🔻سلطان العارفین #بایزید_بسطامی می فرمود:
هیچ کس بر من چنان غلبه نکرد که جوانی از بلخ مرا گفت یا بایزید حَدّ ِ زُهد شما چیست؟ من گفتم چون بیابیم بخوریم و چون نیابیم صبر کنیم. گفت: سگانِ بلخ همین صفت دارند. پس من گفتم حدّ ِ زُهدِ شما چیست ؟
گفت: ما چون نیابیم صبر کنیم و چون بیابیم ایثار.
📖 عوارف المعارف
#شهابالدین_سهروردی
⌜@falsafeh_nazari⌟
🔻نقل است روزی #بایزید_بسطامی میرفت، سگی با او همراه افتاد. شیخ دامن از او در فراهم گرفت. سگ گفت: اگر خشکم هیچ خللی نیست، و اگر ترم هفت آب و خاک میان من و تو صلحی اندازد. اما اگر دامن به خود باز زنی، اگر به هفت دریا غسل کنی پاک نشوی. بایزید گفت: تو پلید ظاهر و من پلید باطن. بیا تا هردو برهم کنیم تا به سبب جمعیت بود که از میان ما پاکی سر برکند. سگ گفت: تو همراهی و انبازی مرا نشایی که من رَد خلقم، و تو مقبول خلق. هرکه به من رسد سنگی بر پهلوی من زند، و هر که به تو رسد گوید: سلام علیک یا سلطان العارفین! و من هرگز استخوانی فردا را ننهادهام، تو خمی گندم داری فردا را. بایزید گفت: همراهی سگی را نمیشایم، همراهی لم یزل و لا یزال را چون کنم. سبحان آن خدایی را که بهترین خلق را به کمترین خلق پرورش دهد.
📖 دفتر روشنایی
(میراث عرفانی بایزید بسطامی)
نویسنده: #محمد_بن_علی_سهلگی
تصحیح: #شفیعی_کدکنی
⌜@falsafeh_nazari⌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 گفت: «در آغاز کار در غلط افتادم. پنداشتم که این منم که یادِ او می کنم، حال آنکه او بود، که قبل از یاد کردِ من، یادِ من می کرد. و میپنداشتم که من در طلبِ اویم حال آنکه او در طلبِ من بود پیش از طلبِ من و میپنداشتم که من او را می شناسم، حال آنکه او بود که مرا میشناخت از آن پیشتر که من او را بشناسم و میپنداشتم که من او را دوست میدارم حال آنکه او بود که مرا دوست میداشت، پیش از آنکه من او را دوست بدارم. میپنداشتم که این منم که پرستش او میکنم، حال آنکه او بود که همهی خلایق زمین را در خدمتِ من درآورده بود.»
📖 دفتر روشنایی
میراث عرفانی #بایزید_بسطامی
نویسنده: محمد بن علی سهلگی
⌜@falsafeh_nazari⌟