نگاهبانان؛ 3. برزگران، صنعتگران و تولیدکنندگان. درمجموع می‌توان گفت عدالت اقتصادی از نظر افلاطون دو عامل اساسی دارد: 1. تقسیم کار بین طبقات پایین دست: هر کس فراخور استعدادش کاری بر عهده گیرد و آن را خود انجام دهد، نه این‌که به‌عهدۀ دیگری واگذارد، و از این طریق درآمدی را به خود اختصاص دهد. 2. الغای‌ مالکیت خصوصی دربارۀ ثروت و نوعی اشتراکیت بین حکمرانان: از نظر او قدرت اجتماعی و دولتمردان ممکن است زمینۀ ظلم اقتصادی و سرانجام جنگ طبقاتی و آسیب‌پذیری جامعه را فراهم سازد (آقانظری، ۱۳۸۳). اگرچه افلاطون، مبنای کنش عادلانه را برخورداری از فضیلت می‌داند و انسان عادل را مترادف با انسان فاضلی می‌داند که از رذائل اخلاقی منزه شده است،‌ اما در نظریۀ اجتماعی عدالت، با پیونددادن فضیلت‌ها در چارچوب نظام طبقاتی جامعه، به نوعی درجهت حفظ ترتیبات اجتماعی موجود و توجیه آن‌ها گام برمی‌دارد. 💢@falsafeh_alaveyeh