eitaa logo
فردا
330 دنبال‌کننده
295 عکس
128 ویدیو
0 فایل
✅ کانال خبری تحلیلی فردا ✍ از دیروز بیاموز... 🌱 در امروز زندگی کن... 🌳 به فردا امید داشته باش...
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 از عمرسعد وجودمان چه خبر؟ ✍ «عمرسعد» آدم عجیبی‌ست. آدم فکر نمیکند کسی مثل او فرمانده تاریک‌ترین سپاه تاریخ بشود. ماها تصور میکنیم سردسته‌ی آدم‌هایی که مقابل امام حسین میایستند، باید خیلی آدم عجیب و غریبی توی ظلم و قساوت باشد. ظاهراً اما اینطور نیست. عمرسعد، خیلی هم آدم دور از دسترس و غریبی نیست. ماها شاید شبیه «شمر» نباشیم یا نشویم هیچ‌وقت، اما رگه‌هایی از شخصیت عمرسعد را خیلی‌هایمان داریم. رگه‌هایی که وسط معرکه می‌تواند آدم را تا لبه‌ی پرت‌گاه ببرد. از همان لحظه‌ی اول ورود به کربلا شک دارد به آمدنش، به جنگیدنش با حسین. حتی جایی آرزو کرده که کاش خدا من را از جنگیدن با حسین نجات بدهد. عمر سعد «علم» دارد. «علم» دارد به این‌که حسین حق است. به این‌که جنگیدن با حسین، یعنی قرار گرفتن توی سپاه باطل. اما چیزهایی هست که وقت «عمل» می‌لنگاندش. زن و بچه‌هاش، مال و اموالش،‌ خانه و زندگی‌اش و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها؛ گندم‌های ری؛ وعده‌ی شیرین فرمانداریِ ری. شب دهم امام می‌کِشدش کنار، حرف می‌زند با او. حتی دعوتش می‌کند به برگشتن، به قیام در کنار خودش. می‌گوید؛ می‌ترسم خانه‌ام را خراب کنند،‌امام جواب میدهند: خانه‌ی دیگری می‌سازم برایت. میگوید؛ میترسم اموالم را مصادره کنند! امام دوباره میگویند؛ بهتر از آن‌ها را توی حجاز به تو میدهم. میگوید نگران خانواده‌ام هستم، ‌نکند آسیبی به آن‌ها برسانند. ماها هم «شک» داریم، همیشه در رفت و آمدیم بین حق و باطل. با آن‌که به حقانیت حق واقفیم. مال و جان و زندگی و موقعیت‌مان را خیلی دوست داریم؛‌ از دست دادنشان خیلی برایمان نگران‌کننده است. و این‌ها نشانه‌های خطرناکی‌ هستند. نشانه‌های سیاهی از شباهت ما با عمر بن‌سعد‌ بن‌ابی‌وقاص. هزاری هم که هر بار توی زیارت عاشورا لعنتش کنیم. عمرسعد از آن خاکستری هایی بود که کربلا تکلیفشان را با خودشان معلوم کرد. رفت و آمد میان سیاهی و سفیدی تمام شد دیگر. رفت تا عمق سیاهی‌ها و دیگر همان‌جا ماند... مساله، انتخاب بود. انتخاب بین درست و نادرست. 💠
✍ اربعین بهترین تعطیلات بچه هیاتی هاست. با بهم ریختن همه ی قواعد دنیای امروز... زدن به دریای سختی ها در عصر عافیت طلبی... یک ماجراجویی بدون حساب و کتاب در دوران عقل حسابگر... خوابیدن در همسایگی خطر در روزگار ترور و وحشت... دوست داشتن بی دلیل دیگران در عصر کینه و اضطراب... فروریختن مرزهای جغرافیایی و نژادی در روزگار تعصبات شیطانی... ایثار کردن همه ی زندگی در زمانه امروز مادی .... گویا این چند روز تمرینی برای شیوه ی زندگی در دوران حکومت حضرت صاحب الامر "عج"است. اگر قواعد عجیب و غریب این چند روز را نمی دیدیم، درک عالم مهدوی ناممکن بود. 💠
