🏴
«عصر روز دهم»
ظهر روز دهم آرام به پایان میرفت
از تن زخمی او خون فراوان میرفت
مرد تنها شده مانند علی میجنگد
خون بسیار از او رفته ولی میجنگد
تکیه کرده است به شمشیر و سرپا مانده
دشمن از کشتن او خسته شده وامانده
به خدا حمله با سنگ ندیدهست کسی
نابرابرتر از این جنگ ندیدهست کسی
بازهم روز دهم ساعت سه ساعت سر
ساعت وقت ملاقات سری با مادر
ساعت رفتن جان از بدن یک خواهر
چون خداحافظی پیرهنی با پیکر
ساعت سینه مولا شده سنگین ناگاه
ریخت عبدلله از آغوش اباعبدالله
ساعت روضه تن، روضه سر، باز شود
تنش آنگونه که عمامه اگر باز شود
ساعت غارت خیمه شده آماده شوید
دین ندارید شما لااقل آزاده شوید
بکشیدش سپس آماده منظور شوید
او نفس میکشد از اهل حرم دور شوید
ساعت گریه مسلم به سر دروازه
ساعت وحشی اسبان به نعل تازه
نه فقط بر تن او بر بدن زینب تاخت
آنچنانی که دگر صورت او را نشناخت...
مینویسم که شب تار سحر میگردد
یک نفر مانده از این قوم که بر میگردد
#روضه
#عصر_عاشورا
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
#امان_از_دل_زینب
#حمیدرضا_برقعی