eitaa logo
-فٰارِج⁴¹⁷!
242 دنبال‌کننده
430 عکس
107 ویدیو
1 فایل
دلم سرگشته می‌دارد سر زلف پریشانت چه می‌خواهد از این مسکینِ‌سرگردان؟! نمی‌دانم! نوکرِ نوکراش... https://daigo.ir/secret/8608726642 کپی نکنید لطفاً .
مشاهده در ایتا
دانلود
-فٰارِج⁴¹⁷!
_
چه صبح دل‌انگیزی دارد این حرم! ساعت حوالی ۹:۱۱. اذن دخول که می‌گیری، زیارت‌نامه که می‌خوانی سپس باید متوسل شوی به این بانو که علم را در رگ‌هایت بدواند! کتاب را باز میکنی، صفحه‌ی ۲۵۶؛ سپس شروع می‌کنی به توضیح مسائل! هم مباحثه‌ای‌ات مطالب تو را کامل میکند، گاه نقض می‌کند و گاه در تایید کلامت سخنی باطراوت، از زبانش تراوش می‌کند. و آنجا، درست در همان زمان و در همان مکان، عشق معنا می‌شود! و سال‌هاست مقیمان کوی این بانو، عطر نجف را از گوشه به گوشه‌ی حریمش استشمام می‌کنند! -به وقت فراقِ عزیز؛ روز نهم!
-فٰارِج⁴¹⁷!
_
سیدمحمود گفت: اما چه کنم با این دلِ آتش‌گرفته و دلِ سوخته؟ این دل، هوای کوی مادر را دارد. عقده را می‌خواهیم برویم بگشاییم. آنجا کنار قبر مادر زمزمه کنیم... امیرالمومنین علی -علیه السلام- فرمودند: سید محمود، هر گاه دلت هوای کوی قبر فاطمه -سلام الله علیها- را کرد، حرکت کن برو قم؛ آنچه از عظمت و بزرگی، خدا به فاطمه زهرا -سلام الله علیها- عنایت فرموده، عیناً به فاطمه‌ی معصومه - سلام الله علیها- منتقل شده. هر وقت دلت هوای قبر فاطمه کرد، کنار قبر فاطمه معصومه برو و آنجا خودت را آرام کن و تسکین بده. ماجرای مکاشفه‌ی آیت الله سید محمود مرعشی نجفی -به وقت فراقِ عزیز؛ روز دهم!
-فٰارِج⁴¹⁷!
دار.. پیکرت بر دار چون خورشید بر بالای دار می‌کنی افشا قیام‌ت را تو با آوای دار دار اما می‌دود سوی
آینه‌های دلتنگ گوشه‌ای افتاده بود و جیوه را سر می‌کشید مشت بر دیوار میزد؛ چنگ بر در می‌کشید آیه‌های آینه دیشب چه غمگین وحی شد تکه‌های قلب خود را روی دفتر می‌کشید کاش مثل دیگران در قابی از مهتاب بود کاش با رنگ و قلم، طرحی پر از زر می‌کشید قلب او وقتی شکست از درد صد آیینه شد آینه در آینه، آهِ مکرر می‌کشید چشمِ خود را بست تا این‌بار عاشق‌تر شود بین رویایش تو را از شعر بهتر می‌کشید آینه بود و نشد او خاک پای زائران او همیشه حسرتِ آغوش مرمر می‌کشید جای او مابین کاشی‌های گوهرشاد بود گوشه‌ی قابِ فلز، انگار خنجر می‌کشید آن همه آیینه در صحن تو پرپر می‌زدند کاش او هم‌گوشه‌ای نقش کبوتر می‌کشید یادش آمد صاحبش را با لباس خاکی‌اش او که از قلبِ حرم تا جبهه معبر می‌کشید آینه بود او ولی دور از حریمت شیشه شد گوشه‌ای افتاده بود و جیوه را سر می‌کشید شعر از: زهرا رجبی ( ) پ.ن۱: شعر متعلق به تاریخ ۱۴۰۲/۳/۱۶ می‌باشد. پ.ن۲: هرچند خیلی ناچیزه اما لطف کرده کپی نفرمایید لطفا:)
-فٰارِج⁴¹⁷!
_
آشفته‌ام! مثلِ ساعتِ سه و پنجاه و هشت دقیقه‌ی بامدادِ آن روز... همان روزی که دست‌هایم شبکه‌های ضریحت را در آغوش کشید و چشم‌هایم سر به شانه‌ی دیوارت گذاشت و زار زد. می‌شود مرا مثل همان روز در آغوش بگیری؟ -به وقت فراقِ عزیز؛ روز یازدهم!
بارهای بار در متن مقرّم دیده ام پاره پاره قطعه قطعه زیر پا اسم تو را حا و سین و یا و نونَ ت نامرتب شد حسین پس مرتّب گریه کردم هر هجا اسم تو را...
-فٰارِج⁴¹⁷!
-
اگر گریان به دیوار حرم تکیه نمی‌دادم کدامین کوه طاقت داشت این حال پریشان را...؟! -به وقت فراقِ عزیز؛ روز دوازدهم!
-فٰارِج⁴¹⁷!
تو محشرم میرم به دنبال ابوالفضل...
نام فرمانده‌ی کل شهدا عباس است...