✍ مادر کِ نباشد نظم خانه به هم میریزد حسن #بقیع حسین #کربلا زینب #سوریه وااای مادرم 🌹🌹🌹 #مادر هر کاری کند، بچه ها یاد می گیرند مثلاً اگر #شهید شود ... 💠 #کانال_فردا
✍ بیابان هم که باشی،‌ حسین آبادت می کند؛ مثل #کربلا ... 🌸🍃ولادت امام حسین (ع) مبارک 💠 #کانال_فردا
💠 تحلیلی از حرکت امام حسین(ع) در یوم الترویه ✍ #یوم_‌الترویه به روز هشتم ذیحجه و یک ‌روز قبل از #عرفه گفته می‌شود؛ روزی که امام حسین(ع) با ترک مراسم حج، سفر به #کربلا را آغاز کرد. 🔸یوم‌الترویه اولین جلوۀ غربت امام حسین(ع) است؛ با اینکه ایشان وسط جماعت مسلمین و حجاج از صف حج بیرون رفت اما جز عدۀ کمی با او همراه نشدند. وای بر مردمی که امام خود را در نبرد با دشمنان دین، تنها گذاشته و به عبادت پرداختند! 🔹قیام امام حسین(ع) در یوم‌الترویه، علیه عبادت بی‌محتوا بود؛ عبادتی که در آن جهاد، ولایت و نجات بشریت نیست. 🔸گاهی خودمان را به برخی عبادت‌ها و کارهای خوب عادت می‌دهیم، اما خدا کار مهم‌تری مثل «نجات مردم» را از ما می‌خواهد. اگر به این فرمان خدا توجه نکنیم، همان عبادت، سنگ راه‌مان خواهد شد. 🔺دچار آفت عبادت و تصلب‌ها و تحجرهای دینی نشویم... 💠 #کانال_فردا
✍ اربعین بهترین تعطیلات بچه هیاتی هاست. با بهم ریختن همه ی قواعد دنیای امروز.. زدن به دریای سختی ها در عصر عافیت طلبی...یک ماجراجویی بدون حساب و کتاب در دوران عقل حسابگر.... خوابیدن در همسایگی خطر در روزگار ترور و وحشت.....دوست داشتن بی دلیل دیگران در عصر کینه و اضطراب..... فروریختن مرزهای جغرافیایی و نژادی در روزگار تعصبات شیطانی...... ایثار کردن همه ی زندگی در زمانه امروز مادی.. گویا این چند روز تمرینی برای شیوه ی زندگی در دوران حکومت حضرت صاحب الامر "عج"است. اگر قواعد عجیب و غریب این چند روز را نمی دیدیم، درک عالم مهدوی ناممکن بود. 💠
هدایت شده از فردا
📌 از عمرسعد وجودمان چه خبر؟ ✍ «عمرسعد» آدم عجیبی‌ست. آدم فکر نمیکند کسی مثل او فرمانده تاریک‌ترین سپاه تاریخ بشود. ماها تصور میکنیم سردسته‌ی آدم‌هایی که مقابل امام حسین میایستند، باید خیلی آدم عجیب و غریبی توی ظلم و قساوت باشد. ظاهراً اما اینطور نیست. عمرسعد، خیلی هم آدم دور از دسترس و غریبی نیست. ماها شاید شبیه «شمر» نباشیم یا نشویم هیچ‌وقت، اما رگه‌هایی از شخصیت عمرسعد را خیلی‌هایمان داریم. رگه‌هایی که وسط معرکه می‌تواند آدم را تا لبه‌ی پرت‌گاه ببرد. از همان لحظه‌ی اول ورود به کربلا شک دارد به آمدنش، به جنگیدنش با حسین. حتی جایی