فامنین گرام
🌺 #شهیدلریمیز _بوهفته شهید #حاج_محمد_کرمی
📖باخاطراتی از #شهدای_فامنین🌹(یکشنبه ها)
📌خاطره هفدهم
👈 دایی محمد
🔸هشت سالم بود که پدرم از دست رفـت. مـن دختـر بـزرگ خانـواده بـودم . زندگـی برایمـان بسـیار تلـخ و سـخت شـده بـود. یـادم مـی آیـد در آن روزهـا و شـب هـا دایـی محمـدم خیلـی بـه مـا سـر مـی زد و جویـای احـوال مـا مـي شـد. دايـي سـنگ صبـور مـادرم بـود.
🔹دایی محمد اهــل جلســات دعــا و قــرآن بــود،
بـرای مـا قـرآن مـی خوانـد و بـرای مـادرم از صبـوری حضـرت زینـب (س) و مصیبــت هــای امامــان معصــوم (ع) می گفــت. هميشــه بــا حرفهايــش
بــه مــا آرامــش می بخشــيد.
🔸مــادرم مــی گفــت: دایــی محمــد در خانــه ی مــا چیــزی نمــی خــورد و
می گویــد ایــن کــودکان یتیــم هســتند و نمیشــود از مــال اینــان خــورد
ولــی خــودش همیشــه کمبودهــای زندگــی مــا را برطــرف ميکنــد.
در همیــن ســالها بــود کــه جنــگ تحمیلــی آغــاز شــد.
🔹 دایــی محمــد بـا وجـود اینکـه داراي ســه فرزنــد بــود و آنهــا را هــم بســیار دوســت مــی داشــت ولــی تصمیمــش را گرفتــه بــود. عــازم جبهه شــد و مــا را دلتنــگ خــودش
کــرد. مــن بــرای دیــدن دایــی محمــد روزهــا و شــبها را می شــمردم.
🔸روزی از روزهــا مــادرم خیلــی خوشــحال از خانــه ی پــدر بزرگــم بــه خانــه برگشـت و گفـت: بچـه هـا دایـی محمـد فـردا از جبهـه می آیـد. فـردای آنروز مــا بــه خانه شــان رفتیــم.
زن دایـی ناهـار، هـم حلـوا درسـت کـرده بـود و هـم پلـو. ولـی دایـی مـن حـاج محمـد کرمـی، اصلاً سـر سـفره دو نـوع غـذا نمـی خـورد.
بعـد از ناهـار مـا بچه هـا در حیـاط بـازی می کردیـم، دایـی بـه حیـاط آمـد. بــه طــرف حــوض رفــت، دســتانش را شســته و خشــک کــرد ســپس بــه طـرف مـن آمـد بـا دسـتان مهربانـش روسـری مـرا درسـت کـرد و گفـت: عزیزدایـی همیشـه سـعی کـن روسـریت را اسـاسی بپوشـی و حجابـت را
خـوب رعایـت کنـی.
♦️♦️♦️
✍برگرفته از کتاب #خندید_و_رفت...
(منتخبی از خاطرات برگزیده مسابقه ی شهیدی که من می شناسم 2_آقای #رضا_سلیمی)
🔸تهیه و تنظیم: #محسن_ممی_زاده
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
🔥 کانال فرهنگی،
اجتماعی #فامنین_گرام
🌨☃️ @Famenin_Gram ☃️🌨