آرزو کرده که کاش خدا من را از جنگیدن با حسین نجات بدهد. عمر سعد «علم» دارد. «علم» دارد به این‌که حسین حق است. به این‌که جنگیدن با حسین، یعنی قرار گرفتن توی سپاه باطل. اما چیزهایی هست که وقت «عمل» می‌لنگاندش. زن و بچه‌هاش، مال و اموالش،‌ خانه و زندگی‌اش و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها؛ گندم‌های ری؛ وعده‌ی شیرین فرمانداریِ ری. شب دهم امام می‌کِشدش کنار، حرف می‌زند با او. حتی دعوتش می‌کند به برگشتن، به قیام در کنار خودش. می‌گوید؛ می‌ترسم خانه‌ام را خراب کنند،‌امام جواب میدهند: خانه‌ی دیگری می‌سازم برایت. میگوید؛ میترسم اموالم را مصادره کنند! امام دوباره میگویند؛ بهتر از آن‌ها را توی حجاز به تو میدهم. میگوید نگران خانواده‌ام هستم، ‌نکند آسیبی به آن‌ها برسانند. ماها هم «شک» داریم، همیشه در رفت و آمدیم بین حق و باطل. با آن‌که به حقانیت حق واقفیم. مال و جان و زندگی و موقعیت‌مان را خیلی دوست داریم؛‌ از دست دادنشان خیلی برایمان نگران‌کننده است. و این‌ها نشانه‌های خطرناکی‌ هستند. نشانه‌های سیاهی از شباهت ما با عمر بن‌سعد‌ بن‌ابی‌وقاص. هزاری هم که هر بار توی زیارت عاشورا لعنتش کنیم. عمرسعد از آن خاکستری هایی بود که کربلا تکلیفشان را با خودشان معلوم کرد. رفت و آمد میان سیاهی و سفیدی تمام شد دیگر. رفت تا عمق سیاهی‌ها و دیگر همان‌جا ماند... مساله، انتخاب بود. انتخاب بین درست و نادرست. 💠
نشستم حاجت‌هایم را دانه‌دانه کنار هم چیدم تعدادشان زیاد شد نشستم با خودم دودوتا چهارتا کردم دیدم می‌شود به خیلی‌های‌شان برسم «اگر خدا بخواهد» اما یکی‌شان را دوست دارم که همیشه روزی‌ام بشود که فقط یک‌بار ، دوبار و چندبار نباشد جز همیشگی تقدیرم باشد آن هم کربلاست این یکی را برای همیشه در مقدرات من رقم بزن پ.ن: با کم و زیاد زندگی می‌توانم بسازم جز دوری از تقدیر مرا با حسین رقم بزن 💠
و َلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ... کشتند تو را! گمان کردند نه نامی می‌ماند نه نشانی! و خدا محبت تو را در دل آدم‌ها انداخت! ✍ چرا نباید تو را دوست داشت؟! وقتی همه‌ی هزینه‌های‌مان را به‌عهده گرفتی! چرا نباید تو را دوست داشت؟! وقتی که همه پُشتِ‌پا زدند تنها تو بودی که پای‌مان را به باز کردی! چرا نباید تو را دوست داشت؟! وقتی کشتی‌های‌مان غرق شده بود دست‌مان را گرفتی و نشانی را دادی! چرا نباید تو را دوست داشت؟! وقتی نه راهِ پس داشتیم نه پیش تا تَهِ خط ایستادی کنارمان! چرا نباید تو را دوست داشت؟! وقتی از زمین و زمان برای‌مان می‌بارید مثل کوه ایستادی پُشتِ‌مان و گفتی: مالِ بَد بیخِ ریشِ صاحب‌ش! من اگر یک دلیل برای زندگی داشته باشم؛ آن هم تو هستی؛ عزیزدلم عشق جانم قدیمی‌ترین رفیق 💠